ادله اثبات جرم « امور کیفری» بدین شرح است:
1- اقرار
2- شهادت
3- قسامه
4- سوگند
5- علم قاضی
ادله اثبات جرم « امور کیفری» بدین شرح است:
1- اقرار
2- شهادت
3- قسامه
4- سوگند
5- علم قاضی
در امور کیفری و در مواردی قانونگذار رد مال را نیز پیش بینی نموده است که بدین شرح است:
1- کلاهبرداری
2- سرقت
3- دیه
4- تصرف عدوانی
5- کلاهبرداری رایانه ای
6- ربا
7- تحصیل از طریق نامشروع
8- رشاء
مستند به آئین دادرسی کیفری ۹۲ مرجع طرح شکایت کیفری دادسرا می باشد .اما نیروی انتظامی هم در ابتدای امر میتونه در گرفتن شکایت و تشکیل پرونده بادادسرا همکاری کنه بعد از طرح شکایت پرونده توسط دادستان تعیین شعبه و به بازپرس آن شعله ارجاع امر داده میشه بازپرس با توجه به محتویات پرونده و بازجویی از شاکی در صورت لزوم قرار کارشناسی محل و تحقیقات محلی روصادر و پرونده رو کلانتری محل وقوع جرم ارجاع میده اگر ادله اثبات دعوی شما فقط شهادت شهود باشه و از محتویات پرونده و بازجویی طرفین نتونه به اقناع درونی برسه حتما بعداز امتناع احضار شدگان با حکم جلب اونا رو برای ثبت شهادتشون به دادسرا دعوت میکنه.
در مسائل حقوقی و کیفری اصلی وجود دارد بنام اصل برائت که کاربرد زیادی دارد و در زیر به آن اشاره میکنیم :
در امور حقوقی ، اگر شخصی ادعا کند که از کسی طلبی دارد و یا حقی بر دیگری دارد ، می بایست آن را با ارائه دلیل اثبات کند بطوریکه ماده 197 قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومی و انقلاب در امور مدنی در این خصوص مقرر داشته : « اصل برائت است ، بنابراین اگر کسی مدعی حق یا دینی بر دیگری باشد باید آن را اثبات کند ، در غیر این صورت با سوگند خوانده حکم برائت صادر خواهد شد . »
در امور کیفری نیز چناچه شخصی از شخص دیگری شاکی باشد و مدعی باشد که آن شخص مرتکب جرم شده ، می بایست با ارائه دلیل جرم او را ثابت کند ، به طوری که اصل 37 قانون اساسی مقرر می دارد : « اصل برائت است و هیچ کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی شود ، مگر اینکه جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد . »
ماده ۴ قانون آیین دادرسی کیفری نیز مقرر داشته : « اصل ، برائت است . هرگونه اقدام محدود کننده ، سالب آزادی و ورود به حریم خصوصی اشخاص جز به حکم قانون و با رعایت مقررات و تحت نظارت مقام قضایی مجاز نیست و در هر صورت این اقدامات نباید به گونهای اعمال شود که به کرامت و حیثیت اشخاص آسیب وارد کند . »
بنابراین اصل بر برائت است ، اصل بر این است که شخص بدهکار نیست یا دیگری حقی بر او ندارد و یا مجرم نیست مگر اینکه با دلیل ثابت شود .
چه تفاوتی میان اصطلاح «خلاف بین شرع» موضوع ماده ۱۸ قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاه های عمومی و انقلاب و «خلاف شرع بین» موضوع ماده ۴۷۷ قانون آیین دادرسی کیفری مصوب سال ۱۳۹۴ وجود دارد؟
1-اعدادی
تکمیلی
➖باقرینه ( مانند برخی از کارشناسی ها ).
➖بی قرینه ( تحقیقات محلی/ معاینه محل/ نیابت قضایی ).
تامینی
➖محدود کننده آزادی
➖سالب آزادی
2-نهایی
شکلی
➖قابل اعتراض ( موقوفی تعقیب/ تعلیق تعقیب ).
➖غیر قابل اعتراض ( عدم صلاحیت/ ترک تعقیب ).
ماهوی
➖قابل اعتراض ( منع تعقیب ).
➖غیر قابل اعتراض ( جلب دادرسی ).
به موجب ماده یک قانون آیین دادرسی دادگاههای عمومیو انقلاب در امور کیفری، آیین دادرسی کیفری عبارت از مجموعه اصول و مقرراتی است که برای کشف و تحقیق جرایم، تعقیب مجرمان، نحوه رسیدگی و صدور رأی و تجدیدنظر، اجرای احکام و تعیین وظایف و اختیارات مقامات قضایی وضع شده است.
آنگونه که از این تعریف پیداست، آیین دادرسی کیفری از جمله قوانین شکلی است که دربرگیرنده و تضمینکننده حقوق اصحاب دعوا میباشد.آیین دادرسی به معنای ضابطهمند کردن مراحل متعدد یک دادرسی است به نحوی که اجرای صحیح آن ارتباط تنگاتنگی با حقوق اساسی اشخاص دارد.
زندان
آیین دادرسی کیفری به عنوان یک قانون عادی بسیاری از حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی را شامل میشود که در قانون اساسی هر کشوری به آنها اشاره شده و یکی از این حقوق حق دفاع متهم است.دادن فرصت به متهم برای تدارک دفاع از جمله موضوعاتی است که قانونگذار ایرانی در مواد متعدد قانون آیین دادرسی کیفری به آن پرداخته است.موضوعی که این نوشتار درصدد تشریح آن است نیز یکی از حقوق دفاعی متهم میباشد که از آن به عنوان آخرین دفاع برای متهم یاد شده است.
چگونگی اخذ آخرین دفاع از لحاظ زمانی در یک دادرسی ممکن است حالات متعددی داشته باشد.حالت اول آن است که مرجع تعقیب پس از تحقیقات قضایی که به عمل میآورد، موفق به کشف دلایل کافی علیه متهم میشود، به نحوی که پس از تفهیم اتهام نیازمند فرصتی دیگر برای اخذ آخرین دفاع نبوده و مقام قضایی خود را بینیاز از هرگونه تحقیق میداند.در این حالت در همان جلسه تفهیم اتهام و استماع اظهارات و دفاعیات متهم، آخرین دفاع نیز از وی اخذ میشود.
حالت دوم موردی است که متهم در مرحله تحقیقات و تفهیم اتهام دفاعیاتی را از خود به عمل میآورد که مستلزم انجام تحقیقات دیگری است.ازاینرو مرجع قضایی در یک جلسه نمیتواند ضمن تفهیم اتهام آخرین دفاع را استماع نماید.بر این اساس با صدور یکی از قرارهای تأمین کیفری مناسب به ادامه تحقیقات میپردازد.در این فرض چنانچه متهم تأمین مورد نظر را بسپارد، آزاد میشود.مرجع قضایی هم به انجام تحقیقات مورد نظر خود اقدام نموده و اگر نظر بر مجرمیت متهم داشته باشد، وی را برای اخذ آخرین دفاع احضار میکند.
مرحلهای که درصدد تبیین آن هستیم، مربوط به حالتی است که مرجع قضایی پس از تفهیم اتهام و صدور قرار تأمین کیفری برای متهم، سپردن تأمین لازم از سوی وی، آزاد شدنش و تکمیل تحقیقات قضایی، اعتقاد به مجرم بودن متهم داشته و قصد دارد وی را بار دیگر برای اخذ آخرین دفاع احضار نماید.
عدم اخذ آخرین دفاع از متهم در حالت اول زمانی است که پس از تفهیم اتهام بینیاز از تحقیقات دیگری باشیم.
پرسش این است که در چنین وضعیتی آیا مقام قضایی باید ابتدا نسبت به احضار چنین متهمی اقدام کند و در صورت حاضر نشدن او بدون داشتن عذر موجه، نسبت به جلب نمودن وی اقدام نماید؟ چنانچه دسترسی به متهم غیرممکن باشد، آیا مقام قضایی میتواند از طریق کفیل و یا وثیقهگذار (اگر شخصی غیر از متهم باشد) اقدام کند یا اینکه وظیفه آن مقام در حد احضار و خواستن متهم برای اخذ آخرین دفاع است و بس و تکلیفی بیش از این ندارد؟
شکی نیست که عدم اخذ آخرین دفاع از متهم در حالت اول زمانی است که پس از تفهیم اتهام بینیاز از تحقیقات دیگری باشیم.این امر در دادسرا میتواند از مصادیق نقص تحقیقات و بیاعتباری قرار مجرمیت صادر شده تلقی گردد و در محاکم نیز بیاعتباری حکم را به دنبال داشته و از موارد نقض حکم عنوان شود و از لحاظ انتظامیهم موجبات تعقیب انتظامیرا فراهم کند.
و اما درخصوص موضوع احضار نمودن متهمی که تحت یکی از قرارهای تأمین کیفری آزاد میباشد، برای اخذ آخرین دفاع، محل اختلاف نیست؛ زیرا زمانی که مقام قضایی اعتقاد به مجرم بودن متهم داشته و پس از تکمیل تحقیقات به این باور رسیده باشد، باید متهم را بار دیگر برای استماع آخرین دفاع احضار نماید.
