⚖به روز بودن دانشجویان حقوق و پاسخگویی به سوالات هموطنانم.⚖

۱۹۳۱۲ مطلب توسط «هادی کاویان مهر» ثبت شده است

دفاع در قبال اتهام سوء استفاده از چک سفید امضاء چگونه است..؟


در مواردی ممکن است فردی با این ادعا که چک سفید امضائی در اختیار دیگری قرار داده است و دارنده بدون اذن وی مبادرت به تکمیل متن چک نموده است، شکایتی را دایر بر سوء استفاده از سفید امضاء بر مبنای ماده 673 کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی  مطرح کرده باشد چه دفاعی وجود دارد:

برای دفاع می بایست با تحقیق و مطالعه مستندات، از وجود یا عدم وجود توافق در خصوص موضوع کسب اطلاع نمود.

باید توجه داشته باشیم که بزه سوء استفاده از چک سفید امضاء مانند هر بزه دیگری مستلزم آن است که مرتکب با سوء نیت و با دارا بودن عنصر روانی مبادرت به انجام آن کرده باشد.
از این رو برای دفاع مؤثر در این زمینه بر دو موضوع تمرکز کرده و دفاعیات خویش را بر مبنای آن بنیان گذارید.
اول آنکه آیا توافقی میان طرفین در خصوص تکمیل متن چک وجود داشته است یا خیر؟
دوم آنکه قصد شخص از تکمیل متن چک سفید امضاء چه بوده است؟

بدین ترتیب حسب مورد در مقام دفاع بیان خواهیم داشت:
نظر به اینکه حسب توافق متهم با شاکی پرونده، قرار بر آن بوده که متعاقب تسویه حساب و تعیین میزان بدهی شاکی به متهم، وی نسبت به تکمیل مندرجات چک اقدام و نسبت به وصول آن اقدام نماید؛ لذا نمایندگی و وکالت متهم در تکمیل متن چک محرز و مسلم است و لذا متهم قصد سوء استفاده از چک سفید امضاء صادره از ناحیه شاکی را نداشته وبه لحاظ فقد رکن روانی، بزهی محقق نشده تا متهم قابل تعقیب و مجازات باشد.
علاوه بر این بر فرض هم که از نظر دادگاه توافقی احراز نگردد، نظر به اینکه تکمیل متن چک توسط متهم به قصد وصول مطالبات وی از شاکی بوده و با حسن نیت نسبت به تکمیل متن چک اقدام نموده است؛ لذا به لحاظ فقد سوء نیت نمی توان رفتار وی را واجد وصف کیفری دانست.

 

 

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

آیا دعوی تأیید و تنفیذ سند عادی صحیح است..؟

دعوی تأیید و تنفیذ سند عادی در مراجع قضایی یکی از دعاوی  شایع است.

حال باید دید که ماهیت این گونه دعاوی چیست و در چه مواردی می توان نسبت به طرح چنین دعوایی اقدام و در چه مواردی باید از طرح آن خودداری کرد و یا در صورت طرح از ناحیه شخص ثالث؛ چه دفاعی باید در قبال آن معمول داشت.
معمولاً در دعوی تنفیذ سند عادی، خواهان با طرف دعوی قرار دادن طرف قرارداد خویش؛ از دادگاه می خواهد تا بر صحت و اصالت قرارداد منعقده وی با خوانده، اذعان داشته و بر آن قرارداد مهر تأیید بزند.

حال باید دید که اصولاً آیا بر چنین خواسته ای عنوان دعوی حمل می شود یا خیر؟
اصولاً از نظر حقوقی در تعریف دعوی گفته می شود که دعوا عبارت است ادّعای شخصی علیه شخصی دیگر نزد حاکم. در واقع با طرح دعوی، شخصی به عنوان مدعی به دادگاه مراجعه و شخص دیگری را با مطالبه موضوع خاصی به عنوان مدعی علیه، طرف دعوا قرار خویش می دهد.
تا اینجا مشخص می شود که اصولاً یکی از ارکان دعوا، وجود «مدعی» است و از نظر حقوقی، مدعی کسی است که ادعای وی خلاف ظاهر و خلاف اصل باشد.
حال در مواجهه با چنین دعوایی باید با دفاعی منطقی به مانند آنچه در ذیل می آید، دادگاه را مجاب به عدم استماع آن دعوی کرد.

در مورد اسناد عادی، اصل بر صحت و اصالت سند بوده و مادامی که جعلیت یا عدم اصالت آن در مرجع قضایی ذی صلاح به اثبات نرسد؛ هیچ خللی به مفاد این سند وارد نخواهد شد؛ از این رو در دعوی تأیید و تنفیذ سند عادی، ادعای خواهان خلاف ظاهر و خلاف اصل نیست بلکه ادعای خواهان موافق اصل است و خواهان در دعوای تنفیذ، ادعایی خلاف اصل ندارد و در واقع مدعی محسوب نمی شود تا ادعای وی قابل استماع باشد؛ از این رو اصولاً بر چنین ادعایی عنوان «دعوی» صادق نیست و نتیجتاً می توان با این استدلال که اصل بر صحت و اصالت سند عادی است و ادعای خواهان موافق اصل و نتیجتاً رأی دادگاه در اجابت خواسته خواهان، تحصیل حاصل خواهد بود از دادگاه رسیدگی کننده، درخواست صدور قرار عدم استماع دعوی کرد.

اما این استدلال به معنی آن نیست که اصولاً دعوایی تحت عنوان تنفیذ سند عادی قابل طرح در دادگستری نباشد؛ زیرا در مواردی مانند تنفیذ وصیت نامه عادی، طرح اینگونه دعاوی اجتناب ناپذیر است.
بنابراین ممکن است در مواردی، دعوی تنفیذ سند عادی ناشی از تجویز قانونگذار باشد؛ مانند مقررات تبصره 6 قانون اراضی شهری که به موجب آن کسانی که به تاریخ قبل از قانون لغو مالکیت اراضی شهری با اسناد عادی دارای زمین اعم از موات و بایر بوده می‌توانند برای تأیید و صحت تاریخ معامله به مراجع قضایی مراجعه کنند.        

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

آیا قرار رد درخواست اعاده دادرسی در امور حقوقی قابل تجدیدنظر خواهی است..؟

یکی از مواردی که ممکن است در روند رسیدگی به پرونده های حقوقی ایجاد پرسش نماید؛ قابلیت تجدیدنظر خواهی نسبت به قرار رد درخواست اعاده دادرسی در دعاوی حقوقی است.

پرسش اصلی در این مقال آن است  که آیا قرار رد درخواست اعاده دادرسی در امور حقوقی قطعی است و یا اینکه می توان نسبت به آن درخواست تجدیدنظر کرد..؟

این امر بالاخص از این حیث می تواند سوال برانگیز باشد که از یک طرف در ماده ۳۳۲ قانون مدنی ذکری از قرار رد درخواست اعاده دادرسی بعمل نیامده و از طرفی دیگر در قسمت اخیر تبصره ماده ۴۳۵ قانون مورد اشاره سایر ترتیبات رسیدگی را پس از صدور قرار قبولی یا رد درخواست اعاده دادرسی مطابق مقررات مربوط به دعاوی قرار داده است..!!!

