«نجات زنان» و «حذف مردسالاری» محور اصلی مطالعات و مطالبات این دسـته از فـمنیستها هـستند. این گرایش در مطالعات فمنیستی آنقدر حایز اهمیت است که حتی برخی از مـحققان مـعتقدند: جنبش اصلی فمنیسم در واقع همین گرایش رادیکالی است.
بر اساس این نگرش، به دلیل آنکه هـیچ حـوزهای از جامعه از تبیین مردانه برکنار نیست، نابرابریهای جنسیتی ناشی از نظام مستقل مردسالاری اسـت.
هـرچند سیمون دوبووار، ایوانیگز و جرماین گرییر از جمله مـتفکران اولیـه ایـن گرایش به شمار میآیند، اما در اثر فـعالیت سـیاسی افرادی همچون کیت میلت با نوشتن کتاب سیاست جنسیتی (1970) و شولامیت فایرستون با نـوشتن کـتاب دیالکتیک جنسیت (1972) گرایش رادیکالی بـه یـک نظریه نـظاممند دربـاره ظـلم جنسیتی مبدّل گردید.
فایرستون در کتاب دیـالکتیک جـنسیت (1974) معتقد است: فرودستی زنان نه تنها در مینههای آشکاری مانند قانون و اشتغال تـحقق دارد، بـلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. زنان نـه تنها از مردان متمایزند، بـلکه زیـردست آنانند. اساسا مرد دشمن اصـلی زن اسـت. بنابراین وظیفه نظری، فهمیدن نظام جنس و جنسیت و وظیفه سیاسی پایان دادن به آن اسـت.
بـه نظر فایرستون، تفاوت میان مـردان و زنـان مـبنایی زیستی دارد. زنان بـه دلیـل ویژگیهای تناسلیشان و به ایـن دلیـل که ناگزیرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت کنند، از لحاظ جسمی ضعیفتر از مردان هستند. این امـر روابـط اجتماعی را ایجاب کرده است که بـر اسـاس آن، زنان بـرای تـأمین امـنیت جسمانی خویش ناچارند بـه وابستگی به مردان تن دهند. اما چون پیشرفتهای فناورانه، بارداری را به نحو دیگری نیز مـیسر سـاخته است، بنابراین، مبنای زیستی عملاً خـاصیت خـویش را از دسـت داده و فـرو دسـتی زنان و در مقابل، سـلطه مـردان دیگر ضرورتی ندارد.
این پیشرفتها زنان را از اجبار به بچهدار شدن رها کرده، در نتیجه مردان و زنان مـیتوانند در کـار بـچه آوردن و بچهداری سهیم شوند.
البته فمنیستهای افراطی جـدید ایـن نـظر را رد کـرده، مـعتقدند: فـرودستی زنان مبنای زیستی ندارد، بلکه ناشی از زیستشناسی مردانه است. مردان به طور طبیعی خشن هستند و از خشونتشان برای تسلّط یافتن بر زنان استفاده میکنند. مری دیلی در کتاب پزشـکی زنان (1978)، چند نمونه از شیوههایی که مردان به وسیله آنها زنان را آسیب رساندهاند و برای تسلط داشتن بر آنان خشونت را به کار بردهاند، ذکر میکند: خودسوزی زن هندو ـ رسمی که طبق آن، زن هندو خـود را در آتـش جنازه در حال سوختن شوهرش قربانی میکند ـ بستن پای زنان چینی، ختنه زنان افریقایی، شکار ساحرههای اروپایی و پزشکی زنان امریکایی از این قبیل هستند.
هر صورت، فمنیستهای افراطی معتقدند: امروزه فمنیسم بـه دنـبال تساوی حقوق زنان و مردان نیست، بلکه به دنبال یک نظریه مهم است که منشأ اصلی کلیه پلیدیها را در برتری طلبی جنس مرد خلاصه مـیکند. اسـاسا برتری طلبی مردان از «گناهان اولیـه» مـحسوب میشود.
این دسته از فمنیستها نظریه بزرگ خود را «چشمانداز جنسیت» خواندهاند. در قاموس اینها «جنسیت» حرف رمز است.
همچنانکه بهرهکشی طبقاتی، نژادپرستی و نظایر آن از اشکال بی عـدالتی در جـامعه محسوب میشوند، «ظلم جـنسیتی» بـنیادیترین و اساسیترین شکل بیعدالتی در جامعه است.
به نظر این دسته از فمنیستها، اساسا اگر جامعه به عنوان «جامعه مردسالار» درک شود، روشنگر نقش محوری ظلم جنسیتی خواهد بود.
مردان در همه حوزههای زندگی بـه طـور نظاممند زنان را زیر سلطه خود در آوردهاند و از این سلطه بهرهمند میشوند. بنابراین، رابطه میان دو جنس زن و مرد رابطهای سیاسی است.
مردان فرهنگ، دانش و توان ذهنی زنان را تماما انکار میکنند، به گونهای کـه حـتی علم مـردانه برای مشروعیت بخشیدن به اعتقاداتی به کار برده میشود که زنان را فروتر از مردان و نقش آنان را نقش کـارگران خانگی تعریف میکند.
این دسته از فمنیستها «انقلاب سیاسی» را تنها راهحل نـجات زنـان مـیدانند. تا زمانی که ذهن زنان از تصور مردسالارانه زدوده نشود و ارزشهای سنّتی مردانه از طریق فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فـرهنگی تـضعیف نگردند و شیوه تولید دانش مردانه دگرگون نشود، مشکل زنان حل نخواهد شد. زنـان
بـاید بـراساس زنانگی واقعی، هویّت جدیدی برای خودشان به وجود آورند؛ چرا که با ارزشترین خصوصیات، مـربوط به خصوصیات خاص زنان است. زنان باید جدا از مردان زندگی کنند؛ چون حـتی در نزدیکترین روابط، زنان زیـر سـلطه مردان قرار میگیرند.
برخی از آنها آنقدر افراط ورزیدند که معتقد به کشتار جمعی مردان هستند.
به هر حال، به نظر این دسته از فمنیستها استقلال کامل از مردسالاری، دگرگونی نظام خانواده، بی اهـمیتی تکهمسری، تحدید موالید رایگان، سقط جنین آزاد، و جانبداری از همجنسگرایی زنانه برخی از خواستههایی هستند که باید در تلاش سیاسی به آنها دست یافت.