در اصطلاح فقه، حکم به طلب ترک فعلی که انجامش موجب عقاب شود حرمت نام دارد و خود فعل؛ حرام یا محظور نامیده میشود.
در اصطلاح فقه، حکم به طلب ترک فعلی که انجامش موجب عقاب شود حرمت نام دارد و خود فعل؛ حرام یا محظور نامیده میشود.
حکمی است که با توجه به خود موضوع، وضع شده باشد و علم و جهل مکلف در آن دخالتی نداشته باشد. مثل نماز؛ و دلیلی را که بر حکم واقعی دلالت میکند دلیل اجتهادی میگویند.
احکامى که شارع مقدس با توجه به مصالح و مفاسد واقعى و در حالت عادی، یعنى بدون در نظر گرفتن حالات استثنائی (اضطرار و حرج)، براى مکلفین مقرر فرموده، حکم واقعى اولى نامیده مىشود.
مانند وجوب نماز و روزه و پرداخت نفقه زوجه و یا حرمت قتل عمد و خوردن شراب.
آنچه که به طور مستقیم از یک عبارت به ذهن مىرسد و در جمله ذکر شده است منطوق نام دارد.
مثال اول: ضمان دینی که سبب آن هنوز ایجاد نشده است باطل است.
مفهوم مخالف این ماده : ضمان دینی که سبب آن ایجاد شده باشد باطل نیست.
* باطل است در منطوق و باطل نیست در مفهوم؛ دو حکم هستند که اولی منفی و دومی مثبت است (یعنی حکم مفهوم و منطوق از حیث مثبت و منفی بودن عکس هم است؛ در نتیجه به این مفهوم؛ مفهوم مخالف میگوییم).
مثال دوم: اگر در حواله محیل مدیون محتال نباشد احکام حواله جاری نیست.
مفهوم مخالف: اگر در حواله محیل مدیون محتال باشد احکام حواله جاری است.
* جاری نیست در منطوق و جاری است در مفهوم؛ دو حکم هستند که اولی منفی و دومی مثبت است (یعنی حکم مفهوم ومنطوق از حیث مثبت و منفی بودن عکس هم است؛ در نتیجه به این مفهوم؛ مفهوم مخالف میگوییم).
مثال سوم: هر گاه کسی بر حسب امر دیگری اقدام به عملی نماید که عرفاً برای آن عمل اجرتی بوده، عامل مستحق اجرت عمل خود خواهد بود.
مفهوم مخالف: هر گاه کسی بدون امر دیگری اقدام به عملی نماید؛ عامل مستحق اجرت عمل خود نخواهد بود.
* خواهد بود در منطوق و نخواهد بود در مفهوم؛ دو حکم هستند که اولی مثبت و دومی منفی است (یعنی حکم مفهوم ومنطوق از حیث مثبت و منفی بودن عکس هم است؛ در نتیجه به این مفهوم؛ مفهوم مخالف میگوییم).
مثال چهارم: در قرآن آمده است که: اگر فرد فاسقی خبری برای شما آورد، دربارهاش تحقیق بکنید.
مفهوم مخالف: اگر فرد عادل برای شما خبری آورد؛ تحقیق و تفحّص نکنید.
* بکنید در منطوق و نکنید در مفهوم؛ دو حکم هستند که اولی مثبت و دومی منفی است (یعنی حکم مفهوم ومنطوق از حیث مثبت و منفی بودن عکس هم است؛ در نتیجه به این مفهوم؛ مفهوم مخالف میگوییم).