درپاسخ به این پرسش باید قائل به تفکیک شد؛
بدین ترتیب که چنانچه دادگاه عمومی  حقوقی مبادرت به صدور حکمی دایر بر محکومیت فردی نماید و محکوم علیه در فرجه مقرر قانونی به رأی صادره اعتراضی به عمل نیاورد و مآلاً حکم صادره بواسطه انقضاء موعد تجدیدنظر، قطعیت حاصل کند؛ در چنین حالتی چنانچه به عنوان وکیل محکوم علیه از دادگاه صادر کننده حکم، درخواست اعاده دادرسی نماییم و دادگاه با بررسی درخواست اعاده دادرسی، درخواست را غیر وارد تشخیص دهد و قرار رد درخواست اعاده دادرسی را صادر کند؛ چنین قراری قابل تجدیدنظر خواهی خواهد بود؛ چرا که، به تصریح ماده ۳۳۲  قانون آئین دادرسی مدنی، قرارهای قابل تجدیدنظر قرارهائی است که حکم راجع به اصل دعوی، قابل تجدیدنظر باشد و در خصوص موضوع مورد بحث نیز چنانچه دادگاه، قرار قبولی اعاده داردسی صادر و با ورود در ماهیت، حکم جدیدی صادر می نمود این حکم که راجع به اصل دعوی است قابل تجدیدنظرخواهی در دادگاه تجدیدنظر استان بود و بدین ترتیب قرار دادگاه در مقام رد درخواست اعاده دادرسی نیز بالتبع قابل اعتراض و تجدیدنظر خواهی است.

به علاوه در مواردی که دادگاه بدوی پس از رسیدگی، به استناد تبصره ماده ۳۳۱ قانون آئین دادرسی مدنی که مقرر می دارد:«احکام مستند به اقرار در دادگاه یا مستند به رأی یی یا چند نفر کارشناس که طرفین کتباً رأی آنان را قاطع دعوا قرار داده باشند قابل درخواست تجدیدنظر نیست ...» حکمی قطعی صادر می نماید؛ درخواست اعاده دادرسی نیز در این موارد چنانچه من باب مثال مستند به اقرار فاسد و یا جعلیت اسنادی باشد که کارشناس در مقام صدور نظریه کارشناسی بدانها استناد کرده است؛ باید به همان دادگاه تقدیم شود؛ لیکن قرار رد درخواست اعاده دارسی در این موارد نیز قابل اعتراض و تجدیدنظر خواهی است؛ چرا که:

اولاً: چنانچه دادگاه با قبول درخواست اعاده دادرسی و با ورود در ماهیت، حکم جدیدی صادر می نمود؛ در این صورت شرایطی که سابقاً بواسطه اقرار یا نظریه قاطع یک یا چند نفر کارشناس در پرونده حاکم و موضوع را مشمول تبصره ماده ۳۳۱ قانون آئین دادرسی مدنی می نمود دیگر از بین رفته و دادگاه در مقام صدور حکم، مستندی جهت قطعی اعلام نمودن آن نمی داشت و بدین ترتیب با عنایت به قابل تجدیدنظر بودن حکم راجع به اصل دعوی «بر فرض ورود دادگاه در ماهیت» قرار رد درخواست اعاده دارسی نیز به تبع قابل اعتراض و تجدیدنظر خواهی بودن حکم راجع به اصل دعوی، قابل اعتراض و تجدیدنظرخواهی در دادگاه تجدیدنظر استان است.

ثانیاً: درست است که به موجب ماده ۳۳۲ قانون آئین دادرسی مدنی، قرارهای قابل تجدیدنظر قرارهائی است که حکم راجع به اصل دعوی مربوط به آن قابل اعتراض و تجدیدنظر خواهی باشد؛ اما مفاد این ماده صرفاً ناظر بر متن ماده ۳۳۱ و بندهای سه گانه آن است و مقررات ماده مزبور نسبت به تبصره ماده ۳۳۱ شمول ندارد؛ چرا که تبصره مذکور در مقام بیان احکام قطعی قابل صدور از دادگاههای بدوی است و ماده ۳۳۲ در مقام بیان احکام و قرارهای قابل تجدیدنظر است که بدین واسطه مقررات تبصره ذیل ماده ۳۳۱ از شمول مقررات ماده ۳۳۲ خروج موضوعی دارد و از این رو نمی توان قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره از دادگاهی که مستنداً به تبصره ماده ۳۳۱ قانون آئین دادرسی مدنی، حکمی قطعی صادر نموده است را به استناد مقررات ماده ۳۳۲ قطعی و غیرفابل اعتراض دانست.

اما قرار دادگاه عمومی حقوقی در رد درخواست اعاده دادرسی در مواردی که این دادگاه بعنوان مرجع تجدینظر از احکام صادره از شورای حل اختلاف حکمی قطعی دایر بر تائید یا نقض حکم صادره از شورای حل اختلاف صادرمی نماید؛ قطعی و غیر قابل اعتراض است؛ چراکه، در چنین مواردی حکم صادره از دادگاه عمومی حقوقی قطعی است و بدین ترتیب مستنداً به ماده ۳۳۲ قانون آئین دادرسی مدنی که قرارهای قابل تجدیدنظر را قرارهائی می داند که حکم راجع به اصل آن دعوی قابل تجدیدنظر باشد؛ باید قرار رد درخواست اعاده دادرسی را نیز در چنین مواردی قطعی دانست؛ چرا که، بر فرض اگر دادگاه عمومی پس از صدور قرار قبولی اعاده دادرسی حکم جدیدی صادر می نمود، این حکم با توجه به صدور آن توسط مرجع تجدیدنظر از آراء شورای حل اختلاف به هر حال قطعی و غیر قابل اعتراض بود و بالتبع قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره از دادگاه عمومی حقوقی نیز قطعی و غیر قابل اعتراض است.

در واقع همانطور که قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره از دادگاه تجدیدنظر استان قطعی وغیر قابل اعتراض است؛ قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره از دادگاه عمومی حقوقی نیز که مرجع تجدیدنظر از احکام صادره از شوراهای حل اختلاف است، قطعی و غیرقابل اعتراض است.

در این خصوص رأی وحدت رویه شماره  555  مورخه  1370/02/10 هیئت عمومی دیوان عالی کشوردر مقام تبیین غیر قابل اعتراض بودن قرار رد درخواست اعاده دارسی صادره از مرجع تجدیدنظر از حکم صادره از دادگاه های حقوقی ۲ سابق حاکی است:
«قرار رد درخواست اعاده دادرسی از حکمی که دادگاه حقوقی یک در مرحله رسیدگی تجدید نظر [از رأی دادگاه حقوقی ۲] صادر نماید به اعتبار قطعی بودن حکم راجع به اصل‌ دعوی قطعی محسوب و قابل رسیدگی تجدید نظر در دیوان عالی کشور نیست. بنابراین رأی شعبه سیزدهم دیوان عالی کشور صحیح تشخیص می شود.‌این رأی بر طبق ماده واحده قانون وحدت رویه قضایی مصوب ۱۳۲۸ برای شعب دیوان عالی کشور و برای دادگاه ها در موارد مشابه لازم‌الاتباع است.»