اختلافنظر و تعدد رویه در مباحث نظری و عملکرد مراجع قضایی درست از مرحلهای آغاز میشود که مقام قضایی به مجرم بودن متهم اعتقاد دارد و وی را احضار میکند؛ اما متهم باوجود ابلاغ قانونی و یا واقعی احضاریه از حضور در مراجع قضایی استنکاف مینماید.حال باید دید آیا تکلیف مرجع قضایی با احضار متهم پایان مییابد و یا تکالیف دیگری بیش از احضار دارد؟ حق شمردن آخرین دفاع از سوی برخی حقوقدانان و تکلیف دانستن اخذ آخرین دفاع برای مرجع قضایی از سوی برخی دیگر موجب شده است که هر یک از این دو دیدگاه طرفدارانی را به خود اختصاص دهند.گروهی که جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع را یک تکلیف قانونی برای مقام قضایی میدانند، چنین استدلال مینمایند که:
1- قانون آیین دادرسی کیفری از جمله قوانین و تشریفات آمرانهای است که مرجع قضایی به اختیار خود حق چشمپوشی از آن را ندارد و برای قاضی تکلیف قانونی است؛ چراکه اجرای کامل آن ضامن حقوق متهم و جامعه میباشد.
2- وفق ماده 112 قانون آیین دادرسی کیفری متهم ابتدا احضار میشود و برابر ماده 116 همان قانون موظف است که در موعد مقرر حاضر شود و یا برای عدم حضور خود عذر موجهی را اعلام نماید.براساس ماده 117 قانون یاد شده متهمی که به این تکالیف عمل نکند، به دستور قاضی باید جلب شود؛ زیرا نتیجه عدم حضور جلب است.
3- آیین دادرسی کیفری مجموعه اصول و مقرراتی است برای کشف واقع و حقیقت و چه بسا متهم پس از جلب در مرحله آخرین دفاع مطالبی را بیان نماید که موجبات برائت خود را فراهم سازد.
4- حصول قناعت وجدانی برای قاضی کیفری امری است لازم و ضروری.بنابراین هدف از خواستن متهم و جلب وی برای آخرین دفاع این است که به متهم تفهیم شود علاوه بر ادله قبلی جمعآوری شده در مرحله تفهیم اتهام، دلایل دیگری هم علیه وی گردآوری شده و حضور متهم برای تفهیم دلایل جدید و نیز دلایل قبلی و استماع آخرین دفاعیات امری ضروری است.
5- ماده 161 مکرر قانون آیین دادرسی کیفری مصوب1290 الحاقی 18 دی 1317 در صورتی بازپرس را از اخذ آخرین دفاع معاف مینمود که احضار و جلب متهم مقدور نباشد.بنابراین اگرچه در قانون آیین دادرسی کیفری فعلی این موضوع بهصراحت بیان نشده است؛ اما از مواد مربوط به احضار و جلب میتوان استنباط نمود که در صورت احضار متهم و عدم حضور وی بهناچار باید نسبت به جلب متهم اقدام کرد.
جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع نه به صورت مطلق تکلیف قانونی است و نه از جمله حقوق متهم میباشد؛ بلکه امری است که ضرورت تشخیص آن حسب مورد برعهده مقام قضایی نهاده شده است.
در مقابل طرفداران این نظریه، عدهای از حقوقدانان نیز اینگونه عنوان میدارند که:
1- دفاع حقی است برای متهم همانند سایر حقوق و صاحب حق در استفاده از آن مخیر و آزاد میباشد و مجبور نمودن متهم به استفاده از حقوق امری غیرعقلانی و خلاف قانون است.
2- قانون آیین دادرسی کیفری مصوب1290 و اصلاحات بعدی آن بهصراحت ماده 308 قانون آیین دادرسی کیفری مصوب 1378 نسخ شده است و از این رو نمیتوان از قانون منسوخ استفاده نمود.
3- در قانون آیین دادرسی کیفری مصوب 1378 مرجع قضایی به موجب هیچیک از مواد قانونی مکلف به جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع نشده است.
4- عدم استفاده اختیاری متهم از این حق به معنای قبول اتهام انتسابی است و به همین دلیل چون دفاع جدیدی ندارد، لزومیهم به حضور نمیبیند.
5- جلب ابزاری قاهرانه است که مقام قضایی به عنوان تکلیف قانونی در مرحله پیش از تفهیم اتهام و صدور قرار تأمین برای دسترسی به متهم از آن استفاده میکند و به لحاظ مفسدهای که جلب اشخاص در پی دارد، منطقی نیست که از این ابزار برای اجبار اشخاص به استفاده از حقوق قانونیشان علیه آنها استفاده شود.
6- چهبسا حتی پس از جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع، وی از هرگونه دفاع امتناع نموده و سکوت اختیار کند.
7- درخصوص جرایمی که قابلیت تجدیدنظر در مراجع قضایی عالیتر را دارند، عدم استفاده متهم از آخرین دفاع، وی را در معرض محکومیت مطلق قرار نمیدهد و بدین ترتیب فرصت دفاع در مراحل دیگر دادرسی را دارا میباشد و چهبسا در مراحل دیگر دادرسی حاضر شده و از خود دفاع نماید.
همانگونه که گفته شد، هریک از این دو نظریه برای خود در مباحث نظری و رویه عملی مراجع قضایی طرفدارانی دارد؛ اما پذیرش هریک از این دیدگاهها به صورت مطلق چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا تکلیف دانستن جلب متهم بهمنظور اخذ آخرین دفاع برای مقام قضایی براساس دیدگاه اول و حق تلقی نمودن آن برای متهم براساس دیدگاه دوم، همیشه به نفع جامعه و متهم نیست؛ بلکه میتوان راهحل سومیهم برای این موضوع ارائه نمود که هم به مقصود قانونگذار نزدیکتر بوده و هم منافع جامعه و متهم در آن نهفته باشد.در تعدیل و جمع این دو دیدگاه میتوان گفت:
1- همانگونه که ماده یک قانون آیین دادرسی کیفری مصوب 1378 صراحت دارد، آیین دادرسی کیفری مجموعه اصول و مقرراتی است که برای کشف و تحقیق جرایم، تعقیب مجرمان، نحوه رسیدگی و صدور رأی و تجدیدنظر، اجرای احکام و تعیین وظایف و اختیارات مقامات قضایی وضع شده است.در این تعریف قانونگذار هم به وظایف مقامات قضایی اشاره نموده است و هم به اختیارات آنها.از این رو میتوان نتیجه گرفت که اجرای تمامیمواد قانون آیین دادرسی کیفری برای مقام قضایی جنبه آمرانه ندارد.
2- نگاهی سطحی به مواد قانون آیین دادرسی کیفری حاکم بیانگر آن است که هر جا قانونگذار نظر بر آمرانه بودن دارد، از عبارتهای «قاضی مکلف است»، «قاضی باید» و از این قبیل استفاده نموده و در بسیاری از مواد هم عبارت «قاضی میتواند» را به کار برده است که این امر بیانگر اختیاری بودن بسیاری از مواد و نظری بودن آن نزد مقام قضایی در استفاده از اختیارات قانونی و یا عدم استفاده از آن دارد، به گونهای که قانونگذار از ابتدای ماده یک تا باب سوم این قانون در مواد متعددی (حدود 26 ماده) از لفظ «میتواند» استفاده نموده است.
قاضی کیفری مکلف به کشف حقیقت است و خلاف قاضی حقوقی مبسوطالید میباشد.از این رو چنانچه قاضی اخذ آخرین دفاع از متهم را ضروری بداند، به نحوی که بدون اخذ آخرین دفاع و استماع اظهارات متهم اتخاذ تصمیم قانونی و حصول قناعت وجدانی غیرممکن باشد، جلب متهم ضروری و اجتنابناپذیر است.
از وحدت ملاک ماده 181 قانون آیین دادرسی کیفری که اشعار میدارد:«چنانچه دادگاه حضور متهم را لازم بداند، وی را جلب خواهد نمود» نیز میتوان چنین استنباط کرد که تشخیص ضرورت جلب متهم به نظر قاضی نهاده شده و وارد نمودن این ایراد که ماده 181 قانون آیین دادرسی کیفری مربوط به مرحله دادرسی است و در مرحله تحقیقات مقدماتی نمیتوان برای اخذ آخرین دفاع و به استناد آن متهم را جلب نمود، وارد به نظر نمیرسد؛ زیرا در مرحله دادرسی جز درخصوص رسیدگی به جرایم حقاللهی _که حضور متهم ضروری است و رسیدگی غیابی تجویز نشده_ خصوصیت دیگری وجود ندارد که نتوان آن را به مرحله تحقیقات مقدماتی تسری داد.
3- آمره بودن مقررات جلب متهم پس از احضار وفق ماده 117 قانون آیین دادرسی کیفری، مربوط به زمان پیش از دستیابی به متهم و تفهیم اتهام بوده و امری است که نمیتوان در آن تردید نمود؛ زیرا چنانچه ادله کافی برای احضار و جلب متهم فراهم باشد، قاضی مکلف به انجام آن است.
جلب نه تنها مخالف حق متهم نیست؛ بلکه چشمپوشی از آن و اتخاذ تصمیم قانونی بدون اخذ آخرین دفاع خلاف صراحت ماده 181 قانون آیین دادرسی کیفری و حفظ حقوق متهم و جامعه میباشد.
اما آیا جلب در این مرحله با مرحلهای که متهم تحت قرار تأمین صادر شده آزاد میباشد و دسترسی به وی هم از مجرای قانونی فراهم است و متهم یکبار از حقوق دفاعی خود استفاده نموده و از دلایل اتهامیآگاهی یافته، یکسان میباشد؟
بهیقین پاسخ به این پرسش نمیتواند مثبت باشد؛ زیرا پیش از دستگیری متهم با توجه به نوع اتهام و جرم ارتکابی، منافع شاکی خصوصی و جامعه در معرض خطر و تهدید قرار دارد.
