آیا در صورتی که برای قاضی، هیچ بینه ای بر وقوع جرم مستوجب حد (زنا) اقامه نشود و فقط یک فیلم ویدئویی نشان گر وقوع جرم در دسترس باشد، آیا قاضی می تواند حکم اجرای حد را برای مجرمین صادر کند؟
دین مبین اسلام به عنوان کامل ترین دین شیوه هایی برای تعیین مجازات و روش اثبات جرائم برگزیده است که حداکثر تأثیر را در نجات فرد و جامعه از آلایش به گناه و جرم دارا است. به عبارت دیگر؛ به همان اندازه که شرع مقدّس اسلام مجازات را سخت مقرر فرموده به همان میزان جهت اثبات آن وجود دلائل کافی و قانع کننده ای را لازم و ضروری دانسته است.
لازم است تا دیرتر نشده، جریان به طور شفاف به اطلاع افکار عمومی رسانده شود تا از ایجاد و پخش هر نوع شایعه جلوگیری شود و از تکرار اینگونه وقایع تلخ و تاسفبار پیشگیری به عمل آید.
بنظر نمی رسد دو معنا باشد و در واقع د رماده ۵ به نظام حکومتی اشاره دارد و در ماده ۸ ناظر به منافع و مصالح ملی یا اموال عمومی و … می باشد . تصور نمی کنم چندان تفاوتی داشته باشد غیر از اینکه همان عدم رعایت یک نواختی در نگارش و ملاک ها و شرایط مجازات که در قانون قبلی هم به چشم می خورد
از طرفی گاهی سقوط در برابر تخفیف استفاده شده است مانند ماده ۱۱۷ و ۱۱۹ که در اینجا سقوط یعنی انتفاء کل مجازات و تخفیف یعنی انتفاء بعض مجازات
۴) در ماده ۲۵۴ به توبه مقذوف اشاره شده است :
الف : با توجه به اینکه توبه مقذوف خود نشانه ای از انجام فعل حرام می باشد ، پس اقدام قاذف از شمول انتساب امر خلاف واقع ، خارج است . حال آنکه حسب شرط ماده 254 قاذف مجازات می شود ! نظر حضرتعالی در این خصوص چیست ؟
: حد قذف حق الناس است لذا با توبه ساقط نمی شود ( صراحت ماده ۱۱۶ )همچنین به ماده ۱۱۴ توجه بفرمایید حال سوال این است که اگر حد قذف با توبه ساقط نمی شود چه ضرورتی به اشاره به توبه در ماده ۲۵۴ بوده است ؟ از جمع بین این مواد شاید بشود اینطور تفسیر کرد که حد قذف با توبه ساقط نمی شود اما اگر محکوم توبه کرد حد می خورد اما دیگر اگر شخص دیگری اشاره به زنا یا لواط او بکند ، مجازات می شود اما اگر توبه نکرده باشد شخص دیگری زنا یا لواط او را به رخ او بکشد و دوباره به او نسبت دهد ( البته همان زنا یا لواطی که بابت آن محکوم شده است ) نسبت دهنده جدید دیگر مجازات نمی شود
ب : با توجه به اینکه توبه امر درونی است ، آیا می توان اصل را بر عدم اطلاع قاذف از توبه گذاشت مگر آنکه با ادله خلاف آن ثابت شود ؟
به نظر امر موضوعی است و علم یا جهل قاذف تاثیری در ثبوت حد ندارد اگر محکوم توبه کرده است یعنی پاک شده است و اسناد زنا به کسی که توبه کرده مستوجب حد به شخص جدید است
۵) در ماده ۲۶۷ سرقت را ربودن مال غیر تعریف کرده اند :
الف : تعریف فوق ( حذف قید بطور پنهانی ) چه آثاری را ایجاد می کند ؟
ب : با این وصف آیا محدوده جرم سرقت به نحو غیر طبیعی توسعه نیافته است به نحوی که حتی مواردی از قبیل گرانفروشی را نیز شامل می شود ؟
6)در ماده ۱۲۰ اعمال قاعده درأ :
الف : با توجه به استعمال فعل " ثابت شدن " در ماده و اینکه اثبات جرم در دادگاه است ، آیا در دادسرا هم می توان به قاعده درأ استناد کرد ؟ در مورد درأ توضیح دادم اصلا" نباید جزء مسقطات کیفر می آمد این قاعده در بحث ادله اثبات جا دارد و مانعی برای اثبات است وقتی ادله کافی نیست و تنها اماراتی است که موجب شبهه می شود . اگر ادله باشد که جرم ثابت می شود و اگر نباشد که اصل بر برائت است و اگر شبهه ایجاد شد درأ مانع اثبات است کانّه هیچ چیز ثابت نشده است . بنا بر این در دادسرا هم ما نیاز به اثبات داریم تا بتوانیم قرار مجرمیت صادر کنیم بدون ادله کافی باید پرونده را بست .اما سوال دوم شما که چه قراری صادر می شود در مورد فقد دلیل یا عدم کفایت دلیل باید قرار منع تعقیب صادر کرد و نه قرار موقوفی تعقیب . اشتباه قانونگذار همین جا بروز می کند . در مورد قاعده درإ یعنی جایی که دلیل کافی نیست باید قرار منع تعقیب صادر کرد اما وقتی جزء مسقطات آن را می آورد ممکن است تصور شود که مثل فوت متهم یا نسخ قانون یا … باید قرار موقوفی صادر شود . اما قطعا" از موارد صدور قرار منع تعقیب است
۷)ماده ۱۹۰ و ۱۹۸ مربوط به انکار و رجوع از شهادت :
در ماده ۱۹۰ شهادت شهود فرعی و انکار شاهد اصلی به موارد قبل و بعد از صدور حکم اشاره شده است و انکار شاهد اصلی پس از صدور حکم را نپذیرفته است .