علاوه بر موارد مذکور؛چنانچه رأی صادره از دادگاه بدوی که بواسطه فرجام خواهی در شعب دیوان عالی کشور قطعیت یافته مورد درخواست اعاده دادرسی از شعبه دیوان عالی کشور قرار گیرد نیز قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره قطعی و غیرقابل اعتراض است؛ چرا که، دیوان عالی کشور عالی ترین مرجع قضائی بوده و مرجع دیگری فراتراز آن که بتواند تصمیمات متخده دیوان عالی کشور رانقض و ابرام نماید وجود ندارد.

این موضوع بدین واسطه بیان شد که دیوان عالی کشور مرجع رسیدگی ماهیتی نبوده و چنانچه در موردی قرارقبولی اعاده دادرسی صادر نماید رسیدگی مجدد به موضوع را به دادگاه هم عرض صادر کننده رأی فرجام خواسته ارجاع خواهد کرد و خود نسبت به موضوع، رسیدگی ماهیتی به عمل نخواهد آورد؛ به همین واسطه در خصوص قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره از دیوان عالی کشور معیاری که در سطور پیشین جهت توجیه قطعیت یا قابلیت اعتراض قراراهای رد اعاده دادرسی صادره از سایر مراجع قضائی استفاده شده بود قابل استفاده و استناد نیست؛ چرا که در خصوص دیوان عالی کشور، صدورقرار قبولی اعاده دادرسی منتهی به ارجاع موضوع به دادگاه هم عرض صادر کننده رأی فرجام خواسته جهت رسیدگی ماهیتی خواهد شد و مع الوصف رأی صادره از چنین مرجعی قابل فرجام خواهی در دیوان عالی کشور خواهد بود؛ از این رو نمی توان در خصوص قطعیت قرار رد درخواست اعاده دادرسی صادره از شعب دیوان عالی کشور در امور حقوقی با معیار و فرض صدور قرار قبولی اعاده دادرسی، قطعیت یا قابلیت تجدیدنظرخواهی از قرار رد را مورد ارزیابی قرار داد.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

آیا امکان دفاع از متهم به ارتکاب معاونت در جرم موجب حد وجود دارد..؟

 در مواردی که شخصی، متهم به ارتکاب معاونت در جرم است؛ توجه به رسیدگی به اتهام مباشر و یا نتیجه حاصل از رسیدگی به اتهام مباشر در دادگاه کیفری مهم است.
اگر متهم به معاونت در جرایم حق اللهی و مستوجب حد باشد، در این صورت با توجه به اینکه رسیدگی غیابی به جرایم حق اللهی امکان پذیر نیست؛ لذا اگر مباشر جرم، متواری و یا به هر علت در دسترس دادگاه کیفری برای تفهیم اتهام و رسیدگی نباشد، دادگاه نمی تواند بدون رسیدگی به اتهام مباشر به بزه انتسابی به متهم دایر بر معاونت در جرم با مباشر پرونده رسیدگی و مبادرت به صدور حکم  نماید، زیرا معاونت زمانی محقق است که ارتکاب جرم از ناحیه مباشر محرز شده و دادگاه بر مجرمیت مباشر علم پیدا کرده باشد و این امر میسر نمی شود مگر با تفهیم اتهام به مباشر و استماع دفاعیات وی توسط دادگاه و انجام رسیدگی ماهیتی؛ از این رو در صورت تعیین وقت رسیدگی و عدم حضور مباشر جرم در جرایم حق اللهی، می توان با این دفاع که چون رسیدگی غیابی به اتهام مباشر امکان پذیر نیست و معاونت نیز امری عاریتی است که احراز وقوع آن منوط به احراز وقوع بزه از ناحیه مباشر است، رسیدگی را به تأخیر انداخت.

البته در این موضوع هدف صرفاً ایجاد تأخیر در رسیدگی نیست بلکه منافع متهم اقتضاء دارد که به اتهام وی توأم با مباشر اصلی رسیدگی شود تا در صورت برائت مباشر، تبعاً موکل نیز از اتهام معاونت به لحاظ استعاریه ای بودن بزه معاونت «استعاریه ای بودن بزه معاونت به معنی آن است که معاون وصف مجرمانه رفتار خویش را از مباشر عاریه می گیرد» برائت حاصل نماید.

اما در مورد جرایمی که رسیدگی غیابی به آنها امکان پذیر است، «صرفنظر این این وجه قضیه» علاوه بر ضرورت تقدم رسیدگی اتهام مباشر یا تقارن رسیدگی به اتهام معاون و مباشر، در مواردی ممکن است که شاکی خصوصی بدایتاً صرفاً تقاضای تعقیب کیفری مباشر را کرده باشد لیکن در نهایت دادگاه کیفری پس از رسیدگی به پرونده، حکم بر برائت مباشر صادر کرده باشد.
در چنین حالتی ممکن است که شاکی در جهت وصول به هدف خویش، این بار از فردی که ادعا می کند که با مباشر در ارتکاب جرم معاونت داشته است شکایت کرده و تقاضای تعقیب کیفری وی را کند.
طرح دفاع و استدلال بدین شرح است که بزه معاونت بزهی عاریتی است و با توجه به استعاریه ای بودن بزه معاونت در حقوق ایران مادامی که رفتار مباشر جرم نباشد رفتار معاون نیز فاقد وصف مجرمانه تلقی می گردد و  نمی توان در حالی که بزهی از ناحیه مباشر به اثبات نرسیده، معاون را مورد تعقیب کیفری قرار داد حسب مورد از مرجع کیفری درخواست صدور قرار منع تعقیب یا حکم برائت را نمود.   

 

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

مرجع صالح در کلاهبرداری از طریق عابر بانک کجاست..؟

یکی از مواردی که ممکن است  در باب صلاحیت مراجع قضایی کیفری با آن برخورد نمود؛ موردی است که در بزه کلاهبرداری، فردی با توسل به مانور متقلبانه؛ بزه دیده را راغب به انتقال وجه از طریق عابر بانک به حساب شخص دیگری در شهر یا محلی غیر از محل انتقال وجه نماید.

در چنین فرضی اصولاً باید دید که طرح شکایت کیفری علیه مرتکب در صلاحیت محلی کدام یک از مراجع قضایی است و سپس نسبت به طرح شکایت اقدام نمود.