در این مرحله قاضی باید با استفاده از تمامیاختیارات و ابزارهای قانونی لازم نسبت به دستگیری و جلب متهم اقدام نماید و پس از دستیابی به متهم و تفهیم اتهام و دلایل، بهمنظور سهولت دسترسی به وی از قرارهای تأمینی متناسب استفاده کند.
زندان
اما به نظر میرسد که این تکلیف قانونی در مرحله اخذ آخرین دفاع رنگ و لعاب کمتری دارد تا جایی که میتوان گفت در تعارض 2 نظریه؛ یعنی تکلیف به جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع برای مقام قضایی بهمنظور حفظ حقوق جامعه و حق تلقی نمودن اخذ آخرین دفاع برای متهمی که باوجود احضار از این حق دفاعی خود چشمپوشی میکند، مرجح شمردن حق بر تکلیف عقلاییتر و قانونمندتر به نظر میرسد؛ زیرا هیچ یک از مواد قانون آیین دادرسی کیفری حاکم جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع را تجویز ننموده است.از طرفی با استفاده از وحدت ملاک ماده 181 قانون آیین دادرسی کیفری میتوان گفت که این ماده بهمنظور اعطای اختیار به مقام قضایی تدوین شده است تا براساس بتواند هنگامیکه متهم از حضور برای اخذ آخرین دفاع امتناع کرد و حضور او نیز بهمنظور اتخاذ تصمیم ضروری بود، وی را جلب نماید و راه اجرای تحقیقات که فوریت آن در امور جزایی لازمالرعایه میباشد، مسدود نماند.از سویی اعمال حتمی این اختیار از ماده مذکور _که در آن از ادوات مفید لزوم چیزی ذکر نشده_ فهمیده نمیشود.
همانگونه که استفاده از اختیارات قانونی مقرر در ماده 159 قانون آیین دادرسی کیفری درخصوص جلب شاهد پس از 2 بار احضار صرفاً از باب کشف حقیقت و احراز واقع است، نه اینکه نتیجه عدم حضور متهم بدون اعلام عذر موجه جلب باشد؛ زیرا مدلول ماده 159 اختیار جلب گواه را به مقام قضایی تحت شرایطی اعطا نموده است و لازمه داشتن حق، اعمال آن نیست.دادن این اختیار به مقام قضایی برای این است که مقتضیات و ضرورت امر را از هر حیث در نظر گرفته و سپس از این حق قانونی استفاده نماید.چهبسا مقام قضایی ابتدا برای کشف واقع حضور گواهی را در مرحله تحقیقات و یا دادرسی ضروری بداند؛ اما پس از احضار و فراهم بودن اختیار جلب از استماع شهادت شاهد بینیاز گردد.
از این رو اگر در این مرحله قائل به این باشیم که قاضی به دلیل آن که نتیجه عدم حضور جلب میباشد، مکلف است گواه را جلب نماید، امری است که با هدف قانونگذار از جلب و فایده حضور گواه در تعارض میباشد.
از آنچه تاکنون گفته شد میتوان نتیجه گرفت که برگزیدن راهحل سوم پیشنهادی به صواب نزدیکتر است؛ یعنی اینکه جلب متهم برای اخذ آخرین دفاع نه به صورت مطلق تکلیف قانونی است و نه از جمله حقوق متهم میباشد؛ بلکه امری است که ضرورت تشخیص آن حسب مورد برعهده مقام قضایی نهاده شده و آنگونه که از مفاد ماده 181 قانون آیین دادرسی کیفری مستفاد میشود، در صورت ضرورت حضور متهم در مرحله تحقیقات مقدماتی یا دادرسی به نحوی که بدون حضور وی و استماع دفاعیاتش اتخاذ تصمیم قانونی با صعوبت روبهرو بوده و حصول قناعت وجدانی جز از طریق جلب میسر نباشد، جلب نه تنها مخالف حق متهم نیست؛ بلکه چشمپوشی از آن و اتخاذ تصمیم قانونی بدون اخذ آخرین دفاع خلاف صراحت ماده 181 قانون آیین دادرسی کیفری و حفظ حقوق متهم و جامعه میباشد.
منبع:دانشور
یکی از دغدغه های وکیل در پرونده های کیفری بالاخص در مواردی که موکل متهم به ارتکاب جرایم تعزیری است و تمامی ادله و قرائن و شواهد نیز علیه متهم است؛ شیوه دفاع و اداره پرونده است.
در چنین پرونده هایی، اصولاً با توجه به وجود اقرار موکل یا ادله اثباتی غیر خدشه دیگر و قرائن و امارتی که مثبت ارتکاب جرم توسط موکل است؛ دفاع در ماهیت امر قاعدتاً منتج به نتیجه و رفع اتهام از موکل نخواهد شد و محکومیت موکل تا پیش از صدور رأی نیز با توجه به اوراق و محتویات پرونده قابل پیش بینی است.
در این شرایط و برای انجام اقدامی مؤثر برای موکل، کاری که وکیل باید انجام دهد، بدواً بررسی قابل گذشت بودن یا غیر قابل گذشت بودن اتهام انتسابی به موکل و تحقیق در مورد وجود یا عدم وجود شاکی یا شکات خصوصی در پرونده است.
اگر پرونده فاقد شاکی خصوصی باشد؛ استفاده از کیفیات مخففه با استناد به گذشت شاکی خصوصی در جرایم غیرقابل گذشت عملاً میسر نبوده و قاعدتاً باید از سایر جهات تخفیف به شرح مندرج در ماده 38 قانون مجازات اسلامی برای استفاده از کیفیات مخففه که البته اعمال آن نیز در اختیار قاضی دادگاه کیفری است سود برد. لکن در صورتی که اتهام انتسابی از جرایم قابل گذشت بوده و پرونده دارای شاکی خصوصی باشد، بهترین کار ممکن اقدام در جهت جلب رضایت شاکی خصوصی است که در نهایت منتهی به صدور قرار موقوفی تعقیب موکل خواهد شد.
اما در مورد جرایم غیرقابل گذشت، بسته به اینکه پرونده دارای یک شاکی ویا چند شاکی خصوصی باشد، شیوه اقدام وکیل در پرونده متفاوت خواهد بود.
اگر صرفاً یک شاکی خصوصی در پرونده وجود داشته باشد، بهترین اقدام جلب رضایت شاکی خصوصی تا قبل از صدور رأی جهت استفاده از کیفیات مخففه خواهد بود. در این صورت دادگاه حسب رویه معمول در میزان مجازات مرتکب تخفیف قابل توجهی داده و از شدت مجازات خواهد کاست.
در این فرض و پس از صدور حکم محکومیت موکل نیز، بهترین اقدام «با توجه به فرضی که در رابطه با واضح بودن ارتکاب جرم از ناحیه متهم بیان گردید» تمکین به حکم صادره و عدم تجدیدنظرخواهی و درخواست اعمال مقررات ماده 442 قانون آیین دادرسی کیفری جهت اعمال تخفیف تا یک چهارم در میزان مجازات موضوع حکم است؛ البته به این شرط که دادستان یا نماینده وی به حکم محکومیت صادره اعتراض نکرده باشد که معمولاً نیز چنین روال و رویه ای در سیستم قضایی ما شاذ و نادر است و عمدتاً از ناحیه دادستان اعتراضی به احکام صادره از دادگاه کیفری صورت نمی گیرد.
در فرضی هم که پرونده دارای شکات خصوصی متعدد است مانند آنکه موکل متهم باشد به ارتکاب 10 فقره سرقت از طریق کیف قاپی؛ بهترین راه جهت مساعدت به موکل، جلب رضایت بیش از نیمی از شکات خصوصی پرونده تا قبل از صدور حکم است.
در این صورت دادگاه با توجه به جلب رضایت تعدادی از شکات، می تواند نسبت به اعمال کیفیات مخففه اقدام نماید. تأکید می شود که در این مرحله نباید رضایت تمامی شکات جلب شده و تعدادی از شکات پرونده باید همچنان باقی بمانند.
در این مورد نیز متعاقب صدور حکم، بهترین اقدام از ناحیه وکیل مجدداً سلب حق تجدیدنظرخواهی و تسلیم و تمکین نسبت به حکم صادره و درخواست تخفیف تا یک چهارم از مجازات موضوع حکم است. «لازم به ذکر است که برای این اقدام بهتر است سلب حق تجدیدنظرخواهی در وکالتنامه درج و به امضاء موکل برسد و یا در صورتمجلسی مجزا، این امر به امضاء و موافقت موکل برسد.»
پس از این اقدام، با توجه به اینکه دادگاه، رأی جدیدی صادر می کند که قطعی است؛ بهترین اقدام وکیل جلب رضایت آن تعداد از شکات پرونده است که در مرحله قبل، رضایت ایشان اخذ و ضمیمه پرونده نشده بود.
بدین ترتیب در صورت جلب رضایت سایر شکات؛ وکیل محکوم علیه می تواند با استناد به گذشت سایر شکات خصوصی و مستنداً به ماده 483 قانون آیین دادرسی کیفری، مجدداً از دادگاه صادر کننده حکم قطعی درخواست تخفیف مجازات نماید.