شکى نیست در اینکه پس از ظهور اسلام تصرّفاتى در لغات عربى بعمل آمده و شارع (ص) واژههائى را که قبلا بمعانى وضعیّه خود اختصاص داشتهاند در احکام و عبادات خاصّۀ که جزو شریعت اسلام بودهاند بکار برده است مثلا لفظ صلوة که قبلا بمعنى دعا بوده بعدا در لسان شرع در مقابل عبادت مخصوصۀ که داراى ارکان و رکعات خاصه است استعمال گردیده و یا لفظ زکوة که قبلا بمعنى نموّ بوده در مقابل اداى مال مخصوص و یا کلمۀ حجّ که در لغت بمعنى مطلق قصد بوده در مقابل مناسک مخصوصۀ بکار برده شده است، ولى آیا این استعمالها بطریق حقیقت صورت گرفته یا مجاز؟ یعنى شارع اسلام این الفاظ را از معانى اصلیه خود نقل و در مقابل معانى جدیده وضع نموده است؟ یا بدون اینکه آنها را از معانى اصلیه منتزع سازد مجازا و با ضمّ قرینۀ صارفه در معانى جدیده استعمال کرده است؟
عام به لفظى گفته مىشود که همه افراد و مصادیق مفهوم خود را در بر مىگیرد. بهعبارت دیگر، عام لفظى است که بر شمول و فراگیرى مفهوم خود نسبت به همه افراد و مصادیقش دلالت مىکند.
مثال اول: اشیایی که مالک آن را برای عمل زراعت اختصاص داده باشد، از قبیل گاو و گاومیش و ماشین و اسباب و ادوات زراعت و تخم و غیره و به طور کلی هر مال منقول که برای استفاده از عمل زراعت، لازم و مالک آن را به این امر تخصیص داده باشد، از جهت صلاحیت محاکم و توقیف اموال، جزو ملک محسوب و در حکم مال غیرمنقول است و همچنین است تلمبه و گاو و یا حیوان دیگری که برای آبیاری زراعت یا خانه و باغ اختصاص داده شده است.
مثال دوم: سند ولادت اشخاصی که ولادت آنها در مدت قانونی به دایره سجل احوال اظهار شده رسمی است.
مثال سوم: اتباع خارجه مقیم در خاک ایران، از حیث مسائل مربوطه به احوال شخصیه و اهلیت خود و همچنین از حیث حقوق ارثیه، در حدود معاهدات، مطیع قوانین و مقررات دولت متبوع خود خواهند بود.
نهی در لغت، به معنای منع و باز داشتن (= زجر) است و در اصطلاح اصول آن است که شخصى با مقام بالاتر، دیگرى را که در رتبه پایینترى قرار دارد از انجام کارى باز دارد و منع کند.
فور یعنی اَمر آمر را فوراً انجام دهیم و تراخی یعنی اَمر آمر را با تاخیر انجام دهیم.
بهنظر مشهور اصولیان، امر هیچ دلالتى بر لزوم فوریت یا جواز تأخیر ندارد، بلکه تنها طلب انجام عمل را بیان مىکند و فوریت یا تأخیر را باید با کمک قرائن و نشانهها میفهمیم.
امر در اصول فقه یعنی دستور انجام کاری از فردی که در مرتبه ای بالاتر قرار دارد به شخص دیگرى که در مرتبه پایینترى قرار دارد.
برای بیان فایده علم اصول فقه سه مطلب را مقدمتاً ذکر میکنیم:
1. افعالی از انسان سر میزند که بعضی از این افعال اختیاری است؛ مثل نوشتن، خواندن و ...
2. تمام افعال اختیاری انسان دارای حکمی است؛ مثلاً برخی افعال واجب، برخی حرام، برخی مکروه، برخی مستحب و برخی مباحاند.
3. حکم شرعی برخی از افعال انسانها معلوم است و نیازی به استنباط ندارد؛ ولی بسیاری از افعال انسانها حکم معلوم و مشخصی ندارند.
* علم اصول فقه؛ تنها علمی است که برای استنباط حکم افعالی که حکمشان معلوم نیست تدوین شده است. پس فایده علم اصول فقه این است که با استفاده از قواعد و ابزارهای آن میتوانیم حکم افعالی که حکمشان معلوم نیست را به دست آوریم.
وضع در لغت به معنای نهادن و قرار دادن و گذاشتن است و در اصطلاح یعنی قرار دادن لفظی برای معنایی.
مثال اول: ماده 116 قانون تجارت: شرکت تضامنی شرکتی است که تحت اسم مخصوصی برای امور تجارتی بین دو یا چند نفر با مسئولیت تضامنی تشکیل میشود.