در ماده ۱۹۸ رجوع از شهادت شرعی قبل از اجرای مجازات موثر تلقی شده است .
بنظر میرسد متناقض باشد اما می توان این طور رفع تناقض کرد که در ماده ۱۹۰ چون موضوع با شهادت عده ای دیگر اثبات شده ( شهود فرع ) پس بر انکار شاهد اصلی بعد از صدور حکم اثری مترتب نیست اما در ماده ۱۹۸ موضوع فقط با شهادت خود شاهد اصلی ثابت شده است و انکار او موثر واقع می شود اما این استدلال به توجیه بیشتر شبیه است !!!! بهر حال حسن توجه شما جالب است۸) آیا مصرف برخی از مواد مخدر مانند حشیش و یا برخی مواد روانگردان که آثاری شبیه به مستی ناشی از شرب خمر دارند ، مشمول ماده ۲۶۴ می شود ؟ بحث ما همیشه این بوده که اثر مسکرات ، سکر و مستی است و اثر مخدر رخوت و تخدیر و سستی است و اثر روانگردان توهم زایی است و اینها جای یکدیگر را پر نمی کنند۹)ماده ۱۱۵ و ۱۱۸ و ۱۱۹ در توبه :
۹)الف : با احراز شرایط ماده ۱۱۵ ، سقوط یا تخفیف مجازات الزامی به نظر میرسد. بر چه مبنایی دادستان حسب ماده ۱۱۹ می تواند با سقوط و یا تخقیف مجازات ( و نه ادعای عدم احراز شرایط قانونی م ۱۱۵) مخالفت کند ؟ ظاهرا" پیش بینی حق اعتراض دادستان از باب عدم وجود شرایط توبه و عدم اثبات ادعا باید باشد نه از باب اینکه اراده او بتواند مانع از سقوط یا تخفیف مجازات شود و این اثر را داشته باشد و حتی دردادگاه هم ظاهرا اگر توبه مسلم باشد ، قاضی مکلف است که محازات را ساقط نموده یا کم کند و بنظر میرسد با وجود اثبات توبه قاضی مکلف به اعمال ماده ۱۱۵ است مگر در احراز شرایط و اثبات توبه ایراد کند
ب : دادگاه تجدیدنظر با توجه به الزامی بودن سقوط یا تخفیف مجازات در م ۱۱۵، در مقابل مخالفت دادستان چه تصمیماتی را می تواند اتخاذ کند ؟
د : با توجه به اشاره به مقام تعقیب در ماده ۱۱۸ ، دادسرا هنگام مواجهه با ادله مربوط به توبه متهم ، چه قراری صادر می کند ؟
۱۰)
در مورد سوال دوم :با توجه به ماده ۲۰ که مجازاتهای اشخاص حقوقی را برشمرده است ، بنظر میرسد نمی شود تصمیم به تعویق گرفت چون جزء اینها نیست و مجازاتهای مذکور در ماده ۲۰ از باب تمثیل بیان نشده است .بعلاوه در ماده ۴۰ صحبت ا ز اصلاح مرتکب می کند که منصرف به اصلاح شخص حقیقی است و اگر لزوم جمع شرایط را در ماده ۴۰ درنظر بگیریم ، بعید است بتوان تصمیم به تعویق گرفت . نکته دیگر در ماده ۴۰ ذکر عبارت « وضعیت فردی و خانوادگی » است که به شخص حقوقی مرتبط نیست . مورد اشخاص حقیقی هم در این موارد جدید با حزم و احتیاط عمل کند .
با توجه به اینکه م ۱۱ مقرر میدارد که قوانین مربوط به مرور زمان ، نسبت به جرایم سابق بر وضع قانون فورا اجرا می شود (یعنی استثناءا در قانون ماهوی موردی عطف به ما سبق می شود)و همچنین با توجه به اینکه مدت های مرور زمان نسبت به ق.ا.د.ک تفاوت هم کرده اند (و اغلب بیشتر هم شده اند)و همچنین با عنایت به اینکه در قانون مجازات اخیر التصویب مجازات های بازدارنده حذف شده و محور مرور زمان ق.ا.دک هم همان مجازات های بازدارنده بوده است ، آیا می توان گفت که قانون موخر(ق.م.ا ۹۲) ، قانون مقدم یعنی ق.ا.دک ۷۸ را کاملا تخصیص زده و یا به عبارتی تقریبا نسخ کرده است؟
در مورد این سوال دقت بفرمایید سوال شما چند قسمت دارد و چند نکته در آن قابل بحث است . اولا" – اینکه فرموده اید عطف بماسبق شدن مرور زمان در قانون جدید به این معنی است که یکی از قوانین ماهوی استثنائا" عطف بما سبق میشود باید گفت در مورد اینکه قوانین مرور زمان ماهوی است یا شکلی اختلاف نظر هست تقریبا" در تمام نظامهای جزایی دنیا . در قانون ما تکلیف ماهوی بودن یا نبودنش مشخص نشده است . اما ابتدا مواد مربوط به مرور زمان در لایحه آیین دادرسی کیفری امده بود اما بنا بر نظر قوه قضاییه به قانون مجازات منتقل شد . آیا این اقدام به این معنی است که این مقررات مقررا ت جزایی ماهوی است ؟ باز هم نمی توان پاسخ قاطع داد. شاید بتوان با توجه به نظر حقوقدانان فرانسوی قائل به تفکیک شد که تا آنجا که مربوط به مرور زمان تعقیب و شکایت می شود آن را شکلی بدانیم و تا آنجا که مربوط به مرور زمان اجرای مجازات می شود آن را ماهوی بدانیم . اگر قائل به این نظر باشیم که درست هم هست باید دید هر جا مرور زمان طولانی تر شده یعنی امکان اجرای مجازات را بیشتر فراهم می آورد آن را عطف بما سبق نکنیم اما اگر قانون جدید این مدت را کم کرده باشد می توان آن را عطف بما سبق کرد .