در مواردی از این دست چنانچه مانور متقلبانه و انتقال وجه به عابر بانک شخص ثالث در حوزه قضایی واحدی اتفاق افتاده باشد؛ در این صورت دادسرا و دادگاه صالح برای رسیدگی به این بزه دادسرا و دادگاه محلی خواهد بود که از آنجا، وجوه به حساب شخص ثالث منتقل گردیده است نه دادسرا و دادگاه محل وقوع بانکی که وجوه به آن منتقل و شخص ثالث در آن افتتاح حساب کرده است؛ زیرا درچنین فرضی ید مالکانه شاکی خصوصی نسبت به وجوهی که از وی برده شده است؛ به محض خروج وجه از حساب وی قطع شده و در واقع بردن مال، همزمان با خروج وجه از حساب بزه دیده محقق شده است و نمی توان در چنین فرضی، دادسرا و دادگاه محل وقوع بانکی که وجوه به حساب مفتوحه در آن بانک منتقل گردیده را صالح به تعقیب و رسیدگی دانست؛ زیرا اگرچه رکن مادی بزه کلاهبرداری مرکب است؛ لیکن به محض خروج وجه از ید مالکانه مالک، جرم به صورت تام واقع شده و ورود وجه به حساب شخص ثالث جزئی از اجزاء عنصر مادی بزه کلاهبرداری محسوب نمی گردد. بنابراین در چنین مواردی باید شاکی در دادسرایی مبادرت به طرح شکایت کند که وجوه از عابر بانک آن محل به حساب دیگری انتقال یافته است.

با این حال بزه کلاهبرداری از جمله جرایمی است که عنصر مادی آن مرکب از اجزاء مختلف بوده و مانور متقلبانه، سند تحصیل وجه یا مال و نهایتاً وصول وجه یا اخذ مال موضوع سند، می تواند در حوزه قضایی مختلفی محقق شود.

بدین ترتیب در فرضی که مانور متقلبانه در یک حوزه قضایی و بردن مال در حوزه قضایی دیگر اتفاق افتاده باشد شاکی خصوصی در طرح شکایت از فرد یا افرادی که دخیل در بزه کلاهبرداری بوده اند؛ مختار به مراجعه به هر یک از دو دادسرای محل وقوع رفتار متقلبانه یا محل وقوع بردن مال است.
«لازم به ذکر است که در فقره اخیر، نظر مخالف دایر بر اینکه محل وقوع جرم در جرایم مرکب، محل وقوع آخرین جزء رکن مادی بزه است نیز وجود دارد.»

البته توجه به رأی وحدت رویه شماره 729 مورخ 1391/12/01 دیوان عالی کشور نیز در مواردی راهگشا خواهد بود: «در کلاهبرداری رایانه ای هرگاه تمهید مقدمات و نتیجه حاصل از آن در حوزه های قضایی مختلف صورت گرفته باشد، دادگاهی که بانک افتتاح کننده حساب زیان دیده در حوزه آن قرار دارد صالح به  رسیدگی است.»

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

دفاع در جرم کلاهبرداری چگونه است..؟



در مواردی ممکن است که متهم به بزه کلاهبرداری با این ادعا از ناحیه شاکی مواجه شود که مشتکی عنه «متهم» مالی از ایشان اخذ و و در موعدی که باید مسترد می نموده است با صحنه سازی و توسل به مانورهای متقلبانه، چنین وانمود کرده که مال یا وجه را سابقاً مسترد کرده و دینی در قبال وی ندارد.

یا ممکن است که شاکی در شکواییه تقدیمی یا اظهاراتی که در صورتجلسات بازجویی و تحقیق بیان کرده است، به کیفیتی دیگر مبادرت به انتساب بزه کلاهبرداری به متهم کرده باشد و در واقع صرفاً عنوان کرده باشد که مشتکی عنه «متهم» با توسل به رفتار و مانور های متقلبانه، مال وی را برده است.

در چنین مواردی و در مقام دفاع و رفع اتهام کلاهبرداری؛ اگر شاکی پرونده صراحتاً به توسل به صحنه سازی و مانورهای متقلبانه بعد از بردن مال اشاره کرده باشد؛ کار سختی در پیش نخواهیم داشت؛ اما چنانچه شاکی پرونده در مورد زمان توسل به صحنه سازی و مانورهای متقلبانه توسط موکل اشاره ای نکرده و آن را به ابهام برگزار کرده باشد، می بایست با مطالعه دقیق اظهارات شاکی و یا حضور در جلسات تحقیق از شاکی و با طرح سوال از طریق بازپرس یا در صورت وجود پرونده در دادگاه از طریق قاضی دادگاه؛ تلاش نمود که کشف شود متهم در چه زمانی متوسل به صحنه سازی و مانور متقلبانه شده است و در صورتی که احراز شود بردن مال شاکی مقدم بر توسل به اعمال و وسایل متقلبانه بوده است، باید با دفاعی مستدل  به شرح آتی و مبادرت به دفاع نمود: «به موجب ماده ١ قانون تشدید مجازات مرتکبین ارتشاء، اختلاس و کلاهبرداری، قانونگذار در مقام تبیین بزه کلاهبرداری مقرر داشته است که هرکس از راه حیله و تقلب ویا با وسایل تقلبی،  وجوه و یا اموال یا اسناد یا حوالجات یا قبوض یا مفاصا حساب و امثال آنها را تحصیل کرده و از این راه مال دیگری را ببرد کلاهبردار محسوب می شود»

از این رو در بزه کلاهبرداری ضروری است که توسل به اعمال و مانورهای متقلبانه، مقدم بر بردن مال صورت گرفته باشد و در واقع بردن مال باید نتیجه توسل متهم به اعمال و مانورهای متقلبانه بوده و رابطه سببیت بین مانور متقلبانه و بردن مال مال باخته وجود داشته باشد و به بیانی دیگر مال دیگری باید از طریق توسل به حیله و تقلب و مانور متقلبانه برده شده باشد.
لذا با توجه به اینکه در مانحن فیه بردن مال، مقدم بر صحنه سازی و توسل به مانور های متقلبانه بوده است؛ عنوان کلاهبرداری بر رفتار متهم صادق نیست و با این استدلال و دفاع تقاضای صدور قرار منع تعقیب یا حکم برائت متهم از بزه کلاهبرداری را حسب مورد از دادسرا یا دادگاه نمائیم.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