* در این مثال، لفظ شرکت تضامنی برای شرکتی که در تحت اسم مخصوصی برای امور تجارتی بین دو یا چند نفر با مسئولیت تضامنی تشکیل میشود قرار داده شده است.
مثال دوم: ماده 8 قانون تجارت : دفتر کل دفتری است که تاجر باید کلیه معاملات را لااقل هفتهای یک مرتبه از دفتر روزنامه استخراج و انواع مختلف آن را تشخیص و جدا کرده و هر نوعی را در صفحه مخصوصی در آن دفتر به طور خلاصه ثبت کند.
* در این مثال، لفظ دفتر کل برای دفتری که تاجر باید کلیه معاملاتش را لااقل هفتهای یک مرتبه از دفتر روزنامه استخراج و انواع مختلف آن را تشخیص و جدا کرده هر نوعی را در صفحه مخصوصی در آن دفتر به طور خلاصه ثبت کند قرار داده شده است.
مثال سوم: ماده 10 قانون تجارت : دفتر کپیه دفتری است که تاجر باید کلیه مراسلات و مخابرات و صورتحسابهای صادره خود را در آن به ترتیب تاریخ ثبت نماید.
* در این مثال، لفظ دفتر کپیه برای دفتری که تاجر باید کلیه مراسلات و مخابرات و صورتحسابهای صادره خود را در آن به ترتیب تاریخ ثبت نماید قرار داده شده است.
وضع تعیینى، حالتی است که فرد یا افرادى مشخص، لفظی را برای معنایی قرار میدهند.
مثال اول: ماده 183 قانون تجارت : شرکت نسبی شرکتی است که برای امور تجارتی تحت اسم مخصوصی بین دو یا چند نفر تشکیل و مسئولیت هر یک از شرکاء بهنسبت سرمایهای است که در شرکت گذاشتهاند.
* در این مثال، شخص معینی که همان مقنن است، لفظ شرکت نسبی را برای شرکتی که برای امور تجارتی تحت اسم مخصوصی بین دو یا چند نفر تشکیل و مسئولیت هر یک از شرکاء بهنسبت سرمایهای است که در شرکت گذاشتهاند؛ قرار داده است.
مثال دوم: اسمهایی که پدران برای فرزندانشان انتخاب میکنند از مصادیق بارز وضع تعیینیاند.
لفظ امر چند معنا دارد، از جمله عبارتند از:
1: گاهی امر به معنای حادثه و رویداد تازه استعمال شده است.
2: گاهی امر به معنای حالت بکار رفته است.
3: گاهی امر به معنای فعل و کار استعمال شده است.
4: گاهی امر به معنای طلب آمده است.
نسخ یعنی اینکه حکم قبلی با بیان جدیدی که رسیده، رفع شود. بدین شرح که عملی را مدت زمانی بر عبد از سوی مولا واجب شده بود و سپس وجوب را نسخ و رفع کند.
مثلاً در صدر اسلام مدتی مسلمانان وظیفه داشتند به سمت بیتالمقدس نماز بخوانند، سپس دستور آمد که (فول وجهک سطر المسجد الحرام) وجوب نماز به سمت بیتالمقدس نسخ شده در مثال دیگر خداوند در صدر اسلام واجب کرد که مسلمانان قصد نجوی (= گفتگوی خصوصی) با پیامبر (ص) را داشتند، صدقه دهند (یا ایها الذین آمنو اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدی نجواکم صدقه ذلک خیر لکم و اطهرفان لم تجدوا فان الله غفور رحیم) پس از آمدن این آیه غیر از علی (ع) بسیاری از مردم از نجوی و حتی از پرسیدن سؤالهای عادی نیز خودداری کردند در نتیجه آیه ذیل نازل و آیه قبلی را نسخ کرد (ءاشفقتم ان تقدموا بین یدی نجواکم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله علیکم فاقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و اطیعوا الله و رسوله و الله خبیر بما تعملون) یعنی آیا ترسیدید که پیش از نجوای خود صدقاتی را مقدم کنید، زمانی که صدقه ندادید و خدا بر شما بخشید پس نماز را بپا دارید و زکات بدهید...