با این شیوه می توان قسمت اعظم مجازات موکلی را که صدور حکم محکومیت وی قطعی بوده را کاهش داد و در صورتی که مجازات موضوع حکم، حبس باشد در مدت زمان کوتاه تری امکان استفاده از مقررات مربوط به آزادی مشروط و تعلیق قسمتی از مجازات را در مورد وی اعمال کرد.
درمواردی ممکن است که وکیل پس از قبول وکالت در پرونده کیفری و مطالعه آن، به این نتیجه برسند که عنوان اتهامی مطروحه در شکوائیه تقدیمی توسط موکل صحیح نبوده و متهم باید تحت عنوان دیگری تحت تعقیب کیفری قرار می گرفت.
به عنوان مثال ممکن است موکل اصالتاً تحت عنوان کلاهبرداری از متهم شکایت کرده باشد لیکن مستندات ابرازی و صورتجلسات حاوی دفاعیات شاکی و متهم حکایت از وجود یک رابطه امانی و مآلاً تحقق بزه خیانت در امانت داشته باشد.
در اینگونه موارد و بر خلاف دعاوی حقوقی که خواسته خواهان همان است که در دادخواست تقدیمی بیان شده است، جای نگرانی نیست و اصولاً مقام تحقیق در دادسرا و یا قاضی دادگاه کیفری، نمی تواند با این استدلال که عنوان اتهامی انتسابی به متهم انطباقی با رفتار ارتکابی وی ندارد؛ مبادرت به صدور قرار منع تعقیب درخصوص آن اتهام کرده و شاکی را دلالت نماید تا شکایت خویش را صحیحاً و با انتساب عنوان مجرمانه دیگری مطرح نماید.
در اینگونه موراد وکیل باید با این دفاع و استدلال که جرم به هر حال واجد حیثیت عمومی است و دادسرا و دادگاه کیفری تکلیفی به تبعیت از عنوان مجرمانه مندرج در شکواییه تقدیمی شاکی نداشته و توصیف رفتارارتکابی متهم از حیث نوع جرم ارتکابی از وظایف دادسرا است و عدم تعقیب متهم بواسطه عدم درج صحیح عنوان اتهامی با اصل الزامی بودن تعقیب در امور کیفری تعارض دارد؛ از بازپرس بخواهد تا متهم را احضار و عنوان صحیح اتهامی را به وی تفهیم نماید.
با این حال حتی ممکن است دادگاه کیفری نیز متعاقب صدور کیفرخواست و ارسال پرونده به دادگاه، عنوان اتهامی مندرج در کیفرخواست دادستان را نادرست تشخیص دهد. در چنین وضعیتی نیز دادگاه تکلیفی به تبعیت ازعنوان اتهامی مندرج در کیفرخواست نداشته و مکلف است عنوان صحیح اتهامی را بدون اعاده پرونده به دادسرا جهت اصلاح کیفرخواست به متهم تفهیم و بر مبنای آن دفاعیات متهم را استماع نماید.
ماده 280 قانون آیین دادرسی کیفری در این زمینه مقرر داشته: «عنوان اتهامی که در کیفرخواست ذکر میشود، مانع از تعیین عنوان صحیح قانونی توسط دادگاه نیست. در صورتی که مجموع اعمال ارتکابی متهم در نتیجه تحقیقات دادسرا روشن باشد و دادگاه فقط عنوان اتهام را نادرست تشخیص دهد، مکلف است اتهام جدید را به متهم تفهیم، تا از اتهام انتسابی مطابق مقررات دفاع کند و سپس مبادرت به صدور رأی نماید.»
با این حال اگر عنوان اتهامی مورد تشخیص دادگاه کیفری در تعارض با صلاحیت ذاتی آن دادگاه باشد مانند آنکه دادسرا تحت عنوان سرقت مقرون به آزار کیفرخواست صادر کرده باشد لیکن دادگاه کیفری 2 رفتار متهم را مصداق محاربه تشخیص دهد، دیگر نخواهد توانست رأساً به اتهام محاربه رسیدگی کند بلکه باید با تنظیم صورتجلسه ای، استدلال خویش را در خصوص موضوع تبیین و تشریح و سپس پرونده را به مرجع صلاحیتدار ارسال نماید.
یکی از مواردی که ممکن است در باب صلاحیت مراجع قضایی کیفری با آن برخورد نمود؛ موردی است که در بزه کلاهبرداری، فردی با توسل به مانور متقلبانه؛ بزه دیده را راغب به انتقال وجه از طریق عابر بانک به حساب شخص دیگری در شهر یا محلی غیر از محل انتقال وجه نماید.
در چنین فرضی اصولاً باید دید که طرح شکایت کیفری علیه مرتکب در صلاحیت محلی کدام یک از مراجع قضایی است و سپس نسبت به طرح شکایت اقدام نمود.
در مواردی از این دست چنانچه مانور متقلبانه و انتقال وجه به عابر بانک شخص ثالث در حوزه قضایی واحدی اتفاق افتاده باشد؛ در این صورت دادسرا و دادگاه صالح برای رسیدگی به این بزه دادسرا و دادگاه محلی خواهد بود که از آنجا، وجوه به حساب شخص ثالث منتقل گردیده است نه دادسرا و دادگاه محل وقوع بانکی که وجوه به آن منتقل و شخص ثالث در آن افتتاح حساب کرده است؛ زیرا درچنین فرضی ید مالکانه شاکی خصوصی نسبت به وجوهی که از وی برده شده است؛ به محض خروج وجه از حساب وی قطع شده و در واقع بردن مال، همزمان با خروج وجه از حساب بزه دیده محقق شده است و نمی توان در چنین فرضی، دادسرا و دادگاه محل وقوع بانکی که وجوه به حساب مفتوحه در آن بانک منتقل گردیده را صالح به تعقیب و رسیدگی دانست؛ زیرا اگرچه رکن مادی بزه کلاهبرداری مرکب است؛ لیکن به محض خروج وجه از ید مالکانه مالک، جرم به صورت تام واقع شده و ورود وجه به حساب شخص ثالث جزئی از اجزاء عنصر مادی بزه کلاهبرداری محسوب نمی گردد. بنابراین در چنین مواردی باید شاکی در دادسرایی مبادرت به طرح شکایت کند که وجوه از عابر بانک آن محل به حساب دیگری انتقال یافته است.
با این حال بزه کلاهبرداری از جمله جرایمی است که عنصر مادی آن مرکب از اجزاء مختلف بوده و مانور متقلبانه، سند تحصیل وجه یا مال و نهایتاً وصول وجه یا اخذ مال موضوع سند، می تواند در حوزه قضایی مختلفی محقق شود.
بدین ترتیب در فرضی که مانور متقلبانه در یک حوزه قضایی و بردن مال در حوزه قضایی دیگر اتفاق افتاده باشد شاکی خصوصی در طرح شکایت از فرد یا افرادی که دخیل در بزه کلاهبرداری بوده اند؛ مختار به مراجعه به هر یک از دو دادسرای محل وقوع رفتار متقلبانه یا محل وقوع بردن مال است.
«لازم به ذکر است که در فقره اخیر، نظر مخالف دایر بر اینکه محل وقوع جرم در جرایم مرکب، محل وقوع آخرین جزء رکن مادی بزه است نیز وجود دارد.»
البته توجه به رأی وحدت رویه شماره 729 مورخ 1391/12/01 دیوان عالی کشور نیز در مواردی راهگشا خواهد بود: «در کلاهبرداری رایانه ای هرگاه تمهید مقدمات و نتیجه حاصل از آن در حوزه های قضایی مختلف صورت گرفته باشد، دادگاهی که بانک افتتاح کننده حساب زیان دیده در حوزه آن قرار دارد صالح به رسیدگی است.»
یکی از موضوعاتی که در پرونده های کیفری، مبتلا به بوده و قضات نیز کمتر بدان توجه کرده و مستلزم ارائه دفاعی مؤثر و مستدل است، مواردی است که شخص متهم به ارتکاب جرمی شده است که عناصر تشکیل دهنده آن به صورت دفعتاً واحده تحقق نیافته اند؛ لیکن ظاهر امر حکایت از صحت توجه اتهام انتسابی به ایشان دارد.
برای نمونه ممکن است که مال مسروقه ای در تصرف شخص کشف شود و ایشان قبول نماید که آن مال را سابقاً از آقای x خریداری کرده؛ لیکن در زمان خرید مال، از مسروقه بودن آن اطلاعی نداشته است و متعاقباً متوجه شده است که مالی را که خریده مسروقه بوده و با این حال بدون اعتناء به این امر، به تصرفات مالکانه خویش در مال مسروقه ادامه داده است و یا در مثالی دیگر ممکن است فردی که به شدت با دیگری دشمنی داشته، اتفاقاً و در اثر سانحه رانندگی مرتکب قتل او شده و پس از اطلاع از هویت مقتول اظهار نماید که از کشتن او رضایت کامل دارد و چه تصادف مبارکی که باعث شد او به خواسته قلبی خویش دست پیدا کند.
در چنین مواردی مراجع قضایی در مورد اول، شخص را متهم به خرید و تحصیل مال مسروقه و در مورد دوم متهم به قتل عمدی می نمایند و استدلال ایشان نیز در این موارد آن است که تمامی ارکان و عناصر تشکیل دهنده جرم در خصوص مورد وجود دارد و لذا بزهکاری متهم را محرز می دانند.