نکته دوم در مورد جرائمی است که مشمول مقررات مرور زمان می شود .در ماده ۱۷۳ آ.د. ک صحبت از جرائم بازدارنده شده بود که با توجه به اینکه جرائم بازدارنده دیگر نداریم و حذف شده است و با عنایت به اینکه ماهیت جرائم بازدارنده و تعزیری چندان تفاوتی با هم نداشت که همین امر سبب حذف آن در قانون جدید شد و بر اساس ماده ۱۰۵ ق. جدید کل « جرائم تعزیری » مشمول مرور زمان می شوند مگر از مستثنیات ماده ۱۰۹ باشند . در حالی که بر اساس قانون آ. د. ک ما در مورد شمول ماده ۱۷۳ به جرائم تعزیری با یک تفسیر و نیز تمسک به سه رإی وحدت رویه دیوان چنین استدلال می کردیم که تعزیراتی که پایه فقهی و شرعی ندارند می توانند در شمول این مقررات قرار گیرند اما الان تکلیف روشن شده است .
نکته آخر اینکه با توجه به اینکه همیشه خواسته ام شما دید کلان و ساختاری هم داشته باشید و فقط دنبال این نباشید که ماده به ماده بحث کنید و نگاه شما به مبانی و ریشه ها باشد این نکته را هم اضافه می کنم که به تحولات مربوط به مرورزمان از ابتدای انقلاب تا الان توجه بفرمایید که روند کلی رو به توسعه آن و افزایش گستره آن بوده است و این خیلی خوب است و قانون جدید در این قسمت بهتر از قبل تنظیم شده است.
فروش اموال غیرمنقول یکی از مهمترین مراحل اجرای احکام مدنی به شمار میآید. این گروه از اموال به لحاظ نوع استفاده از آن که در حوزه شهری معمولاً برای سکونت و کسب و پیشه و در مناطق روستایی علاوه بر این موارد، برای کشت و زرع مورد بهرهبرداری قرار میگیرد، از اهمیت زیادی برخوردار بوده و ازاین رو مقررات ویژهای برای آن پیشبینی شده است.
قرار گرفتن مسکن مورد نیاز محکومعلیه در ردیف مستثنیات دین و شرایط مخصوص توقیف و فروش اموال غیر منقول در قانون اجرای احکام مدنی، نشاندهنده نگاه ویژه مقنن به این بخش از اموال محکومعلیه بوده و همین دیدگاه موجب شده است پس از مزایده و فروش اموال غیرمنقول، در مورد تسلیم آن به برنده مزایده رویههای مختلفی در مراجع قضایی به وجود آید.
فروش مال غیر منقول
پس از آن که مال غیرمنقول به فروش رسید و برنده مزایده اعلام شد، با احراز صحت جریان مزایده از سوی دادگاه و صدور دستور تنظیم سند انتقال، نسبت به انجام این دستور اقدام شده و عملیات اجرایی با پرداخت محکومبه و وصول هزینههای اجرایی خاتمه مییابد و پرونده اجرایی مختومه میشود.
طبق مواد ۱۴۳ و ۱۴۴ قانون اجرای احکام مدنی مصوب آبان ماه ۱۳۵۶ دادگاه در صورت احراز صحت جریان مزایده، دستور صـدور سـند انتقال را به نام خریدار میدهد و این دستور مربوط به صدور و تنظیم سند انتقال به نام خریدار است و ارتباطی به امر خلع ید و تحویل ملک ندارد.
اصل غیر قابل توقف بودن عملیات اجرایی که از ماده ۲۴ قانون اجرای احکام مدنی استنباط میشود، مربوط به اقداماتی است که برای اجرای حکم و مفاد اجراییه ضرورت داشته باشد؛ در حالی که تحویل مال فروختهشده به عنوان مقدمه اجرای حکم یا بخشی از عملیات اجرایی محسوب نمیشود و با توجه به حکم مقرر در ماده ۱۴۱ قانون اجرای احکام مدنی، تکلیف قسمت اجرا پس از انجام مزایده، ارسال پرونده اجرایی به دادگاه برای تایید صحت جریان مزایده و صدور دستور انتقال به نام خریدار است.
