چالش میان عقل و دین در ادبیات اسلامی در دوحوزه بوده است ،حوزه اصول بنیادین اعتقادی و حوزه شریعت و احکام علمی . در حوزه اخیر پیروزی از عقل در استنباط احکام شریعت به تدریج عنوان اجتهاد به خود گرفت .اجتهاد در بستر تاریخ تعریف واحد وثابتی برای خود حفظ ننمود و به حسب مقتضیات زمان توسط متفکرین دگرگون شد. مکاتب اهل سنت باب اجتهاد را مسدود اعلام کردند و پیروان مکتب تشیع در معرف احکام شریعت به سطح وسیعی اجتهاد را توسعه بخشیدند.
توسعه اجتهاد در میان شیعیان موجبات فربه شدن دانشی تحت عنوان ((علم اصول فقه )) رافراهم ساخت . شیعیان به موازات حوزه شریعت در بخش مباحث کلامی نیز خود را از قید وبند بحث های سنتی اشاعره و معتزله رها کرده و الهیاتی تحت عنوان ((حکمت متعالیه )) که می توان آن راحکمت شیعی نامید تاسیس نمودند. این حکمت مبتنی است بر تعقل بشری و تدین به آموزه های وحیانی و تعلیمات پیامبر و اهل بیت او (ع). علم اصول در سیر تاریخی خود رشد تکاملی داشت و در مدارس مختلف به روش های متفاوتی تدوین و ارائه شده است .
در این مقاله نویسنده بر آنست تا به نحو اجمال تحول علم اصول فقه شیعی وروش ها ومکتب های آن را مورد بررسی قرار دهد. واژگان کلیدی : اجتهاد، اصول فقه ، عقل گرایی
حکمت شیعی
مقدمه
مطالعه در تاریخ ادیان نشان مید هد که گفت وگوی میان عقل و دین از قدیم الایام موضوع چالش بوده است . این انگیزه در اسلام بحث انگیزترین مباحث فلسفی و کلامی را تشکیل داده است . چالش مزبور در دو حوزه بوده است حوزه مسائل بنیادین اعتقادی و حوزه شریعت و احکام علمی . در حوزه نخستین مسائلی نظیر صفات خداوندیا مجبور بودن و یا مختار بودن بشر مطرح بوده است در حالی که در حوزه اخیر حدود دخالت عقل در استنباط احکام شریعت مورد نزاع قرارمی گرفته است .
پیدایش گروهها و نحله های مختلف کلامی و یافقهی نتیجه همین چالش ها بوده است .
دو مکتب کلامی اشاعره و معتزله در قرون اولیه اسلامی و به دنبال آن شاخه های منشعب ازآنهابا محوریت همین چالش پدیدار شده ، همان طور که مکاتب چند گانه فقهی را می توان برهمین محور تعریف نمود. به تدریج پیروی از عقل در معرفت شریعت عنوان خاص اجتهاد به خود گرفت ، هر چند که اجتهاد در بستر تاریخ اسلام تعریف و هویت واحد و ثابتی برای خود حفظ ننمود، و به حسب مقتضیات و شرایط سیاسی و اقتصادی توسط متفکرین اسلامی دگرگون شد و به دیگرسخن اجتهاد خود مورد اجتهاد قرار گرفت !امروزه در مکاتب مختلف اسلامی واژه اجتهادبه کار می رود ،ولی چه بسا با معانی متفاوت هرچند که عقل گرایی در فهم دین را می توان وجه
مشترک میان همه محسوب داشت . بی تردید حنفیان که بر اجتهاد پای می فشارند با
آنچه فقهای شیعه از آن تصور دارند متفاوت است ،هر چند که هر دو در جنس بعید عقل گرایی مشترکند نگاهی به تحولات قرون اخیر درکشورهای اسلامی نشان می دهد که اعتراف به ضرورت تداوم و مسترم اجتهاد وبه تعبیر دیگر لزوم مقابله با انسداد باب آن یکی از ارکان تجدد فکری در جوامع اسلامی سنی بوده و بیشتر رهبران نواندیش از ترک ، عرب و هندی در این باره همداستان بوده اند و همین امر هموارترین راه تفاهم با شیعیان به شمار می آمده است .شیعیان برای اجتهاد معنایی وسیع قائل و آن رالوازم تفکر دینی محسوب می کردند. از یک سو آنان با اندیشه گری در مسائل کلامی و حوزه عقلی الهیات از پای بندی به تفکرات غیر عقلانی متکلمین به تدریج خود را رها کردند وبه جای آن به سوی حکمت متعالیه روی آوردند وآن را به عنوان حکمت شیعی باز شناساندند و ازسوی دیگر علم اصول فقه که تفقه بر پایه تعقل را توجیه می کند در میان حوزه های علمی شیعه