دفاع مستدل و مؤثری که می توان در جریان رسیدگی به چنین پرونده هایی ارائه نمود، طرح ضرورت تقارن زمانی عناصر تشکیل دهنده جرم است؛ بدین معنی که اگر چه اکثریت قریب به اتفاق جرایم، از سه عنصر مادی، قانونی و روانی تشکیل شده و شرط وقوع جرم، تحقق تمامی عناصر تشکیل دهنده آن است، لیکن شرط مزبور اصولاً شرط لازم وقوع جرم است نه شرط کافی و برای وقوع جرم، ضروری است که همه عناصر تشکیل دهنده جرم به صورت متقارن و همزمان محقق شوند در غیر این صورت، نمی توان عقیده بر وقوع بزه داشت.
از این رو اگر چه در هر دو مثال فوق، تمامی ارکان تشکیل دهنده جرم محقق شده اند؛ لیکن با توجه به اینکه رکن روانی جرایم مذکور، متعاقب تحقق رکن مادی و همزمان با وجود رکن قانونی محقق شده است و شرط تحقق جرم، تقارن و همزمانی تمامی ارکان و عناصر تشکیل دهنده جرم است و همانطور که نمی توان تحقق عنصر قانونی جرم «وضع قانون جدید کیفری» را مؤخر بر ارتکاب رفتاری، دلیل بر ارتکاب جرم در گذشته دانست؛ در مورد سایر ارکان نیز که خصوصیتی در بر ندارند؛ همین قاعده حاکم است؛ لذا بواسطه عدم تحقق شرط همزمانی و تقارن حدوث عناصر سه گانه تشکیل دهنده جرم، نمی توان چنین اتهاماتی را منتسب به شخص مورد نظر نمود.
تعلیق تعقیب فقط در جرایم تعزیری درجه شش توسط دادستان میتواند صادر گردد.
تعلیق تعقیب چه شرایطی دارد؟ قرار تعلیق تعقیب از مواردی است که قانونگذار به آن توجه داشته و برای آن شرایطی مقرر کرده است.
نکته اول این است که صدور قرار تعلیق تعقیب نیاز به موافقت متهم دارد.
قرار تعلیق تعقیب توسط دادستان صادر میگردد. بازپرس هم میتواند در صورت وجود شرایط قانونی، اعمال مقررات این ماده را از دادستان درخواست کند (تبصره ۴ ماده ۸۱ ق. آ. د. ک.).
البته در مواردی که پرونده به طور مستقیم در دادگاه مطرح میشود، (جرایم تعزیری درجه هفت و هشت) دادگاه میتواند مقررات این ماده را اعمال کند (تبصره ۵ ماده ۸۱ ق. آ. د. ک).
بنابراین تعلیق تعقیب فقط در جرایم تعزیری درجه شش توسط دادستان میتواند صادر گردد!
در صورت ضرورت، امکان اخذ تامین از متهم وجود دارد (الزامی نیست، اما در موارد ضروری الزامی میشود)
مدت تعلیق تعقیب، ۶ ماه تا ۲ سال است (مدت تعلیق مجازات ۱ تا ۵ سال است).
قرار تعلیق تعقیب، ظرف ده روز پس از ابلاغ، قابل اعتراض در دادگاه صالح است (تبصره ۲ماده ۸۱ ق. آ. د. ک).
منبع : خبرگزاری میزان
شکایت از شخصی که مرتکب تخلفی شده و عمل او طبق قانون جرم تلقی می شود و قاضی برای آن مجازات تعیین کرده شکایت “کیفری” نامیده میشود.
در واژگان حقوقی فردی که شکایت را مطرح می کند “شاکی ” و فردی که علیه او شکایت مطرح می شود “مشتکی عنه”نامیده می شود . هم چنین به دادخواستی که برای طرح شکایت کیفری ارائه می شود “شکواییه “گفته می شود.
آیا موضوع پرونده من کیفری است یا حقوقی؟
آیا باید حتما به وکیل وکالت بدهم یا خودم می توانم طرح دعوی کنم؟
یکی از مسائلی که مراجعین دادگستری زیاد با آن مواجه هستند، تفکیک دو عنوان کیفری و حقوقی از یکدیگر است. در ادامه به تفاوت های مهم این دو اشاره می کنیم:
-دعوای کیفری مربوط به عملی است که برای مرتکب آن, دادگاه مجازات تعیین می کند ولی برای دعوای حقوقی دادگاه مجازاتی درنظرنمی گیرد و فقط مرتکب عمل رابه دادن حقوق قانونی دیگران یا انجام تکالیفش ملزم می سازد.
– شکایت کیفری را درهرکاغذی می توان نوشت و به مرجع قضایی برد ولی شکایت حقوقی حتماً باید درورقه مخصوصی بنام دادخواست نوشته شود والاً مورد پذیرش قرار نمی گیرد (ورقه دادخواست را در داخل دادگستری ها می فروشند)
– شکایت کیفری را برای رسیدگی باید ابتداء به مرجعی بنام دادسرا برد و بعد از انجام تحقیقات در کلانتری و دادسرا , جهت رسیدگی به دادگاه فرستاده می شود. ولی دادخواست حقوقی باید مستقیماً به دادگاه برده شود.
– شکایتهای کیفری را بدون استفاده از وکیل هم می توان در دادگستری مطرح کرد. ولی اکثر شکایت های حقوقی باید توسط وکیل دادگستری مطرح شود(مثلاً شکایت هایی که موضوع آن مالی و بیشتر از یک میلیون تومان است).
– پرونده بسیاری از شکایت های کیفری حتی با پس گرفتن شکایت از طرف شاکی هم بسته نمی شوند(مثل شکایت راجع به رشوه، قتل، زنا و.. ) اما شکایت های حقوقی با پس گرفتن دعوا از طرف شکایت کننده، خاتمه می یابند.
– درشکایت های کیفری، به شکایت کننده شاکی گفته می شود، به طرف او متشاکی یا مشتکی عنه و یا متهم گفته می شود و به موضوع پرونده نیز اتهام می گویند. اما در شکایت های حقوقی ، به شکایت کننده خواهان می گویند. به طرف او خوانده گفته می شود و به موضوع پرونده هم خواسته می گویند.
– برای دعوت کردن طرف شکایت کیفری(متهم) به دادگاه ورقه ای بنام احضاریه برای او فرستاده می شود ولی برای دعوت کردن طرف شکایت حقوقی(خوانده) از ورقه ای بنام اخطاریه استفاده می نمایند .
-در شکایت کیفری, اگر متهم (مشتکی عنه)به احضاریه توجه نکند و در وقت تعیین شده خود را به مرجع قضایی معرفی نکند، او را جلب و به اجبار به دادگستری می برند ولی در شکایت های حقوقی اگرخوانده به موقع حاضر نشود ، منتظر او نمی مانند و ممکن است حق را به خواهان بدهند.
– دردعواهای کیفری بدون وکیل هم می شود به حکم دادگاه اعتراض و خواستار ارسال پرونده به دادگاه تجدید نظر شد ولی در دعواهای حقوقی فقط وکیل دادگستری باید بوسیله دادخواست تجید نظر درخواست تجید نظرخواهی کند
نکات قابل توجه قبل ازطرح شکایت
۱- دقت کنید که آیا حق طرح شکایت را دارید یا خیر
هیچگاه تصمیم نگیرید شکایتی رامطرح کنید که حق با شما نیسست هرچند ظاهر امر حقانیت شما را جلوه دهد
۲-بررسی کنید ایا بر ادعای خود دلیل دارید یا خیر
چون دادگاهها ماموربه ظاهر هستند وبه شکایات وادعاهائی ترتیب اثر میدهند که دلیل داشته باشد مطرح کردن ادعاهای بی دلیل علاوه بر اینکه ثمری نخواهد داشت وقت مراجع قضائی را میگیرد
۳- بررسی کنید آیا راهی برای حل مسالمت امیز اختلاف شماهست یا خیر
اگر میشود با طرق مسالمت امیز اختلاف را حل کرد سراغ مرجع قضائی نروید بسیار اتفا ق می افتد که شکا یا تی مطرح میشود وبعدا به این نتیجه میرسند که اگر بطریق مسالمت امیز یا واسطه کردن افرادیگری برای حل اختلاف اقدام میکردند بهتر نتیجه میگرفتند مثلا در یک اختلاف خانوادگی زوجه شکایت ترک نفقه علیه شوهرش مطرح میکند ودادگاه کار قضائی خود را بر اساس مقررات انجام میدهد وممکن است منجر به بازداشت شوهر بشود تبعاتی که این امر دارد دیگر جبران پذیر نیست
۴- هیچگاه برای تسویه حساب شخصی و یا انتقام گیری علیه کسی شکایت نکنید
شکایا تی را مطرح کنید که میتوانید به اثبات برسانید و یا از عهده تبعات آن برایید
۵- شکوائیه خود ویا دادخواستی را که میخواهید به مرجع قضایی تحویل دهید کامل ودرست بنویسید
موضوع شکایت و یا دعوی را دقیقا مشخص کنید چون مراجع قضائی روی عناوین ادعا وحتی روی کلما تی که بکار برده اید حساب میکنند
۶- در نسبت دادن عنوان اتهام رعایت انصا ف را داشته با شید
بی جهت به کسی تهمت سرقت یا خیانت و یا کلاهبرداری نزنید مگر اینکه حقیقتا دلیلی بر آن داشته شکایات ویا ادعاهای شما یا جنبه کیفری وجزائی دارد ویا جنبه حقوقی بهرحال اگرمیخواهید آن را دردادگستری مطرح کنید قبل از طرح شکایت وجدان خود را حاکم باشید
طرح و رسیدگی به پرونده های “شکایت کیفری” در مراجع قضایی
شروع رسیدگی
با شکایت شاکی، دادسرا موظف به رسیدگی میشود و نمیتواند از رسیدگی به آن امتناع کند، برای طرح شکایت شاکی باید به دادسرایی مراجعه کند که جرم در حوزه آن رخ داده است، بنابراین اگر جرم در مشهد اتفاق افتاده است، نمیتوانید در تهران طرح شکایت کنید، بنابراین گام اول تنظیم شکواییه و تقدیم آن به دادسراست.
