این گرایش نیز «حذف مردسالاری» را محور عمده مطالعات خویش قرار داده است. پسـانوگراها بـه دلیل آنکه با ارائه هرگونه تفسیر واحد و جهانشمول از جهان مخالفت میکنند، در باب مسائل زنان نیز معتقدند: هـمه نـگرشهای فمنیستی چون در جهت ارائه تفسیری واحد و جهانشمول از زنان برآمدند، دچار مشکل هستند.
بـه نـظر این دسته از فمنیستها، اساسا ارائه تفسیری واحد و کـلی در بـاب واقـعیت، حقیقت، معرفت اخلاق و سیاست، در واقع تداوم فـرهنگ مـردسالارانه است، در حالی که در مقابل اینگونه تفسیرها، چندگانگی و کثرت امری مطلوب و ضروری به نـظر مـیرسد.
میشل فوکو و ژاک دریدا، دو پسـانوگرای بـرجسته، تلاش کـردند تـفسیرهایی از فـمنیسم ارائه دهند. در حالی که دریدا در مباحث انـدیشهای بـه «ساختشکنی» توجه داشت، فوکو تلاش نمود تا بحث از «قدرت و همبستگیاش با دانـش» را گـسترش دهد.
به نظر دریدا، با تـوجه به دو قطبی بودن کـاربردهای زبـان، مانند زمین و آسمان، ماده و روح، زن و مـرد، بـاید اینها را از برداشتهای ما بعدالطبیعهای رها ساخته، بنیادهای ساخته شده آن را مورد سؤال قـرار داد، و بـه تعبیری دیگر، آنها باید «سـاختشکنی» شـوند. مـردسالاری علت است، امـا ایـن «زبان» است که مـردسالاری را بـر تمام قلمرو فرهنگ و ادبیات حاکم کرده.
فوکو به کل مسأله جنسیت از جمله جایگاه و نـقش زنـان و ارتباط آنها با تولید و توزیع قـدرت، کـه عمدتا مـردسالارانه یـا پدرسـالارانه هستند، نگریست.
به نـظر این دسته از فمنیستها، خصلتی به نام «مؤنث» و «مذکر» وجود ندارد. اساسا روابطی که بر زنـان تـحمیل میشوند و برخوردهایی که میان دختر و پسـر تـفاوت ایـجاد مـیکنند، نـاشی از ساختهایی اجتماعی هـستند کـه موجب بردگی زن در طول تاریخ شده و باید ساختشکنی شوند. اما در عین حال، آنها تأکید میکنند که ایـن مـسأله هـیچ ارتباطی با ازدواج و نقش مادری ندارد.
بـر ایـن اسـاس، بـا تـوجه بـه نگرش فمنیستهای پسانوگرا، شاهد تحوّل در گرایش فمنیستی هستیم. در دهه 1990 علاقه فکری در نهضت فمنیستی از موضوعات سیاسی و اقتصادی به سمت موضوعات فرهنگی، روانشناختی و زبانشناختی سوق پیدا کرده است. نـظریهپردازی درباره این موضوع در نوشتههای فمنیستی فرانسوی یا ساختارگرایی و نظریه «فروپاشی» شکوفا شده است.