به سرعت به بالندگی خود ادامه داد و از این رهگذر بر تحول روشمند تفقه اثر بخشید. ولی تجدد خواهان سنی به جای حل مشکلات فلسفی ، ذوق اجتهادی خود را درزمینه نظام حقوقی و قوانین زندگی اجتماعی به کار بردندزیرا اولا جنبش تجدد خواهی در عالم اسلام تدافعی در قبال هجوم اندیشه غربی بود و این امر چنان شدت داشت که فرصت برای بحث وتفکر فلسفی و باز نگری در مسائل بنیادین فکری
باقی نمی گذاشت ;ثانیا تجدد خواهان معتقدبودندکه بسیاری از مشکلات درونی عالم اسلام از ناتوانی مکاتب فقهی کهن در مقابله با اوضاعمتغیر امروز بر می خیزد و ثالثا انتقاد غریبان اززندگی مسلمانان بیشتر متوجه نظام ها وتاسیسات حقوقی و اجتماعی شان بوده است وگمان می رفت که اگر این نظام ها و تاسیسات اصلاح شوند مخالفان بهانه ای برای تلخ گویی علیه مسلمانان نخواهند داشت .
ولی افزون بر همه این جهات و بالاتر از همه ،ازفقر اندیشیدن عقلانی در میان اهل سنت نبایدغافل بود. اجتهاد به هر معنا که باشد و هر گونه تفسیر شود
آنچه مسلم است به سطحی بالا از تفکر عقلی وذوق فلسفی و بصیرت نظری نیاز دارد. و چنین امری به برکت محیطی دست می دهدکه تامین کننده آزادی و تشویق گر بحث و رونق بخش بازار اهل نظر باشد و محیط اسلام سنی ازقرن سوم تا قرن سیزدهم هجری زمینه مساعدی را برای روییدن و شکفتن اندیشه های فلسفی نبود.
در قرون آغازین اسلامی دوران کوتاهی در سایه روش مامون خلیفه عباسی مبنی بر تشویق بحث های نظری بازار تفکر عقلانی رونق گرفت ولی طولی نکشید که با روی کار آمدن متوکل خلیفه عباسی سیاستی که وی برای خنثی کردن آثار روش مامون پیش گرفت ،پیشرفت اندیشه عقلانی اسلامی را با دشواری مواجه ساخت و هر چند که این امر تحت شعارهای عوام پسندانه جانبداری از دین صورت می گرفت ،انگیزه سیاسی تحکیم قدرت مطلقه دربار خلافت نقش اصلی را در این امر ایفا می کرد. در سال 241 ه - ق یعنی دقیقا سال های میانی قرن دوم با مرگ احمد بن حنبل تحت شعارجلوگیری از هرج و مرج دینی و ایجاد انضباط وحس جریان امور شرعی و رسما اجتهاد ممنوع وبه اصطلاع باب اجتهاد مسدود شد و جامعه مسلمانان سنی را به شیوه تقلید وادار ساخت .مسدودکنندگان باب اجتهاد هدف سیاسی خودرا که چیزی جز اطاعت مطلق و کور مردم نبود درپوشش ریاکارانه دفاع از متون مقدس دینی و
جلوگیری از ورود اندیشه های غیر خودی به جوامع اسلامی ارائه می دادند ولی آنچه در این میان آسیب جدی می دید نظریه پردازی تفکروبه طور کلی اندیشه گری عقلانی و عقل گرایی دینی بود. افسوس که در این میان متفکرانی از جهان اسلام را می بینیم که وسیله دست قدرت شده و انسدادفکرو تعقل راتوجیه کرده وبا تالیف مقاله ، رساله و کتاب خواسته قدرت را تامین نموده اند.
