نوع دیگری از نگرش اومانیستی، در اندیشه های مارکسیستی تبلور یافته است. مارکس به صراحت، از واژه ی اومانیسم در آثار سالهای 1843 -44 خود نام می برد؛ هر چند که در آثار بعد از سال 1845 به ندرت آن را به کار می گیرد. دلیل این امر نیز ظاهراً مخالفت با انسان گراییِ روشنگری و جنبه های فردگرایانه ی آن است.
از نظر مارکسیسم، فلسفه ی واقعاً علمی و فلسفه ای که واقعاً درباره ی انسان باشد را مارکسیسم عرضه می دارد؛ چرا که به عقیده ی وی این تنها مکتبی است که همه ی جوانب انسان را مطالعه می کند؛ و انسان را خالق تمامی فرهنگ مادی و معنوی می شمارد. سرشت انسان به نظر مارکس عبارت است از مجموعه ی مناسبات اجتماعی؛ که این سرشت با تحول مناسبات اجتماعی تحول می یابد. بدین سان انسان دائماً خودش را تغییر می دهد. گویا که خالق انسان خود اوست.
could also create comment due to this sensible post.