آیا با نسخ وجوب، اصل جواز فعل و اذن در فعل، به حال خود باقی میماند یا از بین میرود؟ به عبارت دیگر در دو مثال اخیر الذکر با رفع لزوم نماز خواندن به سوی بیتالمقدس یا رفع لزوم دادن صدقه، اصل جواز نماز به سوی بیتالمقدس یا اصل جواز صدقه دادن باقی است، یا خیر؟ آیا با آمدن آیه دوم، اگر کسی که میخواست با پیامبر (ص) نجوی داشته باشد باز هم جایز بود صدقه دهد یا خیر؟ و در مثال دیگر آیا جایز است کسی به سوی بیتالمقدس نماز بخواند با وصف نزول آیه (فول وجهک سطر المسجد الحرام)؟
نظر اول : نظر صاحب معالم و غزالی که معتقدند امر اول، دلالت بر بقای جواز نمیکند.
نظر دوم: قول علامه حلی در کتاب تهذیب که معتقد است امر اول، دلالت بر بقای جواز دارد.
نظر سوم: نظر علامه محمد رضا مظفر حق این است که با نسخ وجوب، جوازی باقی نمیماند.
در اصطلاح اصول، «مقید» به لفظ یا معنایى گفته مىشود که همراه با وصف، حالت یا قید خاصى در نظر گرفته شود. در مقابل، «مطلق» لفظ یا معنایى است که بدون لحاظ وصف، حالت یا قید خاص موردنظر قرار گیرد.
منظور از انصراف بدوى این است که به علت کثرت وجود مصادیق و افراد چیزى در خارج، هنگام استعمال لفظ، ذهن از مصداق نادر به مصداق کثیر و غالب متوجه شود.
مثال اول: اگر قانون در جایی بگوید : به کارگران در صورت اخراج باید تاوان پرداخت شود، حال اگر مثلاً 90 درصد از کارگران را کارگران کورهپزخانه تشکیل بدهند و این اکثریت از تاوان گرفتن منصرف شوند، نمیشود گفت که منظور از این قانون، کارگران کورهپزخانه هستند یعنى همان 90 درصد و 10 درصد دیگر را شامل نمیشود بلکه در اینجا لفظ کارگران مطلق است و همه را شامل میشود و اینگونه انصراف اطلاق را محدود نمیکند
مثال دوم: اصطلاح تعهد در حقوق مدنی منصرف به دین مالی، لیکن این انصراف بدوی است، با اندکی دقت تعهد غیر مالی را نیز در برمیگیرد و مانع اطلاق نیست.
* نکته: انصراف بدی مانع اطلاق نیست.
انصراف ناشی از کثرت استعمال برای جایی است که وقتی لفظ به ذهن خطور کند، ذهن به سمت فرد یا افرادی که بیشتر آن لفظ برایش استعمال می شود برود و از افرادی که کمتر برایش استعمال می شود روی گرداند.
مثال اول: لفظ مال در اثر کثرت استعمال، به اشیاء مادی گفته میشود.
مثال دوم: هر یک از خیارات بعد از فوت به ورثه منتقل میشود (منظور خیارات معاملات است نه خیار فسخ نکاح، یعنی از خیارات فسخ نکاح منصرف و مانع اطلاق).
* انصراف ناشی از کثرت استعمال مانع اطلاق است
و الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدا وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»(نور: 4)؛ و کسانی که نسبت زنا به زنان پاکدامن میدهند، سپس چهار گواه نمیآورند، پس هشتاد تازیانه به آنان بزنید، و هیچگاه شهادتی از آنها نپذیرید، و آنانند که خود فاسقند.
این آیه به واسطه آیه بعدی تخصیص خورده و توبهکنندگان را از دایره عموم «الذین یرمون» خارج کرده است: «إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (نور: 5)؛ مگر آنان که پس از آن توبه کنند و به کار شایسته بپردازند، که خدا آمرزنده و مهربان است.