مقاومت علیه تعقل و تفکر در دین در تاریخ ادبیات اسلامی گاه در قالب ضدیت وموضع گیری علیه حکمت و فسلفه بوده و گاه درلباس ظاهر گرایی و یا اخباری گری تجلی می کرده است . غزالی در مقطعی از تاریخ زندگی خویش به منظور توجیه رفتار سیاسی خواجه نظام الملک دست به تالیف کتاب ((تهافت الفلاسفه )) می زند و از این رهگذر مهمترین ضربه را بر پیکر عقل گرایی دینی وارد می سازد. خوشبختانه اقدام وی با رویارویی قاطع ابن رشد، فیلسوف ، فقیه و قاضی اندلسی در غرب
اسلامی مواجه می گردد. ابن رشد که فردی جامع معقول و منقول است در هر دو حوزه به تولید آثاری دست می زند که حاوی محوریت تعقل در الیهات به معنای وسیع آن است . و انصاف آن است که علی رغم عظمتی که برای غزالی و جایگاه وی در پیشرفت اندیشه بایستی قائل باشیم ابن رشد با تالیف ((تهافت التهافت ))
غزالی را به جای خویش نشانده است . درباره وی چنین گفته شده که وی ضابطه دوحقیقت و یا به عبارتی دیگر دو گونه وحی ر ابه میان آورده است یکی فلسفی و دیگری دینی که در تحلیل نهایی هر دو باید به یک نتیجه برسند(همان ، ص 237) وی فقیه است و مالکی مذهب کتاب فقهی او ((بدایه المجتهد و نهایته المقتصد)) عنوان دارد. این عنوان را از یکی از آیات قرآن بر گرفته است که مردم را در مقابل انبیای الهی به سه دسته تقسیم می کند دسته اول آنان که با نپذیرفتن تعلیمات انبیا به خویشتن ستم کرده اند، دسته دوم آنان : که مقتصد یعنی میانه روی (محافظه کاری و احتیاط) را پیشه خود می کنند ودسته سوم آنان که به تعبیر قرآن پیشتازان به سوی خیر هستند. به نظر ابن رشد دسته سوم خردگرایانند وی مجتهدین را دسته سوم می داند (قرآن / فاطر/32) لذا کتابش را پایان میانه روی و آغاز تعقل نامیده و از جای جای کتاب مزبور عقل گرایی وی کاملا مشهود است .
وی در مقدمه کتاب نکته ای عقلانی در خصوص محدوده قلمروشریعت مطرح می کند که قطع نظر از ارزیابی و قبول و یا رد آن بی تردید مهم وقابل توجه است او می نویسد: طریقی که بااستفاده از آنهامی توان احکام شریعت را ازپیامبر (ص ) به دست آورد سه راه است : 1-لفظی 2- فعلی 3- تقریری . و اما در خصوص مواردی که شارع به سکوت برگزار نموده و حکمی نسبت به آنهااعلام نداشته جمهور فقها گفته اند که باید عمل به قیاس کرد و از آن رهگذر حکم شریعت را به دست آورد. ولی اهل ظاهر گفته اند قیاس در شریعت باطل است و مواردی که شارع نسبت به آن سکوت کرده و در آن موارد به طور کلی حکمی وجودندارد.
دلیل عقلی نظر ظاهریان را تایید می کند زیراوقایع و روابط فیمابین مردم غیر متناهی است ونصوص افعال و تقریریهای پیامبر (ص ) متناهی ومحال است غیر متناهی با متناهی برابری کند.برای نمونه آن جا که عموم فقیهات به عدم برابری زن در مقابل مرد در قصاص قائلند ومعتقدند که مرد در مقابل قتل زن به قصاص محکوم نمی شود می گوید مصلحت اقتصادمی کند که زن و مرد را در قصاص برابر بدانیم .ولی این رشد با مخالفت و انتقاد مخالفان تعقل دینی مواجه شد.
و کاملا در آثارش مشهود است که برای رسیدن به هدف نهایی خویش یعنی روشنگری دینی ورفع تحجر و آشتی میان عقل و دین تحت فشارشدید قرار داشته وبه هیچ وجه از فضای بازبرخوردار نبوده است .
وی سال 598 ه - ق غریبانه در قرطبه درگذشت . نویسندگان غربی مرگ او را نمودار واپسین مرحله رونق تفکر فلسفی در اسلام دانسته اند.خاموشی رونق تفکر عقلانی در جهان اسلام را برفرض اگر در قسمت غرب اسلامی بپذیریم به هیچ وجه این مدعا در شرق اسلامی به ویژه ایران قابل پذیرش نیست .