پس از آن برابر ماده ۱۴۵ قانون مذکور، سند انتقال حسب مورد توسط مالک یا نماینده دادگاه امضا میشود و این تنها تکلیفی است که قسمت اجرا در مقابل برنده مزایده دارد و به این ترتیب، اقـدامـات اجرایی در مورد فروش پایانیافته محسوب میشود.انتقال املاک توقیفی با توجه به اینکه تخلیه یا خلع ید از ملک به عنوان دعوایی مستقل قابل طرح و رسیدگی است و با انجام اقدامات اجرایی و خلع ید در پروندهای که امر مزایده و فروش آن انجام شده، فرصت دفاع از متصرف که ممکن است ادعای حقی در مورد موضوع داشته باشد سلب میشود، ازاینرو رعایت احتیاط و حفظ حقوق احتمالی متصرف ایجاب میکند که این مهم به یک دادرسی تمامعیار موکول شود تا پس از رسیدگی در دادگاه چنانچه موجبات تحویل فراهم باشد، با صدور حکم مقتضی و اجراییه امر تحویل محقق شود.انتقال املاک توقیفی برخی معتقدند در صورتی که ملک مورد مزایده در تصرف شخص محکومعلیه باشد، قسمت اجرا باید ملک را تخلیه و آن را به منتقلالیه تحویل دهد.
مؤید این دیدگاه نظریه ادارهکل حقوقی قوه قضاییه است که از سوی کمیسیون مشورتی آیین دادرسی مدنی در تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۴۴ صادر شده است: «اگر مال غیر منقول مدیون در تصرف خود او بوده و به ازای بدهی به داین واگذار شـود، مستفاد از مواد ۶۸۴ و ۶۹۰ قانون اصول محاکمات حقوقی، عین مال مزبور باید از تصرف مدیون خارج و به تصرف داین داده شود.»
دفترچههای ازدواج که در دفاتر ازدواج ثبت میشوند دارای بندهایی هستند که در صورت امضاء از سوی شوهر، زن این اختیار را خواهد داشت که پس از حصول این شرایط راسا در دادگاههای خانواده حاضر شده و تقاضای طلاق نماید.
در بند «الف» این عقد نامهها آمده است: ضمن عقد نکاح خارج لازم زوج شرط کرد هرگاه طلاق بنا به درخواست زوجه نباشد و طبق تشخیص دادگاه تقاضای طلاق ناشی از تخلف زن از وظایف همسری یا سوء اخلاق و رفتار وی نبود، زوج موظف است تا نصف دارایی موجود خود را که در ایام زناشویی با او به دست آورده است طبق نظر دادگاه بلاعوض به زوجه منتقل کند.
در بند «ب» آن نیز ضمن عقد نکاح خارج لازم زوج به زوجه وکالت بلاعزل با حق توکیل غیر میدهد که زن در صورت تحقق شرایطی، از ناحیه مرد وکیل است خودش شخصاً یا با انتخاب فرد دیگری به عنوان وکیل به دادگاه مراجعه کند و پس از اثبات ادعا، درخواست طلاق کند.
شروط ضمن عقد نکاح شامل ۱۲ شرط است که به آن شروط دوازده گانه عقد نکاح میگویند. این شروط عبارتند از :
۱- زن میتواند از دادگاه تقاضای صدور طلاق کند، در صورت خودداری شوهر از دادن خرجی زن و انجام سایر حقوق واجب زن به مدت ۶ ماه.
۲- دومین شرط ذکر شده در عقدنامه که به زن اجازه طلاق میدهد، بدرفتاری زوج است به حدی که ادامه زندگی را برای زوجه غیر قابل تحمل کند.
۳- سومین شرطی که با وجود آن زن اختیار طلاق دارد، بیماری خطرناک غیر قابل درمان مرد است در حدی که سلامت زن را به خطر اندازد.
۴- شرط چهارم دیوانه بودن مرد است در زمانی که امکان فسخ وجود ندارد.
۵- پنجمین شرط مندرج در عقدنامه، اشتغال مرد به کاری است که به حیثیت و آبروی زن و مصالح خانوادگی او لطمه بزند در این صورت زن میتواند تقاضای طلاق کند.
۶- محکومیت شوهر به مجازات ۵ سال حبس یا بیشتر، یا به جزای نقدی که بر اثر ناتوانی از پرداخت، منجر به ۵ سال بازداشت شود یا به حبس و جزای نقدی که مجموعاً منتهی به ۵ سال بازداشت یا بیشتر شود و حکم مجازات در حال اجرا باشد نیز یکی دیگر از شروط ضمن عقد نکاح است که به زن امکان مطلقه شدن را میدهد.
۷- ابتلاء زوج به هر گونه اعتیاد مضری که به تشخیص دادگاه به اساس زندگی خانوادگی خللی وارد آورد و ادامه زندگی را برای زوجه دشوار کند مانند اعتیادی که منجر به بیکاری مرد، فروش اثاثیه منزل و وارد نمودن ضرر به سلامت جسمی و روحی زن و فرزند شود.
۸- هشتمین شرطی است که به استناد آن زن حق طلاق مییابد. چنانچه زوج زندگی خانوادگی را بدون عذر موجه ترک کند یا اینکه ۶ ماه متوالی بدون عذر موجه غیبت کند، زن میتواند با مراجعه به دادگاه و بدون حضور شوهر طلاق خود را ثبت کند.
