شکست عشقی

زیر سقف مشترک : یکی شاخه نبات ها را روی ساتن سفید توردوزی شده می سابید که زن گفت: با اجازه بزرگ ترها، بله!
دیگر صدای کل کل شادی، سوت و دست ها را نشنید برای آنکه پدر آمده بود بالای سرش و گفته بود: با لباس سفید می روی خانه بخت، با لباس سفید هم می آیی بیرون، مبارکت باشد!
زن دلش نمی خواست آن لحظه لباس سفیدی از جنس کفن را تصور کند، با این حال لبخند زد، گفت: چشم پدر!

حالا سال ها از گفتن آن کلمه (بله) می گذرد، سال هاست که آنها از هم طلاق گرفته اند بدون اینکه پله های دادگاه را بالا و پایین رفته باشند، مهر را بخشیده و یا تا ریال آخر تسویه کرده باشند، اصلا چه فرق می کند حضانت بچه ها با پدر باشد یا مادر؟! سال هاست که او زن خانه و آن یکی پدر بچه هاست. نه خودشان که هیچ کس آنها را جزو آمار (حدود صدهزار نفری در سال) طلاق نمی شمارد اما وقتی هیچ رابطه احساسی و عاطفی عمیقی بین زن و مرد نباشد، سر هرکدام برود توی لاک تنهایی خودشان، آن وقت به اصطلاح روانشناسی امروز آنها دچار طلاق پنهان یا خاموش شده اند بدون اینکه متوجه باشند.

زیر سقف مشترک

سال هاست که آنها از هم طلاق گرفته اند بدون اینکه پله های دادگاه را بالا و پایین رفته باشند، مهر را بخشیده و یا تا ریال آخر تسویه کرده باشند، اصلا چه فرق می کند حضانت بچه ها با پدر باشد یا مادر؟! سال هاست که او زن خانه و آن یکی پدر بچه هاست.

قدیمی ترها چیزی به نام طلاق پنهان نداشتند آنها تنها یک طلاق می شناختند که ننگ می شد و می چسبید روی پیشانی ها

تا قبل ازاین صد سال اخیر ازدواج تنها دو بعد زیست شناختی و جامعه شناختی داشت، همین قدر که مرد و زنی نیازهای روحی و عاطفی خود را در مسیر هدایت شده قرار می دادند و بعد پدر و مادر می شدند، برای داشتن یک زندگی خوب کافی بود.

آدم های صد سال قبل وقتی به یک رابطه عاطفی و خویشاوندی جدید با یک ایل و یا عشیره دیگر دست پیدا می کردند برایشان کافی بود تا بتوانند بعد اجتماعی ازدواج را تکمیل کنند. اما حالا سال هاست که بعد تازه روانشناسی را آورده اند و چسبانده اند به ازدواج که اگر این بعد آخر نباشد آن وقت زن ومرد دچار طلاق پنهان می شوند و روابط آنها خالی از عواطف و درک متقابل می شود. امروز ازدواجی را کامل می دانند که در آن هر سه بعد روانشناختی، زیست شناختی و جامعه شناختی وجود داشته باشد.

جدایی

گاهی بین زن و شوهر اختلافاتی وجود دارد که ترجیح می دهند باهم اما جدا از هم زندگی کنند به دور از زیر سقف مشترک  مانند:اختلافات در میزان هوش، خواسته ها، سلیقه ها و علاقه ها، دیدگاه ها، ابعاد معنوی و نیز ترس از طلاق و حرف های اطرافیان و حواشی بعدی آن، محدودیت های اجتماعی و فرهنگی، مشکلات اقتصادی،  ازدواج های تحمیلی، ترس و فرار از تنها ماندن، چشم   و  هم چشمی با دوستان و فامیل، خشونت و عصبانیت،  مادیات، تجمل گرایی و تشریفات بیش از حد، خود  بزرگ بینی و تحقیر دیگری، دو رویی، پنهان کاری، لجاجت و مسائلی از این دست، همگی مسیر زندگی عاشقانه را به زندگی بدون احساس و خالی از مفاهیم اولیه زناشویی مبدل می سازد. این بی تفاوتی، آخرین مرحله روابط احساسی بین زن و مرد است . اگر چه همسران با هم زندگی می کنند ولی فقط جسم خاکی آنان با هم است و آنان فارغ از هم و در فضایی کاملا غریب و شخصی ایام را سپری می کنند و مقصد بعدی آنها منزلگاهی جز طلاق رسمی و جدایی فیزیکی نخواهد بود.

زیر سقف مشترک : وقتی خلأ احساسی پیدا شود آنهایی که به دلایل متعدد اجتماعی و اقتصادی نتوانند طلاق بگیرند سرشان می رود توی لاک تنهایی خودشان و به تدریج همان رابطه محدود عاطفی با طرف مقابل را هم قطع می کنند
نگران شده اید، نشسته اید به مرورکردن زندگیتان؟ فکر می کنید نکند شما هم طلاق گرفته اید و حواستان نیست؟!
دارید از خودتان می پرسید «چرا، غیر از بچه ها و دخل وخرج هایی که با هم نمی خوانند، هیچ وقت هیچ حرف دیگری باهم نزده اید؟راستی همسرتان از کی سرش مدام رفت توی ورق های روزنامه؟
اگر کارتان از بیخ غلط نباشد جای نگرانی نیست! آنهایی دچارطلاق پنهان می شوند که بدون هماهنگی عاطفی، وجود عشق و شناخت نیاز های خود و طرف مقابل ازدواج کرده باشند.

این جور ازدواج ها تا وقتی شیرین است که عروس خانم ها و آقا دامادها سرگرم گرفتن هدایای کادو پیچ جوروا جور باشند و بعد مشغول برپایی مراسم عروسی شوند، البته تا وقتی مهمانی های روزها و ماه های اول و به اصطلاح پاگشایی ها تمام نشده آنها احساس خوشبختی می کنند اما این رفت و آمدها و تازگی روزهای اول ازدواج که تمام شود، آن وقت احساس می کنند یک چیزی میان این رابطه دو نفره کم است و آن چیزی جز همان نقاط احساسی و فکری مشترک نیست.

وقتی خلأ احساسی پیدا شود آنهایی که به دلایل متعدد اجتماعی و اقتصادی نتوانند طلاق بگیرند سرشان می رودتوی لاک تنهایی خودشان وبه تدریج همان رابطه محدود عاطفی با طرف مقابل را هم قطع می کنند و طلاق می گیرند بدون اینکه صدایش را در بیاورند. آنها از همان وقت می روند جزو آمار طلاق های پنهان (که البته هیچ آماری از آن در دست نیست.)

آنها تنها به ظاهر یک زندگی مشترک و زیر سقف مشترک با هم زندگی می کنند که به شدت ملال آور و یکنواخت است، هر چند که زن و شوهر قرارداد اجتماعی و مذهبی ازدواج را رعایت می کنند اما زندگی آنها خالی از عشق و هماهنگی روانشناختی است درحالی که وجود این بعد از رابطه می تواند زندگی زن و مرد را معنادار و شکوفا کند.