در بخش علوم عقلی الهی نادرستی این مدعاتوسط شادروان پروفسور هانری کربن اسلام شناس فرانسوی در کتاب تاریخ فلسفه اسلامی به اثبات رسیده و معلوم گردیده که فلسفه پس ازابن رشد نیز همچنان پاینده و بالنده بوده است و چنان نیست که با انتقادهای غزالی از سنت فلسفی ابن سینا پایان پذیرفته باشد. کاملا پیداست که منظور نظر پروفسور کربن جنبش های فلسفی در میان شیعیان است به عبارت دیگر نظر ایشان به حرکت های فلسفی به معنای خاص کلمه معطوف گردیده است . در حالی که در تفکر و نگرش عقلانی به الهیات ایشان از پیداش ستاره درخشان قرن پنجم درجهان اسلام شیعی که شیخ طوسی نام دارد و تحول عظیمی که توسط آثار او در مباحث کلامی و نیز در اجتهاد پدیدار گشت غفلت کرده اند.شیخ طوسی روش کاملا جدیدی را برای اجتهاد پیش بینی کرد که در جهان تشیع مدت ها از آن پیروی می شد.
در شیوه وی علوم معقول و منقول به یکدیگرآمیخته بود. تا چند قرن در جهان اسلام شیعی عالمان جامع فراوان دیده می شوند خواجه طوسی (متوفی 675 ه - ق ) با تکیه بر همین گونه اجتهاد است که حکومت بغداد را جائر معرفی می کند و به کمک قدرت حکومت ایران در براندازی آن تلاش می کند و موفق می گردد علی رغم آن که درراس آن حکومت شخصی که خود را خلیفه رسول الله می دانست قرار داشت و توده مردم چنان او را مقدس می دانستند که براساس تعلیمات دینی برگرفته از عالمان وابسته به دریابر حتی به خود اجازه سخن گفتن با صدای بلند را در محضر او نمی دادند و معتقد بودند که اگر کسی اندک دستی به سوی خلیفه دراز کند آسمان بر زمین فرود خواهد آمد و خلق را نابودخواهد ساخت . البته نباید این نکته از نظر دور بماند که اجتهادهر چند در عقلانی شدن جامعه شیعی سهم بسزا داشت و فقه شیعه را از جمود در متن گرایی افراطی رها ساخت ولی در مقاطعی از تاریخ به عللی موجب دغدغه خاطر گروهی از دیندارانی شد که با حسن نیست معتقد بودندکه توسعه قلمرو دین موجبان خسران دین را فراهم می سازد و خدمتی به دین محسوب نمی گردد.این نکته را ما به نحو تفصیل و تحلیل در کتاب فلسفه حقوق اسلامی (فلسفه فقه ) بیان داشته ایم و از خداوند توفیق تکمیل و انتشار آن را در آینده نزدیک مسالت می داریم .
فصل اول :روش شناسی اجتهاد شیعی
مبحث اول : اصول فقه شیعه
در این که علم اصول فقه یکی از علومی است که در دامن فرهنگ اسلامی تولد ،رشد و تکامل یافته تردیدی وجود ندارد.
هر چند در این که نخستین مصنف آن کیست و اوبه چه نحله و مکتبی از مکاتب اسلامی منتسب بوده گفت وگو بسیار است همان طور که اختلاف نظر در موضوع، تعریف ، غرض ، مسائل ، مبادی تصوریه و تصدیقیه آن کم نیست ولی با توجه به این که علم اصول فقه ،همچون خود فقه ادوارگوناگونی را طی کرده است . و در هر دوره ای
مباحث جدیدی بر آن افزوده شده این اختلاف نظرها طبیعی است . مطالعه در سیر تحول علم اصول از یک سو و نگاهی به سیر تاریخی تعریف های ارائه شده برای آن از سوی دیگر این حقیقت را به خوبی آشکار می کند که تعریف اصول فقه در تمامی ابعاد آن همراه با تحول مباحث آن تغییر یافته و با تحول رو به رو گشته است .