۹- از جمله مواردی که دادگاه تقاضای زن را برای طلاق میپذیرد و در عقدنامه نیز ذکر شده، محکومیت قطعی زوج بر اثر ارتکاب به جرم و اجرای هر گونه مجازات اعم از حد و تعزیر است که مغایر با حیثیت و شئون خانوادگی زن باشد تشخیص این امر نیز با توجه به وضع و موقیعت زن و عرف و موازین دیگر با دادگاه است.
۱۰- دهمین شرط از شروط دوازده گانه عقد نکاح، بچهدار نشدن مرد پس از گذشت ۵ سال از زندگی مشترک به جهت عقیم بودن یا عوارض جسمی دیگر است که در این صورت زن میتواند تقاضای طلاق کند.
۱۱- همچنین چنانچه زوج مفقودالاثر شود و ظرف ۶ ماه پس از مراجعه زوجه به دادگاه پیدا نشود نیز دادگاه حکم طلاق را صادر میکند.
۱۲- آخرین شرطی که زوج در عقدنامه آن را امضا می کند و اختیار طلاق را به همسرش میدهد، ازدواج مجدد مرد بدون اجازه همسر است که در صورت وقوع این مورد، زن حق طلاق را از مرد میگیرد.
زن علاوه بر شرایط مندرج در قباله ازدواج میتواند حق سکونت که اختیار تعیین محل سکونت را به زن واگذار می کند، حق تحصیل و حق اشتغال یا هر شرطی که مخالف اقتضای عقد نکاح نباشد را در سند ازدواج خود با توافق شوهر درج کند.
با تحقق یکی از شرایط دوازده گانه و اثبات آن در دادگاه، زن میتواند با استفاده از وکالت ضمن عقد با مراجعه به دادگاه خانواده و طی تشریفات قانونی نسبت به اجرای طلاق اقدام کند.
در مواردی هم اتفاق میافتد که مرد و زن بر سر داشتن حق طلاق زن بدون هیچ پیششرطی رضایت دارند یا زنانی در پی دریافت این حق هستند که این مورد خارج ار این دوازده شرط در صورتی محقق میشود که مرد در دفاتر استاد رسمی «وکالت در طلاق» را به زن بدهد که در این صورت زن هر زمانی و فارغ از هر پیششرطی میتواند از دادگاه تقاضای طلاق کند.
طلاق بائن:
طلاقی است که بعد از آن، مرد حقّ ندارد به زن خود رجوع کند، یعنی بدون عقد او را به زنی قبول نماید.طلاق بائن به پنج گروه تقسیم می گردد:
۱- طلاق زنی که نُه سالش تمام نشده باشد.
۲- طلاق زنی که یائسه باشد.
۳- طلاق زنی که شوهرش بعد از عقد با او نزدیکی نکرده باشد.
۴- طلاق سوّم زنی که او را سه دفعه طلاق داده اند.
۵- طلاق خلع و مبارات
طلاق خلع :
طلاقی است که زن به واسطه کراهتی که از شوهر دارد، در مقابل مالی که به شوهر میدهد، طلاق بگیرد، خواه این مال خود مهر یا برابر آن و یا بیشتر و یا کمتر از آن باشد.
طلاق مُبارات:
مُبارات به معنی بیزار شدن از یکدیگر است. یعنی تنفر زن و شوهر دوجانبه است، از این رو، آن چه مرد در ازای طلاق به همسرش می دهد نمی تواند از مهریه بیشتر باشد.
مطابق ماده ۲۰قانون صدور چک ((مسوولیت مدنی پشت نویسان چک طبق قوانین و مقررات مربوط کماکان به قوت خود باقی است.))
در قانون تجارت و صدور چک، تعریفی از ظهر نویسی به عمل نیامده فقط به انتقال برات به وسیله ظهر نویسی اشاره شده.
+اما یکی از علمای حقوق، ظهر نویسی چک را چنین تعریف نموده:عملی که به موجب آن دارنده ی چک کلیه حقوق خود را نسبت به چک به دیگری واگذار می کند.
ولیکن در عمل، ظهر نویسی چک ممکن است یا برای انتقال یا به عنوان وکالت یا به عنوان وثیقه باشد.
ظهر نویسی برای انتقال
ماده ۲۴۷قانون تجارت اشعار می دارد ظهر نویسی حاکی از انتقال برات است بنابراین، صرف ظهر نویسی بدون قید مطلبی حکایت از انتقال دارد.
ظهر نویسی به عنوان وکالت
که ظهر نویسی برای وصول هم نامیده می شود، عبارتست از اینکه دارنده ی چک بدون آنکه حقوق خود را به دیگری واگذار نماید از طریق ظهر نویسی، شخص دیگری را مامور وصول وجه چک می کند. که در ماده ۱۱قانون صدور چک در این خصوص تعیین تکلیف شده به این صورت که در وصول چک به نمایندگی باید هویت و نشانی شخص نماینده با تصریح به عنوان نمایندگی قید شود.
+ماده ۲۴۷قانون تجارت هم به همین مورد اشاره دارد و دارنده برات به نمایندگی رامستحق وصول و اعتراض و اقامه دعوای سند دانسته است.
ظهر نویسی به عنوان وثیقه
چک چون دارای ارزش اعتباری است ممکن است بوسیله دارنده ی آن برای تحصیل اعتبار به وثیقه گذاشته شود بدون آنکه مالک آن تغییر کند، در حقوق ایران تصریحی راجع به این موضوع وجود ندارد، ولی این رویه در بانک ها خیلی معمول است.