دفاع از تاجر ورشکسته چگونه است..؟

یکی از موضوعاتی که ممکن است در طول دوره وکالت خویش با آن برخورد نمایند آن است که تاجر ورشکسته ای که دادخواست توقف و صدور حکم ورشکستگی به مراجع قضایی تسلیم کرده است، قبل از اعلام توقف توسط دادگاه به واسطه بدهی مالیاتی و اعتراض به برگ تشخیص صادره از اداره دارایی یا سایر دعاوی مالی مطروحه از ناحیه اشخاص ثالث؛ جهت دفاع به کمیسیون های حل اختلاف مالیاتی یا مراجع قضایی دعوت شده و از شما بخواهد که در کمیسیون یا دادگاه ذی ربط، عهده دار وکالت وی باشید.
در چنین مواردی ممکن است از ناحیه اعضای کمیسیون یا دادگاه با ایراد عدم اهلیت تاجر، بواسطه درخواست اعلام توقف و صدور حکم ورشکستگی مواجه شده و کمیسیون یا دادگاه به دنبال آن باشد که وکالت شما را در دفاع از تاجر(موکل) نپذیرد.
در این موارد دفاع مؤثری که می توان در قبال چنین ایرادی ارائه نمود آن است که: مستفاد از مقررات مادتین ٤١٨ و ٤١٥ قانون تجارت، آثار مترتب بر حجر و توقف از تاریخی شروع می شود که دادگاه با اعلام توقف، تاریخ آن را در حکم ورشکستگی تعیین کرده باشد؛ از این رو  صرف تقدیم دادخواست ورشکستگی و درخواست اعلام توقف، باعث عدم اهلیت تاجر در دفاع از خویش در دادگاه یا کمیسیون  های مالیاتی نبوده و تاجر می تواند مادامی که تاریخ توقف وی در حکم ورشکستگی اعلام نشده باشد؛ در مراجع قضایی و کمیسیون های حل اختلاف مالیاتی حاضر و از حقوق خویش دفاع کند و تبعاً وکیل منتخب وی نیز از چنین حقی برخوردار خواهد بود. کما اینکه دفاع تاجر ورشکسته از حقوق مالی خویش، نه تنها معامله به ضرر طلبکاران نیست بلکه ممنوعیت قانونی نیز ندارد.     

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

قرار قرینه چیست..؟

یکی از اصطلاحاتی که ممکن است در روند دعاوی و رسیدگی به پرونده ها با آن برخورد نماید «قرار قرینه» است.
این اصطلاح در کتب حقوقی کمتر استعمال شده و در نصوص قانونی اصلاً مورد استفاده مقنن قرار نگرفته است؛ «قرار قرینه» فی نفسه قرار مستقلی در کنار قرارهای اعدادی یا نهایی نیست؛ لیکن به معنی آن این است که  صدور برخی از قرارهای اعدادی توسط مرجع قضایی، می تواند قرینه بر پذیرش اصل ادعا یا رد آن توسط مرجع قضایی در رأی صادره در آتیه باشد.
به عنوان مثال در دعوی مطالبه اجرت المثل ایام تصرف، صدور قرار ارجاع امر به کارشناس جهت تعیین میزان اجرت المثل ایام تصرف خوانده، قرینه بر پذیرش اصل ادعای تعلق اجرت المثل به خواهان  توسط دادگاه است؛ زیرا در صورتی که دادگاه، متعاقب رسیدگی به پرونده و بنا به هر دلیلی، خواهان را مستحق اجرت المثل نداند مبادرت به رد دعوی خواهان می کند و ضرورتی به صدور قرار کارشناسی در پرونده وجود نخواهد داشت؛  لیکن با صدور قرار ارجاع امر به کارشناس؛ این قرار، قرینه بر آن است که دادگاه اصل ادعای خواهان در خصوص استحقاق اجرت المثل را پذیرفته که مبادرت به صدور قرار کارشناسی کرده  است. از این رو به قرارهایی از این دست که حکایت از چگونگوگی اتخاذ تصمیم نهایی توسط دادگاه داشته و سرنوشت دعوی را از پیش معلوم می نمایند، قرار قرینه گفته می شود.

 

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

چگونگی دفاع از تعدد جرم..؟

یکی از موضوعات مهمی که در پرونده های کیفری نیاز به دفاع مؤثر و مستدلی دارد؛ تعدد جرم در مواردی است که جرم یا جرایمی، مقدمه ارتکاب جرم دیگری (جرم اصلی و مورد نظر مرتکب) قرار گیرند، مانند جعل و استفاده از سند مجعول برای کلاهبرداری و یا تهیه سلاح به صورت غیر قانونی برای انجام شکار غیر مجاز.
در چنین مواردی یکی از وظایف وکیل در مقام دفاع از متهم آن است که بررسی نماید که آیا جرم یا جرایم مقدم بر جرم اصلی، مقدمه لازم و واجب ارتکاب جرم غایی و نهایی بوده اند و یا اینکه جرایم مقدم، پیش نیاز و مقدمه لازم ارتکاب جرم دوم نبوده ا ند.
در عمل شاهد آن هستیم که برخی از صاحب منصبان دادسرا و مقامات قضایی دادگاه، بدون تفکیک این موارد در خصوص جرایم ارتکابی متعدد متهم به شکل واحدی عمل کرده و در هر دو حالت با اعمال مقررات ماده ١٣٤ قانون مجازات اسلامی در رابطه با تعدد مادی جرم، نسبت به تعیین حداکثر مجازات قانونی یا تشدید مجازات قانونی جرم اقدام می کنند که این امر می تواند برای موکل بسیار خطرناک باشد و مجازات سنگینی را بر وی تحمیل می نماید.  

گفته شد که برای دفاع مؤثر در مواردی که موکل متهم به ارتکاب جرایم متعددی است که برخی از آنها مقدمه جرم اصلی و مورد نظر وی بوده اند، باید بررسی کرد که آیا جرم یا جرایم مقدماتی، لازمه ارتکاب جرم دوم بوده اند یا اینکه ملازمه ای بین آنها وجود نداشته است.

اگر جرایم مقدماتی، پیش نیاز و به عبارتی مقدمه لازم و واجب جرم دوم نباشند مانند آنکه کسی با جعل سند از دیگری کلاهبرداری کرده باشد، در این حالت چون ارتکاب کلاهبرداری ملازمه ای با جعل نداشته و در واقع ارتکاب جعل برای کلاهبرداری طریقیت داشته و صرفاً یکی از راه های توسل به وسایل متقلبانه جهت بردن مال غیر است و به طرق دیگری نیز امکان انجام مانور متقلبانه و کلاهبرداری وجود دارد؛ باید بر فرض وقوع جرم از تاکتیکهای دیگری برای دفاع و مدیریت پرونده کیفری استفاده کرد، لیکن در صورتی که جرم یا جرایم مقدماتی، ملازمه با ارتکاب جرم نهایی داشته باشند مانند ورود غیر مجاز به منزل دیگری و هتک حرمت آن به منظور سرقت و یا خرید مشروبات الکلی یا مواد مخدر به میزان و جهت استعمال شخصی، حمل آن تا منزل، نگهداری و نهایتاً شرب مسکر و استعمال ماده مخدره؛ در این صورت دفاع مؤثر در قبال اتهام اراتکاب جرایم متعدد موکل آن است که عنوان شود:

چون تمامی جرایم مقدماتی، پیش نیاز و مقدمه واجب و ضروری ارتکاب جرم اصلی بوده اند و اصولاً بدون انجام جرایم مقدماتی که ارتکاب جرم اصلی از طریق آنها موضوعیت داشته، جرم منظور واقع نمی شود و ارتکاب جرم اصلی، ملازمه با ارتکاب جرایم مقدماتی داشته است و  جرم یا جرایم مقدم، رکن سازنده و مستهلک در جرم غایی و نهایی است و بر مجموع رفتار مرتکب، عنوان واحدی صدق می کند و تصبره ٢ ماده ١٣٤ قانون مجازات اسلامی نیز تصریح داشته: «در صورتی که مجموع جرائم ارتکابی در قانون عنوان مجرمانه خاصی داشته باشد، مقررات تعدد جرم، اعمال نمی‌ شود و مرتکب به مجازات مقرر در قانون محکوم می‌گردد.» از اعمال مقررات راجع به تعدد جرم بر موکل پیشگیری نمود. 

