مکتب کلاسیک
این مکتب به انسانها به مثابه موجوداتی با اراده آزاد و عقلانی مینگرد. از این رو طبق این مکتب هر انسانی میبایست نسبت به رفتارهای خود مسئول و پاسخگو باشد. «سزار بکاریا» و «جرمی بنتام» از پرآوازه ترین اندیشمندان مکتب کلاسیک به شمار میآیند. این اندیشمندان در آثار خود به عدالت مستبد کیفری زمان خویش تاخته و پیشنهاد نمودند که سازمان قضائی میبایست بر شالوده عقلانیت و حقوق بشر ابتنا و استوار گردد.
مکتب اثباتی یا تحصلی
مکتب اثباتی یا تحققی برخلاف مکتب کلاسیک بر جبر روانی و اجتماعی انسان معتقد بود. طبق رهیافت این مکتب انسان تحت تاثیر عوامل زیستی، روانی و اجتماعی به بزهکاری روی میآورد، لذا به دلیل چنین جبر اجتماعی، انسان از نظر اخلاقی غیر مسئول محسوب میگردد، اما از نظر اجتماعی دارای مسئولیت میباشد.
مکتب شیکاگو
دانشگاه شیکاگو در سال 1892 نخستین دپارتمان جامعه شناسی را تاسیس نموده و در دو حوزه جامعه شناسی و جرم شناسی به آغاز فعالیت خود پرداخت. طبق یافتههای این مکتب جرم تحت تاثیر عوامل ساختاری و جغرافیایی است. مکتب شیکاگو معتقد است که بزهکاری در شهر بیشتر از روستا است و در مراکز صنعتی و فقیرنشین نرخ بزهکاری و رفتارهای ناهنجار رشد مییابد.
نظریه معاشرت ترجیحی
«ساترلند» این نظریه را در دو مرحله ابراز نمود که مرحله نخست در سال 1939 و مرحله بعدی در سال 1947 در اثر معروف خود موسوم به «جرم شناسی» انعکاس یافت. وی بر این باور بود که بزه یک رفتار اکتسابی و فراگرفتنی از محیط میباشد. از منظر وی رفتار مجرمانه در اثر تعامل با دیگر افراد از طریق ارتباط و معاشرت آموخته میشود. نسبت تعداد معاشرتهای ترجیحی و طول مدت این معاشرتها برای فرایند یادگیری بزه تاثیرگذار میباشد.
نظریههای رفتاری
این نظریهها مبتنی بر یادگیری و روانشناسی رفتاری است. نظریههای رفتاری با اندیشمندانی چون «ری و جفری» و نیز «رونالد اکرز» شناخته میشوند. این نظریهها در سال 1960 به اوج شهرت خود نایل گشت. اکرز معتقد بود که روان شناسی قادر است به گونهای موثر در جرم شناسی مورد استفاده قرار گیرد. طبق این نظریهها رفتار انسان در پیلذت جویی و منفعتطلبی شکل میگیرد. از این رو رفتارهای مجرمانه توسط تقویتهای مادی و اجتماعی آموخته میشود. این نظریه عامل موثر در رفتار یک فرد بر روی محیط و به دنبال آن پیامدهای موثر بر روی فرد را بررسی و تبیین مینماید.