آثار ظهر نویسی
+دو قاعده اساسی در ظهر نویسی جاریست
قاعده مسوولیت تضامنی ظهر نویسان
قاعده عدم ورود ایرادات
+مسوولیت تضامنی ظهر نویسان
کلیه کسانی که در چک از خود امضاء بر جا می گذارند در مقابل دارنده چک مسوولیت تضامنی دارند و در صورتی که چک در سر رسید پرداخت نگردد، دارنده می تواند پس از گرفتن گواهی عدم پرداخت با رعایت مواعد قانونی،علیه هر یک از امضاء کنندگان بدون رعایت تقدم و تاخر اقدام به دعوا نماید و وجه چک را وصول کند.
+ماده ۲۴۹قانون تجارت در خصوص برات صراحتاً این موضوع را بیان می دارد و به دارنده برات این حق را می دهد که در صورت عدم تادیه و اعتراض به هر کدام از آنها که بخواهد (امضاء کنندگان) منفردا یا به چند نفر یا به تمام آنها مجتمعا رجوع نماید.
وهمین حق را هر یک از ظهر نویس ها نسبت به برات دهنده و ظهر نویسان ما قبل خود دارد. اقامه دعوا بر علیه یک یا چند نفر از مسوولین موجب اسقاط حق رجوع به سایر مسوولین برات نیست.
+اقامه کننده دعوا ملزم نیست ترتیب ظهر نویسی را از حیث تاریخ رعایت کند وضامنی که ضمانت برات دهنده یا محال علیه یا ظهر نویس را کرده فقط با کسی مسئولیت تضامنی دارد که از او ضمان ت نموده است.
لذا با توجه به ماده فوق الذکر مسوولیت هر یک از امضاء کنندگان چک به تفکیک توضیح داده میشود
صادر کننده چک :
ایشان چک را ایجاد می کند و به دارنده آن تسلیم می نماید و با صدور چک باعث ایجاد مسئولیت برای انجام دستور پرداخت خواهد شد و چنانچه دستور او در سر رسید انجام نگیرد مسئول خسارت وارده به دارنده آن می باشد، زیرا نمی توان سند را به جریان گذاشت ومسئولیت اجرای آن را به عهده نگرفت
ظهر نویسان چک :
ظهر نویس، دارنده ی چکی است که چک خود را به وسیله ظهر نویسی به دیگری انتقال می دهد.
ظهر نویسی فقط یک انتقال طلب ساده نیست،بلکه ظهر نویس پرداخت وجه چک را هم تضمین می کند. با انتقال چک رابطه بین ظهر نویس و دارنده چک قطع نمی شود، بلکه ظهر نویس در مقابل دارنده جدید چک ودارنده بعدی ضامن پرداخت است (ماده ۲۴۹قانون تجارت)
ضامنین چک
قانون چک در خصوص ضامنین مقرراتی را ذکر ننموده، بلکه اجازه داده با رجوع به قانون تجارت این مهم حل شود.
در این خصوص بند آخر ماده ۲۴۹قانون تجارت مقرر می دارد ضامن که ضمانت برات دهنده یا محال علیه یا ظهر نویس را کرده با کسی مسئولیت تضامنی دارد که از او ضمانت نموده است.
بنابراین، مسئولیت ضامن برات یا چک، بسته به این است که از چه کسی ضمانت نموده است.
1-ایراد جراحت،جنایت بر اعضا،و جنایت بر منافع بدن،مانند دیدن و شنیدن.
2-زخمهای وارد شده بر بدن دوگونه اند:شجاج و جراح.
3-شجاع(جمع شجه) زخمهای سرو صورت و جراح (جمع جرح) زخمهای سایر اعضای بدن است.
الف:شجاج به نظر مشهور امامی بر ٩ قسم است:
1-حارصه(خارصه): خراشیدگی پوست بدون آنکه خون جاری شود.
2-دامیه: زخمی که اندکی در گوشت نفوذ کند و موجب جاری شدن خون گردد.
3-متلاحمه(باضعه): جراحتی که بخش زیادی از گوشت را فرا گیرد ولی به پوشش نازک روی استخوان (سمحاق)نرسد.
4-سمحاق: زخمی که از گوشت عبور کند و به پوشش استخوان برسد.
5-موضحه: جراحتی که سمحاق را پاره کند و سفیدی استخوان(وضح)را آشکار سازد.
6-هاشمه: آنچه موجب شکستگی استخوان شود هرچند با جراحت همراه نباشد.
7-منقله: آنچه موجب جابه جا شدن استخوان گردد.
8-مأمومه: جراحتی که به پرده مغز (ام الدماغ) برسد.
9-دامغه: زخمی که در آن پرده مغز شکافته شود و به مغز برسد.
ب.جراح:
جراحات،موضوعی فقهی است که به زخمهایی که در بدن انسان ایجاد میشود اشاره دارد.واژه جراحت ار ریشه “ج ر ح” به معنای زخم است.
جراحات بدن (جراح)را دو نوع دانسته اند:
1-جائفه
2-غیر جائفه
جنایت بر غیر جان آدمی
مادۀ ۴۹۴ ق. م. ا مقرر میدارد:
«دیۀ جنایتی که بر مردۀ مسلمان واقع میشود به ترتیب زیر است:
الف) بریدن سر یکصد دینار
ب) بریدن هر دو دست یا هر دو پا یکصد دینار و بریدن یک دست و یک پا پنجاه دینار و بریدن یک انگشت از دست یا یک انگشت از پا ده دینار و قطع یا نقص سایر اعضاء و جوارح به همین نسبت ملحوظ میگردد.