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

آیا امکان اثبات حجر متوفی وجود دارد..؟

در مواردی ممکن است که افرادی مدعی شوند که مورث ایشان مثلاً پدر یا مادر آنها در زمان حیات معاملاتی انجام داده که بواسطه حجر متوفی در زمان حیات، آن معاملات معتبر نبوده است و به دنبال راهکاری برای اثبات حجر متوفی در زمان حیات و تبعاً ابطال معاملات وی باشند.

شاید در وهله نخست چنین به نظر برسد که با توجه به فوت محجور؛ عملاً امکان اثبات حجر وی میسر نیست؛ لیکن نکته جالب و قابل توجه آنجاست که از نظر ظرفیت های قانونی، امکان اثبات حجر متوفی و صدور حکم حجر وی در زمان حیات وجود دارد...!

 نکته ای که ابتدائاً باید بدانیم آن است که حکم حجر صادره از مراجع قضایی، اثر قهقرایی داشته و ضمن عطف به ماسبق شدن، اعمال حقوقی گذشته شخص محجور را نیز دربر می گیرد. در چنین حالتی اصولاً آثار حکم حجر صادره حسب رأی صادره از دادگاه، از زمان معینی شروع شده و تا زمانی که محجور در حالت حجر قرار دارد یا تا پایان حیات وی به قوت و اعتبار خویش باقی می ماند.

بدین ترتیب در مواردی که اشخاص محجور به واسطه عدم اطلاع دادستان از وضعیت دماغی آنان مورد شناسایی قرار نگرفته و مآلًا حکم حجر آنان نیز توسط مراجع ذی صلاح قضایی صادر نشده باشد و ایشان با وجود عدم اهلیت، مبادرت به انجام اعمال حقوقی کرده و مورد سوء استفاده افراد سودجو قرار گر فته و متعاقباً فوت کرده باشند؛ درچنین حالتی وراث وی با استناد به شرایط عقلی و دماغی متوفی در زمان حیات، می توانند با اثبات حجر متوفی، اعمال حقوقی وی را در زمان حیات باطل نمایند.

در اینگونه موارد هر یک از وراث می تواند متعاقب انجام حصر وراثت و با مراجعه به مرجع قضایی صالحه با طرح دعوی به طرفیت سایر وراث نسبت به درخواست صدور حکم حجر متوقی اقدام کند.
مستند امکان انجام چنین اقدامی، رأی وحدت رویه شماره 72-4/9/1353 هیات عمومی دیوان عالی کشور است که به موجب آن اشعار گردیده است: 
1- «وظایفی که قانون در باب حجر مجنون و سفیه به عهده دادستان محول کرده است منافی با اینکه اشخاص ذی نفع در صورت اقتضا برای اثبات حجر به دادگاه مراجعه کنند، نیست.   
2- فوت کسی که درخواست حجر او شده مانع رسیدگی دادگاه نیست زیرا آثاری که بر حجر مترتب است با فوت محجور از بین نمی رود و دادگاه علی الاصول باید رسیدگی را به طرفیت وراث ادامه دهد.»  

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

تقارن زمانی عناصر تشکیل دهنده جرم چیست..؟

یکی از موضوعاتی که در پرونده های کیفری، مبتلا به بوده و قضات نیز کمتر بدان توجه کرده و مستلزم ارائه دفاعی مؤثر و مستدل است، مواردی است که شخص متهم به ارتکاب جرمی شده است که عناصر تشکیل دهنده آن به صورت دفعتاً واحده تحقق نیافته اند؛ لیکن ظاهر امر حکایت از صحت توجه اتهام انتسابی به ایشان دارد.

برای نمونه ممکن است که مال مسروقه ای در تصرف شخص کشف شود و ایشان قبول نماید که آن مال را سابقاً از آقای x خریداری کرده؛ لیکن در زمان خرید مال، از مسروقه بودن آن اطلاعی نداشته است و متعاقباً متوجه شده است که مالی را که خریده مسروقه بوده و با این حال بدون اعتناء به این امر، به تصرفات مالکانه خویش در  مال مسروقه ادامه داده است و یا در مثالی دیگر ممکن است فردی که به شدت با دیگری دشمنی داشته، اتفاقاً و در اثر سانحه رانندگی مرتکب قتل او شده و پس از اطلاع از هویت مقتول اظهار نماید که از کشتن او رضایت کامل دارد و چه تصادف مبارکی که باعث شد او به خواسته قلبی خویش دست پیدا کند.

در چنین مواردی مراجع قضایی در مورد اول، شخص را متهم به خرید و تحصیل مال مسروقه و در مورد دوم متهم به قتل عمدی می نمایند و استدلال ایشان نیز در این موارد آن است که تمامی ارکان و عناصر تشکیل دهنده جرم در خصوص مورد وجود دارد و لذا بزهکاری متهم را محرز می دانند.

دفاع مستدل و مؤثری که  می توان در جریان رسیدگی به چنین پرونده هایی ارائه نمود، طرح ضرورت تقارن زمانی عناصر تشکیل دهنده جرم است؛ بدین معنی که اگر چه اکثریت قریب به اتفاق جرایم، از سه عنصر مادی، قانونی و روانی تشکیل شده و شرط وقوع جرم، تحقق تمامی عناصر تشکیل دهنده آن است، لیکن شرط مزبور اصولاً شرط لازم وقوع جرم است نه شرط کافی و برای وقوع جرم، ضروری است که همه عناصر تشکیل دهنده جرم به صورت متقارن و همزمان محقق شوند در غیر این صورت، نمی توان عقیده بر وقوع بزه داشت.
از این رو اگر چه در هر دو مثال فوق، تمامی ارکان تشکیل دهنده جرم محقق شده اند؛  لیکن با توجه به اینکه رکن روانی جرایم مذکور، متعاقب تحقق رکن مادی و همزمان با وجود رکن قانونی محقق شده است و شرط تحقق جرم، تقارن و همزمانی تمامی ارکان و عناصر تشکیل دهنده جرم است و همانطور که نمی توان تحقق عنصر قانونی جرم «وضع قانون جدید کیفری» را مؤخر بر ارتکاب رفتاری، دلیل بر ارتکاب جرم در گذشته دانست؛ در مورد سایر ارکان نیز که خصوصیتی در بر ندارند؛ همین قاعده حاکم است؛ لذا  بواسطه عدم تحقق شرط همزمانی و تقارن حدوث عناصر سه گانه تشکیل دهنده جرم، نمی توان چنین اتهاماتی را منتسب به شخص مورد نظر نمود.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

آیا ارتکاب جرم مغایر با شئون خانوادگی از ناحیه زوج دلیل طلاق است..؟

 یکی از دلایل طرح دعوی از ناحیه زوجه به طرفیت زوج به خواسته «الزام زوج به طلاق یا احراز شرایط اعمال وکالت در طلاق» ارتکاب جرمی مغایر با شئون خانوادگی از ناحیه زوج است.