???رسیدگی به اتهام متهم
پرونده بعد از طرح شکایت در دادسرا مفتوح و با توجه به میزان حساسیت به بازپرس و دادیار ارجاع میشود.
بازپرس و دادیار هم با توجه به اینکه ضابط قضایی دارند، پرونده را با در نظر گرفتن نوع جرم، به پلیس آگاهی یا کلانتری ارجاع میدهند. مثلا اگر موضوع، کلاهبرداری یا سرقت باشد پرونده به آگاهی فرستاده میشود و اگر جرم سنگین نباشد و قابلیت پیگیری در مراجع انتظامی پایینتر را داشته باشد، به کلانتری ارجاع داده خواهد شد.
در این مرحله پس از تحقیقات در مرجع انتظامی، پرونده دوباره به دادسرا باز میگردد و اگر مراجع قضایی در دادسرا تشخیص دادند که حضور متهم هم ضرورت دارد، به ضابط قضایی دستور میدهد یا خودش شخصا متهم را احضار میکند و متهم در جلسه رسیدگی که هنوز بخشی از ادامه تحقیقات ضابط است حضور مییابد و بازپرس یا دادیار به موضوع رسیدگی میکند.
سپس اگر جرم ارتکابی قابل توجه باشد، متناسب با موضوع جرم قراری صادر میشود که میتواند بازداشت موقت، وجه التزام با قبول قول شرف، کفالت یا وثیقه باشد.
پس از این کار، تحقیقات ادامه مییابد تا کامل شود.
سپس، نوبت به صدور قرار مجرمیت از سوی بازپرس یا دادیار میرسد و پس از آن پرونده برای بررسی دادستان فرستاده میشود تا او هم نظر خود را اعلام کند. اگر تحقیقات کامل باشد، قرار صادره اعم از منع تعقیب یا قرار مجرمیت تائید میشود و اگر قرار صادره، مجرمیت باشد، کیفرخواست صادر و پس از آن پرونده به دادگاه ارسال میشود و در صورتی که نقصی در تحقیقات وجود داشت، پرونده برای رفع نقص به دادیاری یا بازپرسی برگردانده میشود.
وقتی پرونده به دادگاه رفت، دادگاه وارد رسیدگی میشود و اگر در نهایت جرم برای دادگاه محرز شد به صدور حکم محکومیت منجر میشود و اگر رای حضوری باشد، متهم تا بیست روز و اگر غیابی باشد تا ده روز حق اعتراض دارد
در صورت اعتراض متهم دادگاه تجدید نظر رای را دوباره بررسی میکند که ممکن است در این مرحله برای متهم تخفیف در نظر گرفته یا وی از بخشی از اتهامات تبرئه یا حکم بهطور کامل تائید شود.
در نهایت دادگاه تشخیص میدهد که حکم صادره چه زمانی اجرا شود و پرونده پس از قطعی شدن رای قاضی، برای اجرا به اجرای احکام میرود.
یا به صورت ساده تر در صورت عدم امضاء صورتجلسه از جانب بزه دیده در شرایطی که اعلام گذشت در فرایند میانجیگری صورت پذیرفته باشد، صورتجلسه تنظیمی چه اعتباری دارد..؟
این موضوع می تواند در عالم حقوق، عرصه نزاع و تزاحم اصول حقوقی متعددی باشد از این رو حالات مختلف مورد بررسی قرار می گیرد بدین شرح که:
1- عدم اعتبار صورتجلسه
در قانون مدنی تعریفی از امضا ارائه نشده است و لیکن در ماده ۱۳۰۱ این قانون، در مورد امضاء مقرر داشته: «امضایی که در روی نوشته یا سندی باشد بر ضرر امضاء کننده دلیل است» بنا بر این تعریف از سوی قانونگذار، اثر مهم امضاء را می توان تعهد و ایجاد کننده آثار حقوقی سند، قرارداد و... دانست که صرفاً از سوی متعهد امضاء شده باشد.
شاید بتوان گفت که علی الاصول، نوشته منتسب به اشخاص در صورتی قابل استناد است که، امضاء شده باشد با این وصف اسنادی که دارای امضاء نباشند در محاکم پذیرفته شده نیست «رویه محاکم» مگر آنکه از جمله عقود معاطاتی باشد که شرح و تفصیل آن خارج از حوصله این مقال است، حال حسب یک قاعده کلی و شناخته شده، در هر جا که مقررات قانون آیین دادرسی کیفری ساکت باشد، مقررات قانون آیین دادرسی مدنی در جریان رسیدگی به پرونده کیفری اعمال می شود کما اینکه خود قانونگذار نیز در مواردی، مستقیماً قضات مراجع کیفری را به قانون آیین دادرسی مدنی ارجاع داده است که نمونه بارز آن حل اختلاف در صلاحیت است، با عنایت به شرح فوق و مستند به ماده 180 قانون آیین دادرسی مدنی: «سازش بین طرفین یا در دفتر اسناد رسمی واقع می شود یا در دادگاه و نیز ممکن است در خارج از دادگاه واقع شده و سازش نامه غیررسمی باشد» با ضمانت اجرای ماده 183 همین قانون که مقرر نموده: « هرگاه سازش خارج از دادگاه واقع شده و سازش نامه غیر رسمی باشد طرفین باید در دادگاه حاضر شده و به صحت آن اقرار نمایند. اقرار طرفین در صورت مجلس نوشته شده و به امضای دادرس دادگاه و طرفین می رسد در صورت عدم حضور طرفین در دادگاه بدون عذر موجه دادگاه بدون توجه به مندرجات سازش نامه دادرسی را ادامه خواهد داد.» فلذا از آنجا که در تفسیر و توضیح مصادیق و موارد مشکوک و مردَد، باید به قدر متقین اکتفا گردد و دامنه آن گسترش نیابد و همچنین مستفاد از رأی وحدت رویه هیأت عمومی دیوان عالی کشور به شماره 525 مورخ 29/01/1368 که مقرر نموده: «نظر به ماده 8 قانون آیین دادرسی کیفری که موقوفی تعقیب امر جزایی را با شرایط خاصی تجویز نموده که از آن جمله صلح و سازش طرفین در جرایم قابل گذشت است و با توجه به این که مطالبه نفقه زوجه از حقوق الناس می باشد لذا تا زمانی که گذشت زوجه از تعقیب شکایت جزایی احراز نشود دعوی کیفری قابل رسیدگی خواهد بود و ...» می توان نظر بر بی اعتباری صورتجلسه بر مبنای فقدان امضاء دانست.
2- اعتبار صورتجلسه
با امضاء، در واقع سند اعتبار می یابد و می توان آن را به شخصی منتسب نمود و علیه امضاء کننده مورد استفاده قرار داد و وی را ملزم به اجرای مندرجات آن نمود، از آنجایی که امضاء متعهد برای صورتجلسه تنظیمی کفایت امر دارد، چرا که تعهد بر ذمه ایشان قرار می گیرد و با توجه به قانونی بودن میانجیگری که در تبصره 2 و ماده 25 آیین نامه میانجیگری در امور کیفری مقرر نموده: «میانجیگر باید مفاد صورت جلسات میانجیگری را تنظیم و... به امضاء آنها برساند، در صورت امتناع هر یک از طرفین، مراتب توسط میانجیگر در صورت مجلس قید می شود.
تبصره 2- میانجیگر موظف است مشروح توافق طرفین را با ذکر کلیه جزئیات، تعهدات و حقوق آنها، به صورت مکتوب و بدون ابهام تنظیم نموده و پس از تفهیم به طرفین به امضای آنها برساند». در اینجا در صورت عدم مراجعه شاکی به مرجع قضایی و یا در صورت عدم ادعایی خلاف صورت جلسه با عنایت به اوضاع و احوال قضیه، مقام قضایی می تواند به صورت جلسه ترتیب اثر دهد.
نتیجه: نظر به اصل 37 قانون اساسی و ماده 4 قانون آیین دادرسی کیفری که در تأکید اصل برائت می باشد و با عنایت به ماده 18 قانون مجازات اسلامی که توجه به 2 خصیصه را برای صدور حکم لازم دانسته است که 1- اقدامات مرتکب پس از ارتکاب جرم و 2- تأثیر تعزیر بر وی فلذا فی نفسه اجرای مجازات دلیلی بر اجرای عدالت نبوده و نمی تواند باشد و هدف از اجرای مجازات بهبود ارزش های اجتماعی است و از آنجایی که اصل بر مجازات نکردن است. با در نظر گرفتن فلسفه میانجیگری و از آنجایی که تفسیر می بایست به نفع متهم و همچنین تفسیر مضیق باشد، چنانچه بزهکار اقدام به انجام مقدمات توافق فی ما بین نموده باشد که مورد پذیرش شاکی نیز قرار گرفته و در صورت جلسه نیز منعکس گردیده و لیکن به امضاء وی نرسیده، و به تعهدات خود جامه عمل بپوشاند، مقام قضایی می تواند به چنین صورتجلسه ای اعتبار ببخشد.