تبصره: دیۀ مذکور در این ماده به عنوان میراث به ورثه نمیرسد بلکه مال خود میت محسوب شده و بدهی او از آن پرداخت میگردد و در راههای خیر صرف میشود.»
بازماندگان متوفی از باب جنایات واقع شده بر متوفی خسارت مالی متحمل نشدهاند و چیزی از دست ندادهاند که از دیۀ متوفی سهمی ببرند. اما از این باب که جنایت واقع شده بر متوفی بیپاسخ گذاشته نشود مقرر شده است مبلغی مشخص از مجرم اخذ و به مصرف امور خیریه برسد تا ثواب آن برای متوفی محفوظ بماند.
فرقی نمیکند که جنایت وارده بر مردۀ مسلمان عمدی باشد یا غیر عمدی و در صورت جانی محکوم به پرداخت دیه خواهد شد. کلمۀ مرده از حیث زن یا مرد بودن مطلق است.
طبق نظریۀ مشورتی ۲۷۰۰ / ۷ – ۸/ ۴/ ۱۳۷۷ سوزاندن بدن میت مشمول مادۀ ۴۹۴ ق. م. ا میباشد.
به موجب تبصرۀ سه مادۀ واحد قانون پیوند اعضای بیماران فوت شده یا بیمارانی که مرگ مغزی آنان مسلم است پزشکان عضو تیم پیوند اعضاء از جهت جراحات وارده به میت مشمول دیه نخواهند شد.
+قراری که دعوا را در حدود موضوع خود خاتمه دهد و دادرس با صدور آن به نوعی فارغ از رسیدگی میشود را قرار قاطع گویند.
- این نوع قرارها بدون ورود به ماهیت دعوا صادر میگردد و پرونده را از دادگاه خارج می کند.
-این قرارها غالباً به دنبال ایراد خوانده مانند ایراد به اهلیت و با سمت خواهان و… صادر میشود و گاه بنابر تقاضای خواهان مبنی بر استرداد دادخواست یا استرداد دعوا صادر میگردد.
- به عبارتی قرارهای قاطع دعوا زمانی صادر می شوند که دادگاه نتواند در ماهیت پرونده (در موضوع اختلاف طرفین) اقدام به صدور حکم نماید.
برخی از این قرارها مانع دائمی در راه صدور حکم ایجاد می نمایند و برخی دیگر مانع موقتی ایجاد می نمایند
قرار های قاطع دعوا ۵ دسته اند:
1-قرار رد دادخواست
2- قرار ابطال دادخواست
3-قرار رد دعوا
4-قرار سقوط دعوا
2-قرار عدم استماع دعوا
خصوصیات قرارهای قاطع:
+ قرارهای قاطع دعوا دقیقاً مانند احکام پاکنویس می شوند و به صورت دادنامه در می آیند، بنابراین به اصحاب دعوا ابلاغ خواهند شد.
+ این دسته از قرارها از قدرت اثباتی برخوردار می باشند ولی از اعتبار امر قضاوت شده برخوردار نیستند به استثنای قرار با سقوط دعوا که از اعتبار امر قضاوت شده برخوردار است. موارد صدور قرارهای قاطع دعوا را در بخش های بعدی مطالعه خواهید نمود. قرارهای قاطع دعوا نیز همانند احکام دادگاه نمی توانند موضوع دعوای ابطال یا بطلان قرار گیرند، زیرا تنها راه بی اثر ساختن این دسته از قرارها اعتراض و شکایت نسبت به آنهاست.
+قرارهای قاطع دعوا مشمول قاعده فراغ دادرس می شوند.
از ۵ طریق شکایت از آرای دادگاه ها که در قانون آیین دادرسی مدنی پیش بینی شده است فقط ۳ طریق آن میتواند طریق شکایت قرارها باشد:
1-تجدیدنظرخواهی
2-فرجام خواهی
3-اعتراض ثالث
+ واخواهی مخصوص احکام است و قرار نمی تواند به صورت غیابی صادر شود.
+اعاده دادرسی هم به صراحت ماده ۱۷ آ. د. م مخصوص احکام است.
برخی از افراد به نام خانوادگی خود علاقه ندارند و قانون این اجازه را به آنها داده تا آن را بر اساس شرایطی تغییر دهند.
در موارد ذیل ، می توان نام خانوادگی را تغییر داد:
۱- نام خانوادگی، از دو کلمه بیشتر باشد مانند : فرشچی اصل امامی ، ناصری محمدی مطلق و …
۲- نام خانوادگی، بیش از یک کلمه و یک عدد باشد مانند چهل تنان محمودی ، جعفری هفت برادران و …
۳- بیش از یک کلمه و حرف باشد مانند : آحسینی نژاد ، ق قنبری پور و…
۴- بیش از یک کلمه و پسوند باشد مانند : محمدی نژاد مطلق ، موسوی فرد متدین و …
۵- نام خانوادگی از واژه های مستهجن و ناپسند ، ترکیب شده باشد مانند : گدا پور
۶- نام خانوادگی از واژه های خارجی باشد . مانند : ویلیامز , کارتر ، میچل و ….