در قبال دفاع از طرح چنین دعوایی و یا حتی در مقام وکیل زوجه و خواهان دعوی طلاق باید بدین نکته حائز اهمیت توجه داشته باشیم که صرف ارتکاب جرمی که مغایر با شئونات خانوادگی است باعث ایجاد حق طلاق برای زوجه و اعمال شرط وکالت ضمن عقد نکاح نمی گردد؛ زیرا آنچه که در بند ٨ ماده ٨ قانون حمایت خانواده سال ١٣٥٣ «که همچنان نیز به قوت و اعتبار خود باقی است» باعث ایجاد حق طلاق برای زوجه می گردد، صرف صدور حکم محکومیت قطعی زوج به اتهام ارتکاب جرمی مغایر با شئون خانوادگی نیست، بلکه این حکم باید در حال اجرا نیز باشد و  مرجع اجرای احکام کیفری شروع به اجرای حکم قطعی محکومیت کیفری زوج کرده باشد؛ از این رو به هر دلیل که حکم قطعی محکومیت صادره از دادگاه کیفری به مرحله اجرا در نیامده باشد، دعوی مطروحه از ناحیه زوجه به خواسته الزام زوج به طلاق یا احراز شرایط اعمال وکالت در طلاق، قابل استماع نخواهد بود.

از طرفی باید توجه داشت که در اسناد نکاحیه سال های اخیر، شرط چاپی درج شده در این اسناد حکایت از آن دارد که حکم محکومیت قطعی کیفری زوج باید تماماً اجرا شده باشد؛ زیرا در بند ٩ از شرایط ضمن عقد اسناد ازدواج فعلی، شرط موضوع بند ٨ ماده ٨ قانون فوق الذکر به ترتیب زیر تغییر کرده: «محکومیت قطعی زوج در اثر ارتکاب جرم و اجرای هرگونه مجازات اعم از حد و تعزیر در اثر ارتکاب جرمی که مغایر با حیثیت خانوادگی و شؤون زوجه باشد.» از این رو در صورتی که در مقام دفاع از چنین دعوایی از ناحیه زوجه باشیم، باید با بررسی سند نکاحیه

اولاً: از امضاء این شرط توسط زوج اطمینان حاصل نماییم
ثانیاً: مطمئن شویم که شرط ضمن عقد منطبق با بند ٨ ماده ٨ قانون حمایت خانواده است و یا قید اضافه دیگری دایر بر اجرای کامل مجازات را نیز دارد؛

در هر دو حال چنانچه مستند دعوی زوجه صرفاً حکم محکومیت قطعی زوج از دادگاه کیفری باشد می توان با ایراد به عدم اجرای حکم یا شروع به اجرای آن، درخواست رد دعوی وی را نمود و یا اینکه اگر وکیل زوجه باشیم، تا زمان تحقق شرط مزبور، از طرح دعوی به طرفیت زوج خودداری کنیم.

لازم به ذکر است که برخی از شعب دادگاه خانواده پیرو طرح چنین ایراد و دفاعی مبادرت به استعلام امر از دوایر اجرای احکام کیفری می کنند و در صورتی که پاسخ استعلام واصله، حسب مورد حاکی از عدم اجرای حکم صادره و یا عدم شروع به اجرای آن باشد؛ به استناده ماده ١٩ قانون آیین دادرسی مدنی رسیدگی را متوقف و منتظر ارائه نتیجه اجرای حکم قطعی یا شروع به اجرای آن می مانند.در مواجهه با چنین دستوری و یا برای جلوگیری از صدور آن باید با طرح این دفاع که:
مادامی که حکم محکومیت کیفری زوج اجرا نشده و یا شروع به اجرای آن نشده باشد، اساساً حقی برای زوجه به وجود نمی آید تا بتواند جهت اعمال آن، مبادرت به طرح دعوی طلاق نماید؛ تقاضای رد دعوی زوجه را نمود

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

آیا ارائه اصل وکالتنامه توسط وکیل الزامی است..؟

یکی از مسائلی که عمده همکاران مکرراً در مراجع قضایی با آن مواجه شده و در قبال انجام امور وکالتی آنان مانع تراشی می شود؛ الزام همکاران به ارائه اصل وکالتنامه تنظیمی با موکل است و بسیاری از شعب دادگاه ها و دادسراها از پذیرش روگرفت مصدق وکالتنامه وکیل، امتناع و وکیل را ملزم به ارائه اصل وکالتنامه می کنند.
در پاسخ به ایراد عدم ارائه اصل وکالتنامه توسط قضات محاکم و دادسراها، همکاران می توانند با استناد به مقررات ماده ٥٩ قانون آیین دادرسی مدنی که مقرر داشته: «اگر دادخواست توسط .... وکیل و یا نماینده قانونی خواهان تقدیم شود، رونوشت سندی که مُثبِت سِمَت دادخواست‌ دهنده است، به‌ پیوست دادخواست تسلیم دادگاه می گردد.» از قاضی مربوطه بخواهند که دستور ثبت وکالتنامه را در پرونده صادر نماید؛ زیرا وقتی که دادخواست را می توان با ارائه روگرفت وکالتنامه تقدیم و با آن، دعوی را اقامه کرد بدیهی است که در جریان دادرسی نیز می توان به عنوان وکیل خواهان یا خوانده و با ارائه روگرفت مصدق وکالتنامه تنظیمی با موکل، در دعوی حضور پیدا کرد و حضور وکیل در پرونده و در جریان رسیدگی خصوصیتی در بر ندارد تا در مرحله پس از طرح دعوی و آغاز دادرسی، ارائه اصل وکالتنامه الزامی باشد.

اما در پرونده های کیفری نیز استناد به مقررات ماده مذکور بی مناسبت نیست؛ زیرا حسب یک قاعده کلی و شناخته شده، در هر جا که مقررات قانون آیین دادرسی کیفری ساکت باشد، مقررات قانون آیین دادرسی مدنی در جریان رسیدگی به پرونده کیفری اعمال می شود کما اینکه خود قانونگذار نیز در مواردی، مستقیماً قضات مراجع کیفری را به قانون آیین دادرسی مدنی ارجاع داده است که نمونه بارز آن حل اختلاف در صلاحیت است که مقنن در قانون آیین دادرسی کیفری، شیوه حل اختلاف در صلاحیت بین مراجع قضایی کیفری را به قانون آیین دادرسی مدنی ارجاع داده است.