در پاسخ سئوال با توجه به قانون شورای حل اختلاف می بایست صور مختلف موضوع را مد نظر قرار داد بدین شکل که:
الف امکان صدور قرار تأمین کیفری ندارد:
ماده ۸ قانون شورای حل اختلاف ـ در موارد زیر شوراها با تراضی طرفین برای صلح و سازش اقدام می نمایند:
الف ـ کلیه امور مدنی و حقوقی
ب ـ کلیه جرائم قابل گذشت
پ ـ جنبه خصوصی جرائم غیرقابل گذشت
صراحتاً در ماده 8 قانون مورد اشاره شورای حل اختلاف در جرائم قابل گذشت صرفاً می توانند اقدام به ایجاد صلح و سازش نمایند و حقی در خصوص ورود در ماهیت موضع ندارند البته در ماده 12 آیین نامه همین قانون نیز بدین موضوع اشاره گردیده است که: «شعب ویژه صلح و سازش موضوع مواد ۸ و ۱۱ قانون حسب مورد و براساس نیاز مراجع قضایی حتی المقدور در محل دادسرا یا محاکم تشکیل می شود.» که صراحتی بر عدم ورود در ماهیت از سوی شورای حل اختلاف است.
ب- امکان صدور قرار تأمین کیفری دارد:
در بند چ ماده ۹ مقرر گردیده: «در مـوارد زیر، قاضی شورا با مشورت اعضای شورا رسیدگی و مبادرت به صدور رأی می نماید:
ح ـ جرائم تعزیری که صرفاً مستوجب مجازات جزای نقدی درجه هشت باشد.»
و همچنین در ماده ۱۸ قانون یاد شده مقرر گردیده است که: «رسیدگی قاضی شورا از حیث اصول و قواعد، تابع مقررات قوانین آیین دادرسی مدنی و کیفری است.
تبصره۱ـ اصول و قواعد حاکم بر رسیدگی شامل مقررات ناظر به صلاحیت، حق دفاع، حضور در دادرسی، رسیدگی به دلایل و مانند آن است.»
حال آنکه لازمه انجام تحقیقات و رسیدگی در امور کیفری می تواند صدور قرار تأمین کیفری باشد و متهمی که نتواند نتواند نسبت به تودیع قرار تأمین خود اقدام نماید، مطابق قواعدآیین دادرسی کیفری بازداشت خواهد شد.
ماده 18 یاد شده، رسیدگی در شورا را از حیث اصول و قواعد، تابع مقررات قوانین آیین دادرسی مدنی و کیفری دانسته ولیکن هر چند صراحتی در صدور مجوز جهت صدور قرار تأمین کیفری و متعاقباً بازداشت متهم ندارد؛ اما از آنجا که اذن در شیء، اذن در لوازم آن نیز می باشد و با عنایت بدین موضوع که صدور رأی در امور کیفری در صلاحیت شورا قرار گرفته است، و در ماده ۱۳آیین نامه شورای حل اختلاف مقرر گریده: «شکایات، درخواست ها و دعاوی موضوع ماده ۹ قانون که در صلاحیت شورا است مستقیماً در شورا مطرح می گردد، ضابطین دادگستری مکلفند شکایات موضوع بند (ح) ماده مذکور را به شورای محل ارسال نمایند.» و همچنین ماده ۱۴همین آیین نامه مقرر نموده: «مراجع قضایی وظیفه ای در پذیرش دعاوی و درخواست ها و شکایاتی که در صلاحیت شورا است ندارند و در صورت مراجعه اشخاص آنان را به شورا هدایت می کنند.» می بایست گفت به طریق اولی، اجازه صدور قرار تأمین کیفری و بازداشت متهم را که از تودیع وجه التزام، معرفی کفیل یا وثیقه امتناع می نماید، نیز می توانند داشته باشند.
نتیجه:
به نظر می رسد با عنایت به اصــل 32 و 37 قانــون اساســی، «اصــل بر بـرائت است و هیچ کس از نظــر قانـون مجــرم شناخته نمی شود مگــر اینکه جــرم او در «دادگاه صالـح» ثابت گردد»، از آنجایی که شورای حل اختلاف مرجع قضایی محسوب نمی شود، وجود این موضوع می تواند ناقض حقوق و آزادی های فردی باشد و همچنین با عنایت به فلسفه وجودی قرار تأمین کیفری که تضمین حقوق بزه دیده برای جبران ضرر و زیان وی می باشد موضوع مجازات مقرر در شورای حل اختلاف صرفاً جزای نقدی درجه 8 می باشد نمی توان در مقابل منافع دولت موجبات سلب آزادی شهروندان را فراهم نمود.
در مورادی دادرس و یا کارمندان دفتری با وجود الصاق تمبر و تجویز مطالعه و اخذ تصویر از اوراق پرونده، با اخذ کپی از صورتجلسات دادگاه یا مرجع انتظامی مخالفت می نمایند.
قانون سابق در این خصوص ساکت بوده و صراحتاً چنین امری را تجویز نکرده بود.
حال آنکه تنها اقدامات یا تصمیماتی که سالب آزادی یا محدود کننده باشند نیاز به تصریح داشته و سایر امور بر اساس قواعد کلی مجاز محسوب می شوند مبنا اصل قانونی بودن دادرسی کیفری است.
علی ایحال با توجه ماده 100 قانون آیین دادرسی کیفری جدید که مقرر نموده: «... صورتمجلس تحقیقات مقدماتی یا سایر اوراق پرونده را که با ضرورت کشف حقیقت منافات ندارد، مطالعه کند و یا به هزینه خود از آنها تصویر یا رونوشت بگیرد» صراحتا به دو عبارت صورتمجلس تحقیقات مقدماتی و تصویر اشاره نموده، به هیچ وجه چنین ممنوعیتی، «در صورت تجویز دسترسی به پرونده» قابل قبول نیست.
ممکن است اینگونه ایراد شود که ماده مذکور در مقام بیان حقوق شاکی بوده است و این امر برای متهم مصداق ندارد.
4 دلیل برای وحدت حکم در این خصوص می توان ارائه نمود:
1- با ملاحظه ماده 191 قانون آیین دادرسی کیفری «چنانچه بازپرس، مطالعه یا دسترسی به تمام یا برخی از اوراق، اسناد یا مدارک پرونده را با ضرورت کشف حقیقت منافی بداند، یا موضوع از جرائم علیه امنیت داخلی یا خارجی کشور باشد با ذکر دلیل، قرار عدم دسترسی به آنها را صادر میکند» دراینجا با دو واژه مطالعه و دسترسی مواجه هستیم که به نظر متمایز از یکدیگر می باشند. باید خاطرنشان شد که فرض حقوقی، قانونگذار را مصون از عمل لغو میداند، فلذا دسترسی را می توان همان اخذ تصویر دانست.
2- مفهوم مخالف ماده 191 قانون مورد اشاره، دلالت بر تجویز حکمی همانند حکم مندرج در ماده 100 قانون آیین دادرسی کیفری دارد و قانونگذار تنها از تکرار پرهیز نموده است.
3- توجه به اصل قانونی بودن دادرسی که در صدر این بحث بدان اشاره شد خود دلیل دیگری بر تجویز این امر است. چرا که چنین اقدامی، سالب آزادی یا محدود کننده نیست.
4- ماده 191 قانون آیین دادرسی کیفری در مقام بیان فرض عدم دسترسی بوده نه در مقام بیان حدود تجویز، بنابراین نمی توان این امر را دلیل بر عدم تجویز دانست.
در پایان ذکر چند نکته:
1- هر دو قرار موضوع مواد 100 و 191 قانون یاد شده میبایست حضوری ابلاغ گردد که این امر دلالت بر صدور فوری قرار در زمان تقاضا دارد؛ فلذا تقاضای مراجعه در زمانی دیگر یا ارسال ابلاغیه بر خلاف قانون محسوب می شود.
2- با توجه به ضرورت مستدل بودن قرار صادره، چنانچه قرار عدم دسترسی به پرونده یا رد درخواست نسبت به تمام پرونده باشد؛ استدلال ارائه گردیده باید به نحوی باشد که توجیه گر عدم دسترسی به تمام پرونده باشد. بنابراین اگر استدلال مندرج در قرار تنها ناظر به برخی از اوراق پرونده «برای مثال صورتجلسه ثبت اظهارات شهود» باشد صدور قرار عدم دسترسی یا رد درخواست نسبت به کل پرونده قانونی نخواهد بود.
3- منظور از ضرورت مستدل بودن قرارهای مذکور تنها ذکر موارد مندرج در دو ماده 100 و 191 قانون مورد اشاره نیست، بلکه توجه به عبارت «ذکر دلیل» پس از موارد مذکور دلالت بر این دارد که مقام قضایی علاوه بر ذکر مورد میبایست دلایل منتهی به چنین تصمی را نیز بیان نماید.
عدم استدلال در رأی صادره به نحو موصوف و یا عدم رعایت مقررات مربوط به نحوه صدور و ابلاغ آن، حسب مورد می تواند مشمول تخلفات موضوع بند یک ماده 15 قانون نحوه نظارت بر رفتار قضات «صدور رای غیر مستند یا غیر مستدل» یا ماده 18 قانون مورد اشاره «تخلف از قوانین موضوعه» باشد.