۷- نام خانوادگی های مذموم و نکوهیده که مغایر ارزشهای ایرانی – اسلامی باشد مانند : بی ایمان – پول پرست، کافر و …
۸- هرگاه نام خانوادگی ، اسم یک محل بطور مطلق باشد مانند تهرانی ، اصفهانی ، شیرازی ، تبریزی ، کرجی و …..
۶- هرگاه در نام خانوادگی ، اسم یک محل بصورت پسوند وجود داشته باشد : مانند حسینی تبریزی ، وثیق تهرانی ، مهدوی کرمانی که در این موارد ، پسوند (نام محل) ، قابل حذف است.
۷- در هر مورد که افراد ، به هر دلیل شخصی ، مایل باشند نام خانوادگی خود را تغییر دهند ، مشروط به انکه کسی که قبلا آن نام خانوادگی را دارد، معترض نباشد.
برابر ماده ۲۰ قانون ثبت احوال کشور :
– انتخاب نام با اعلام کننده است ، برای نام گذاری یک نام ساده یا مرکب ( حسین ، محمد مهدی ، و مانند آن ) که عرفاً یک نام محسوب می شود انتخاب خواهد شد.
– انتخاب نامهائی که موجب هتک حیثیت مقدسات اسلامی میگردد و همچنین عناوین و القاب و نامهای زننده و مستهجن یا نامتناسب با جنس ممنوع است .
– تشخیص نامهای ممنوع با شورایعالی ثبت احوال می باشد و این شورا نمونه های آن را تعیین و به سازمان اعلام میکند .
– انتخاب نام در مورد اقلیت های دینی شناخته شده در قانون اساسی تابع زبان و فرهنگ دینی آنان است .
– ذکر سیادت در اسناد سجلی ساداتی که سیادت آنان در اسناد سجلی پدر و یا جد پدری مندرج باشد و یا سیادت آنان با دلائل شرعی ثابت گردد الزامی است ، مگر کسانیکه خود را سید ندانند و یا عدم سیادت آنان شرعاً احراز شود .
دیه سقط جنین بر عهده کسی است که متصدّی عمل سقط جنین بوده، پس اگر مادر با خوردن قرص بچه را سقط کرده بر عهده مادر است و اگر دکتر با آمپول زدن بچه را سقط کرده بر عهده دکتر است.
دیه سقط جنین را به چه کسی بپردازیم؟
سقط جنین حرام و از گناهان کبیره است و مرتکب آن باید توبه کند و کفاره (دو ماه روزه متوالی) دارد.
سۆال: آیا دیه سقط جنین عمدی باید به حاکم شرع پرداخت شود یا به وارث جنین؟
به وارث میرسد، و اگر کسی از ورثه مباشر سقط است به او نمیرسد. (استفتاثات امام (ره), ج۳, ص۴۷۸)
سۆال: همسر اینجانب پس از حامله شدن به فرزند پنجم با اصرار زیاد او و فشار زندگی در دوران طاغوت به کورتاژ کردن بچه دوماه و نیمه با علم, رضایت دادم خواهشمندم تکلیف ما را بیان فرمائید؟
جواب: از عمل خود توبه کنید و دیه بر عهده کسی است که مباشر سقط جنین بوده است. (استفتاثات امام (ره), ج۳, ص۴۷۷)
سوال: آیا کشتن جنین در شکم حرام است؟ حکم آن، قبل و بعد از چهار ماهگی چیست؟ آیا فرد، قاتل حساب می شود و باید قصاص شود؟ در چه موقع این کشتن گناه محسوب می شود؟ و چه موقع باید دیه پرداخت؟ و چه موقع باید قصاص کرد؟ دیه را باید به چه کسی پرداخت؟
سقط جنین حرام و از گناهان کبیره است و مرتکب آن باید توبه کند و کفاره (دو ماه روزه متوالی) دارد. دیه آن هم از قرار زیر می باشد:
جنین از وقتى که در رحم قرار مى گیرد، به مدت ۴۰ روز، نطفه است. و دیه اسقاط آن در این مدت ۲۰ مثقال شرعى طلاى سکه دار است که هر مثقال، هیجده نخود مى باشد، پس از آن، ۴۰ روز علقه یعنى خون بسته شده است و دیه آن ۴۰ مثقال است، بعد، ۴۰ روز مضغه یعنى پاره گوشتى است، که دیه آن ۶۰ مثقال است. (که مجموع چهار ماه مى شود) پس از آن به صورت استخوان مى شود. و دیه آن ۸۰ مثقال است. بعد گوشت روییده و صورتبندى مى شود، و دیه آن ۱۰۰ مثقال است. و همین که روح در آن دمیده شد، چنانچه پسر باشد دیه او هزار مثقال و اگر دختر باشد ۵۰۰ مثقال شرعى طلاى سکه دار است. و در تمام این صور، اگر عوض هر یک مثقال طلا، ده درهم نقره بدهند کافى است و اگر زن حامله از روى عمد کارى کند که جنین او سقط شود باید دیه آن را به تفصیلى که بیان شد به وارث جنین بپردازد و خود او از این دیه ارث نمىبرد، بلى چنانچه ورثه جنین، او را عفو کنند دیه ساقط مى شود ولى در جنینى که روح دمیده شده، کفاره قتل بر او واجب است. (لنکرانى، محمد فاضل موحدى، جامع المسائل، ج۱، ص ۵۱۵)
متن لایحه اعلام نشانی جدید به دادگاه