گفتار اول : ترکیب اصول فقه
نخستین پرسشی که قبل از هر چیز باید مطرح شود این است که در ترکیب اصول فقه اصول به چه معناست ?روشن است که اصول جمع اصل است ولی اصل معانی مختلفی دارد در این جاکدام یک مراد است ? آیا اصل در این جا به معنای قاعده است ? یا به همان معناست که دراصول علمیه اصطلاع شده ? و یا هیچ کدام بلکه معنای دیگری مراد است ?علمای فرنگ اصول فقه را به ریشه های فقه ترجمه کرده اند آیا این برداشت صحیح است ? واگر صحیح نیست پس اصول به چه معناست ?
پاسخ این پرسش به تعریف علم اصول و تااندازه ای به موضوع آن بستگی دارد و می توان گفت به طور کلی این پرسش گونه ای دیگر ازهمان پرسش یعنی آن که تعریف علم اصول چیست و موضوع آن کدام است می باشد وهمان طور که گفتیم ارائه پاسخ قطعی و مردوددانستن نظریات مخالف بدون نگاه به تاریخ شکل گیری این دانش و ادوار مختلفی که طی نموده نه کار سهلی است و نه از نظر روش تحقیق
صحیح و واجدشرایط منطقی خواهد بود.مطالعه در آثار نویسندگان اولیه علم اصول نشان می دهد که اصول در این ترکیب به معنای ادله به کار می رفته و حتی تا سده های 4و 5و چندان بااین معنی فاصله نگرفته است .
به احتمال قوی آنچه که نظر محققین فرنگی را که از بیرون به یکی از شاخه های دانش اسلامی نگریسته اند به خود جلب نموده و واژه اصول رابرابر ریشه ها ترجمه کرده اند همین معنا بوده است به دیگر سخن آنان بر این باورند که مباحثی که در علم اصول به کار می رود به صورت اصول موضوعه در علم فقه جایگاه مبادی به خودمی گیرد.
ولی ناگفته پیداست که علم اصول فقه دردوره های میانی به این معنا مراد نشده چه برسدبه عصر حاضر .و بنابراین مشکل همچنان باقی است . در این جا حلال مشکل را محقق حلی ( متوفی 677 ه - ق ) فقیه بزرگ دوره میانی می یابیم که به روش بسیار منطقی کتاب مستطاب معارج الاصول را چنین آغاز نموده است : چون بحث در این کتاب پیرامون اصول فقه است نخست لازم است این دو واژه (اصل - فقه ) تبیین گردد.
معنای اصلی اصل عبارت است از آنچه که چیزی بر آن مبتنی گردد وبر آن متفرع شود و((فقه )) به معنای معرفت است و در عرف فقهاعبارت است از آگاهی نسبت به مجموعه ای ازاحکام شرعیه عملیه که نسبت به آنهادلیل وجود دارد.و مراد از شرعیه احکامی است که تاسیس آن توسط شرع منقول است و یا شرع آن را تاییدتقریر و امضا نموده است . جمله محقق حلی از این جهت مشکل را حل
می کند که کاملا می تواند حلقه واسطی میان دوران نخستین و متاخر قرار گیرد زیرا همان طورکه دیدیم اصل به آنچه چیزی بر آن مبتنی است معنا شده و از اصول اموری که فقه بر آن مبتنی است مراد گردیده است . هر چند این معنا در مقام توضیح در دوره های گوناگون تحول اصول فقه ،تفسیری جدید به خود گرفته در عین حال می تواند قدر مشترکی میان تعاریف ارائه شده از علم اصول دردوره های مختلف محسوب گردد. در دوران نخستین همان طور که اشاره شد ازعلم اصول شناخت ادله منظور شده است و دردوره بعدنه شناخت ادله بلکه شناخت قواعد فراهم شده برای استنباط احکام شرعی موردنظر بوده است . ولی به هر حال می توان گفت که تعبیر محقق حلی از واژه اصل به نحوی با همه تعاریف ارائه شده چندان ناسازگار نیست هر چند که منطبق ساختن آن با تعریف متاخرین خالی از تکلف نمی باشد. به نظر می رسد با تعریفی که متاخرین از علم اصول ارائه می دهند مراد از اصول در این ترکیب نه به معنای ریشه ها نه به معنای اصول علمی و نه به معنای قواعد است بلکه اصول فقه به معنای روش تفقه و اجتهاد می باشد. این معنی هم با تعریف محقق حلی از علم اصول تطبیق می کند که گفته است : هی طرق الفقه و هم با تعریف اصولی نامدار قرن معاصرآخوند خراسانی (متوفی 1329 ه - ق ) مطابقت دارد که بیان داشته است : اصول صناعتی است که با آن قواعدی شناخته می شوند که می تواننددر طریق استنباط احکام به کار آیند.