احاله در موارد زیر صورت میگیرد:
الف- متهم یا بیشتر متهمان در حوزه دادگاه دیگری اقامت داشته باشند.
ب – محل وقوع جرم از دادگاه صالح دور باشد، به نحوی که دادگاه دیگر بهعلت نزدیک بودن به محل وقوع آن، آسانتر بتواند بهموضوع رسیدگی کند.
با شنیدن عبارت «جرم مشهود» اولین مفهومی که به ذهن متبادر میشود، وقوع جرم در برابر ضابط دادگستری است. مانند اینکه سارقی، جلوی چشمان مامور انتظامی، کیفقاپی کند. اما این تنها مصداق جرم مشهود نیست. جرم مشهود مصادیق متعددی دارد که در ماده ۴۵ قانون آیین دادرسی کیفری احصاء شده است. در ادامه به معرفی این مصادیق و سپس آثار مشهود بودن جرم در روند دادرسی کیفری میپردازیم.
جرم در موارد زیر مشهود است:
۱. در مرئی و منظر ضابط دادگستری واقع شود (مانند مثال پیشین). اگر ضابط صحنه فیلمبرداری شده جرم را ببیند، جرم مشهود نخواهد بود. چون ضابط شخصاً شاهد وقوع جرم نبوده است.
۲. ضابطین، بلافاصله در محل وقوع جرم حاضر شوند و یا آثار جرم را بلافاصله پس از وقوع مشاهده کنند؛ مانند آنکه لحظهای پس از سرقت مغازه، در محل حاضر شوند و آثار شکستن شیشه مغازه، قفل صندوق و… را مشاهده کنند.
۳. بزهدیده یا حداقل دو نفر که ناظر وقوع جرم بودهاند، حین وقوع جرم یا بلافاصله پس از آن، شخص معینی را بهعنوان مرتکب معرفی کنند؛ برای مثال دو سارق کیفقاپی میکنند و لحظهای قبل از رسیدن مامورین پا به فرار میگذارند، و کسانی که ناظر وقوع جرم بودهاند، بلافاصله سارقین در حال فرار را به مامورین نشان میدهند.
۴. بلافاصله پس از وقوع جرم، علائم و آثار واضح یا اسباب و ادله جرم در تصرف متهم یافت شود و یا تعلق اسباب و ادله یادشده به متهم محرز گردد. در مثالی که سارق شیشه مغازه را میشکند تا وارد آن شود، چنانچه پس از سرقت، پلیس به افراد حاضر در صحنه جرم شک کند، و وسیلهای که شیشه با آن شکسته شده است را نزد سارق بیابد، این جرم مشهود است.
۵. متهم بلافاصله پس از وقوع جرم قصد فرار داشته یا در حال فرار باشد یا بلافاصله پس از وقوع جرم دستگیر شود.
۶. جرم در منزل یا محل سکنای افراد، اتفاق افتاده یا در حال وقوع باشد و شخص ساکن، در همان حال یا بلافاصله پس از وقوع جرم، ورود ماموران را به منزل یا محل سکنای خود درخواست کند. مانند سرقت از منازل که افراد بلافاصله با مرکز فوریتهای پلیسی تماس میگیرند.
۷. متهم بلافاصله پس از وقوع جرم، خود را معرفی کند و وقوع آن را خبر دهد.
۸. متهم ولگرد (*) باشد و در آن محل نیز سوءشهرت داشته باشد.
آثار مشهود بودن جرم
پس از بیان مصادیق جرم مشهود، اولین سوالی که به ذهن میرسد این است که مشهود بودن یا نبودن جرم چه اهمیتی دارد؟
در جرایم مشهود اختیارات قانونی ضابطین قضایی گستردهتر از اختیارات آنها در جرائم غیرمشهود است. در جرایم مشهود ضابطین موظفند تمام اقدامات لازم را برای حفظ دلایل اثبات جرم و جلوگیری از فرار متهم انجام دهند. برای مثال به بازرسی اشیاء یا اشخاص بپردازند، در حالی که در جرایم غیر مشهود، این امر تنها با اجازه موردی مقام قضایی ممکن است.
علاوه بر این، هنگامی که متهم در جرمی مشهود دستگیر میشود، ضابطان باید بلافاصله، موضوع اتهام و دلایل آن را به او تفهیم کنند و دستگیری وی را به خانوادهاش اطلاع دهند.
* ولگرد کسی است که مسکن و مأوای مشخص و وسیله معاش معلوم و شغل یا حرفه معینی ندارد
بر اساس اصل برائت، تا قبل از اثبات گناهکاری و صدور حکم قطعی محکومیت، نمیتوان آزادی هیچ شهروندی را سلب یا محدود نمود. تا زمانی که پرونده در دادسرا و در مرحلهی تحقیقات مقدماتی قرار دارد، امکان مجازات متهم وجود ندارد. زیرا هنوز گناهکاری او به اثبات نرسیده است. از سوی دیگر اگر متهم تحت نظارت نباشد، هر لحظه ممکن است از دسترس مراجع قضایی خارج شود و موجبات تضییع حقوق جامعه یا شاکی خصوصی را فراهم آورد. از این رو قانونگذار برای رعایت همزمان حقوق جامعه، شاکی و متهم دو راهکار پیشبینی کرده تا در صورت اثبات بزهکاری متهم و صدور حکم قطعی محکومیت وی، اجرای حکم معطل نگردد: نخست، صدور تامین کیفری مانند وثیقه، کفالت و…، و دو دیگر، صدور قرار نظارت قضایی. در مطلب پیشین با قرارهای تأمین کیفری آشنا شدیم. در این نوشتار بر آن هستیم که به بررسی قرار نظارت قضایی بپردازیم. با ما همراه باشید.
قرار نظارت قضایی به چه معناست؟
قرار نظارت قضایی در ماده ۲۴۷ قانون آیین دادرسی کیفری پیشبینی شده است. مقامات قضایی دادسرا مانند بازپرس و دادیار یا قاضی دادگاه میتوانند در کنار صدور قرار تأمین کیفری، قرار نظارت قضایی را نیز متناسب با جرم ارتکابی برای مدت معین صادر کنند. در واقع، قرارهای نظارت قضایی برای تکمیل قرارهای تأمین صادر میشود و تضمین بیشتری را برای در دسترس بودن متهم فراهم میآورد. بنابراین در کنار قرارهای تأمین کیفری، مقام قضایی میتواند اقدام به صدور قرار نظارت قضایی کند. البته در جرایم کماهمیت اگر متهم تضمینهای لازم را برای جبران خسارات وارده ارائه کرده باشد، مقام قضایی میتواند صرفاً قرار نظارت قضایی صادر کند. منظور از جرایم کماهمیت، جرایمی است که مجازات آن حبسِ تا ۶ ماه، جزای نقدیِ تا دو میلیون تومان و شلاقِ تا سی ضربه باشد.
قرارهای نظارت قضایی ناظر به چه اموری است؟
مقام قضایی میتواند یک یا چند مورد از دستورهای زیر را در قالب قرار نظارت قضایی در خصوص متهم صادر نماید:
الف. متهم را ملزم نماید که خود را بهصورت نوبهای به مراکز یا نهادهای تعیین شده معرفی کند.
ب. متهم را از رانندگی با وسیله نقلیه منع نماید.
پ. متهم را از اشتغال به فعالیتهایی که با جرم ارتکابی مرتبط است، منع کند.
ت. متهم را از نگهداری سلاح دارای مجوز منع نماید. در این صورت سلاح و پروانهی مربوط را از او تحویل میگیرند و به یکی از محلهای مجاز نگهداری سلاح تحویل میدهند.
ث. متهم را از خروج از کشور منع کند. مدت ممنوعالخروج بودن متهم ۶ ماه است و در صورت لزوم قابل تمدید است.
فرض کنید شخصی که مدیرعامل یک شرکت خصوصی است، مرتکب جرم کلاهبرداری شده و بازپرس پس از انجام تحقیقات لازم، برای وی قرار وثیقه صادر کرده است. حال بازپرس میتواند با صدور قرار نظارت قضایی او را ممنوعالخروج نماید.
آیا قرار نظارت قضایی قابل اعتراض است؟
پاسخ مثبت است؛ چه قرار تأمین کیفری و چه قرار نظارت قضایی، باید بهطور مستدل صادر شود و مقام قضایی صادرکننده قرار باید در متن قرار توضیح دهد که به چه علت آن را صادر کرده است. برای مثال اگر میخواهد متهم را ممنوعالخروج کند، باید ذکر کند که چرا این قرار را صادر کرده است. اگر در پروندهای برای شما قرار نظارت قضایی صادر شده باشد، میتوانید ظرف ۱۰ روز از تاریخ ابلاغ این قرار به آن اعتراض کنید. بازپرس یا دادیار صادرکننده قرار مکلف است در صورت وصول اعتراض، پرونده را برای رسیدگی به اعتراض، به دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به اصل جرم را دارد، ارسال کند.
رعایت دستورهای مندرج در قرار نظارت قضایی میتواند به تخفیف مجازات متهم منجر شود.
طبق قانون آیین دادرسی کیفری، اگر متهم دستورهای مندرج در قرار نظارت قضایی را رعایت کند، با درخواست وی و تأیید دادستان، دادگاه میتواند در مجازات وی تخفیف دهد. در مقابل، تخلف از اجرای دستورات مندرج در قرار نظارت قضایی هم عواقب قانونی نامطلوبی را برای متهم به بار خواهد آورد.