گفتار دوم : هسته های اولیه علم اصول
با توجه به این که علم اصول فقه را مقدمه فقه وعلمی ابزاری و دستوری برای فقه می دانیم لذابی شک آغاز تدوین و شکل گیری آن را به صورت یک علم هیچ گاه در سده اول هجری نباید جستجو کرد ،چرا که در آن تاریخ خود علم فقه که ذی المقدمه این دانش است مراحل آغازین و نامدون خود را طی می کرده است .ولی با الهام از تحلیل معنوی - تاریخی ترکیب اصول فقه نخستین برخورد کاملا نظری در موردنحوه کاربرد ادله فقهی را در سده اول می توانیم ملاحظه کنیم . در همان سالهای اولیه این مساله برای مسلمانان مطرح شد که در فرض وجود حدیثی معتبر که باعموم کتاب الله ناسازگار است چه باید کرد?تخصیص و تقیید کتاب توسط احادیث برای عموم مسلمانان امری مشکل و ناروا به شمارمی رفت از برخی تابعان نظیر سعید بن جبیر ونیز ائمه (ع) به صراحت نسبت به این امر اظهارنظر دیده می شود.
وجود اخبار متعارض و حیران شدن مسلمانان در هنگام عمل نیز امری بود که بایستی دربرخورد با آنهاشیوه ای مستدل در پیش گرفت تابه صورت یک نظریه برگرفته شده از قاعده کلی بتوان در موراد مشابه نیز به آن عمل نمود.
در مورد اجماع نیز کهن ترین سندی که در دست است روایتی کوتاه از مسیب بن رافع اسدی فقیهی از تابعان کوفه متوفی به سنه 105 ه - ق می باشد که حسب نقل او مسلمانان سلف هر گاه در قضیه ای حدیثی از رسول الله نبود گردهم می آمدند و اجماع می کردند و رای مجمع علیه را عمل می کردند. این سند صرفا یک گزارش تاریخی نیست بلکه ابراز یک نظریه اصولی است .
گفتار سوم ، تدوین اصول فقه
در این که نخستین مصنف و نظام دهنده علم اصول به شکل یک مجموعه کیست و به چه فرقه ای و نحله ای از مکاتب اسلامی بستگی داشته گفت وگوی نسبتا جدی وجود دارد. فخر رازی می گوید: بدان که نسبت شافعی به علم اصول همانند نسبت ارسطو به علم منطق ونیز نسبت خلیل بن احمد به علم عروض است .وی نیز ابن خلدون گفته است : نخستین کسی که در علم اصول فقه تالیف کرد شافعی (رض )است وی در این خصوص رساله ای را املا نمودودرباره اوامر و نواهی بحث کرد. این برداشت بعدها بهانه ای به دست اخباریون امامیه داد که در استدلالات خود گفته اند: اگر در استنباط احکام شرعیه قواعد اصولی اعمال گردد فقه شیعه تحت الشعاع فقه اهل سنت قرارخواهد گرفت زیر مبتکرین اصول اهل سنت بوده اند. آیت الله سید حسن صدر در کتاب تاسیس الشیعه موسس علم اصول را امامین همامین حضرت باقر و حضرت صادق دانسته و گفته است : نخستین کسی که علم اصول فقه را بنیان نهاد و باب آن را باز نمود و مسائل آن را شکافت حضرت ابی حضرت امام باقر (ع) و پس از وی فرزندش حضرت ابی عبدالله صادق (ع)بوده اند که بر اصحاب خویش قواعد اصول را املا فرموده اند.
با قطع نظر از این که آیا بحث فوق مثمر ثمر است یا خیر به یقین داوری منصفانه و حل اختلاف نهایی و به دور از هر گونه موضع گیری متعصبانه که فاقد وجهه منطقی و روش تحقیق است فرصتی دیگر و رساله ای مستقل و جداگانه رامی طلبد و ما ترجیع می دهیم برای آگاهی طلاب علوم دینی صرفا به گزارشی کوتاه از سیر اصول فقه در مکاتب فقهی شیعه که به نظرمان می رسد.در این زمینه کمتر اهتمام شده است بسنده نماییم .دکتر سید مصطفی محقق داماد