معذالک چنانچه قضات از پذیرش وکالتنامه شما  به این دلیل که وکالتنامه شما روگرفت بوده و اصل نیست امتناع نمایند از ایشان بخواهید که در ذیل لایحه اعلام وکالت، به صراحت علت عدم پذیرش وکالتنامه شما را قید کنند تا دست شما عندالاقتضا  برای طرح شکایت انتظامی باز باشد. اگر هم ایشان از درج علت عدم پذیرش وکالتنامه شما خودداری نمایند، آن را پست کنید و در ضمن لایحه توضیح دهید که بواسطه عدم پذیرش وکالتنامه در مراجعه حضوری به دلیل ارائه روگرفت مصدق آن مجبور به ارسال آن از طریق پست شده اید.

همچنین می توان به نظریه نظریه شماره 10377/7 مورخ  08/11/1381  استناد نمود:«تصویر وکالتنامه مصدق که دارای تمبر لازم برای طرح دعوی باشد کافی است.»
سؤال: در بعضی از دادگاه‌ها هرچند که وکیل تصویر وکالتنامه خود را مصدق کرده است ولی دادگاه از وی مطالبه اصل وکالتنامه را می‌نماید در حالی که وکالتنامه مذکور کلی و مربوط به طرح دعاوی متعددی است در این مورد وکیل چه باید بکند..؟
نظریه اداره کل حقوقی قوه قضائیه
تصویر مصدق اسناد با ابطال تمبر لازم در پرونده کافی است و ضرورتی به منضم نمودن اصول اسناد نیست. ماده ۵۹ قانون آیین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب در امور مدنی نیز مؤید این است که تقدیم تصویر وکالتنامه چنانچه مصدق شده و دارای تمبر لازم مالیاتی باشد فاقد اشکال است.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

دفاع از جرم نشر اکاذیب چگونه است..؟

در مواردی ممکن است فردی به اتهام نشر اکاذیب تحت تعقیب مراجع قضایی قرار گرفته است.
در چنین پرونده هایی، باید توجه داشت که بر مبنای مقررات ماده ٦٩٨ از کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی، وسیله ارتکاب بزه نشر اکاذیب موضوعیت داشته و تحقق این بزه مقید به کتابت، نوشتن یا تحریر و چاپ مطلب یا مطالب کذب است و لذا نمی توان کسی را که به صورت شفاهی مبادرت به بیان اکاذیبی کرده و یا در یک برنامه تلویزیونی یا رادیویی، مطالب کذبی را بیان کرده است به اتهام نشر اکاذیب متهم و محکوم کرد؛ از این رو در مواردی که شخص متهم به نشر اکاذیب است در جریان، اولین و ضروری ترین کار ما، بررسی رفتار و نحوه بیان و انتشار اکاذیب «بر فرض وقوع» از ناحیه متهم است.

چنانچه پس از بررسی پرونده و مستندات ابرازی به این نتیجه رسیدیم که مطالب کذب موضوع شکایت شاکی به طریقی غیر از طرق و وسایل محصور در ماده ٦٩٨ قانون مجازات اسلامی که جملگی مقید به مکتوب یا چاپی بودن آن است بیان گردیده؛ می توانیم با طرح این دفاع که وسیله اظهار اکاذیب باید یکی از وسایل مذکور در ماده ٦٩٨ مورد اشاره که عبارتند از نامه، شکواییه، مراسلات، عرایض یا گزارش یا اوراق چاپی یا خطی باشد؛ تقاضای صدور قرار منع تعقیب و یا حکم برائت را حسب مورد از بازپرس یا قاضی دادگاه کیفری نماییم.    

 

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

راهنمای نوشتن مقاله حقوقی

آیا میدانید یکی از شرایط مهم پذیرش در مقاطع دکتری حقوق و حتی ادامه تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور نیازمند نوشتن و ثبت مقاله در مراکز مهم ثبت مقالات است؟؟؟
از همان ابتا سعی ما این بوده با توجه به اهداف پایگاه حق گستر یک راهنمای مناسب برای دانشجویان و کسانی که مایل به مقاله نویسی حقوقی هستند اما طرز نوشتن را نمی دانند فراهم کنیم.

در همین راستا مقاله ای را آماده کرده ایم که در آن همه مباحث مربوط به مقاله نویسی شرح داده شده.
در این مقاله حتی آموزش نوشتن مقاله برای پایگاه های مهم سنجش مقالات مثل ISI توضیح داده شده.
شما در زیر فهرست مطالب موجود در این مقاله را مشاهده می کنید.
به دوستان عزیز توصیه میشود دانلود این مقاله آموزشی را از دست ندهند.
فهرست عناوین مقاله راهنمای نوشتن مقاله حقوقی:

۱ از کجا شروع کنیم؟
۲ چگونه یک مقاله علمی بنویسیم؟ (اصول مقاله نویسی)
۳ مقدمه
۴ ملاک‏های محتوایی مقاله
۵ ساختار مقاله علمی
۶ ارجاعات
۷ آیین نگارش
۸ تایپ مقاله
۹ ویرایش متن
۱۰ پیوست‏ها
۱۱ چهارچوب مقاله و قواعد مقاله نویسی
۱۲ عنوان مقاله
۱۳ نویسندگان و آدرس ها
۱۴ چکیده تحقیق
۱۵ واژگان کلیدی
۱۶ مقدمه
۱۷ روش تحقیق
۱۸ یافته های تحقیق
۱۹ بحث و نتیجه گیری
۲۰ فهرست منابع
۲۱ چند نکته اساسی در ارسال مقالات به نشریات علمی
۲۲ دلایل عدم پذیرش چکیده یک مقاله در نشریات علمی
۲۳ چگونه یک مقاله علمی را خواندنی تر بنویسیم؟
۲۴ 10 فرمان برای نگارش علمی و جذاب
۲۵ طریقه نگارش چکیده مقاله برای ارائه در نشریات بین المللی
۲۶ چکیده‌ مقاله: Abstract
۲۷ مقاله ISI چگونه ارزیابی می شود ؟
۲۸ ضریب تاثیر (IF) چیست؟
۲۹ چگونه یک مقاله ISI ارزیابی می شود؟
۳۰ بهترین معیارهای ISI برای نمایه کردن مجله ها چیست؟
۳۱ موسسه ISI و چگونگی ارسال مقاله علمی به این مرکز
۳۲ موسسه اطلاعات علمی (Institute for Scientific Information):
۳۳ ارجاع به خود یا self citation چیست؟
۳۴ ضریب تاثیر یا درجه تاثیر یا Impact factor چیست؟
۳۵ ISI بودن یک مجله را چگونه تعیین کنیم؟
۳۶ ISC چیست؟
۳۷ معیار اصلی ورود مجلات به نمایه های سه گانه ISI چیست؟

مقالات علمی در رشته حقوق نشان‌دهنده‌ی علاقه‌ی دانشجو به انجام کار تحقیقاتی و میزان جدیت وی در انجام آن می‌باشد. به تجربه ثابت شده است که دانشجویانی که دارای مقالات علمی حقوقی هستند، شانس بالاتری برای دریافت پذیرش در مقاطع بالای تحصیلی به ویژه در مقطع دکترا دارند. به همین دلیل داشتن مقاله‌ی علمی هم به دانشجویان کارشناسی و هم به دانشجویان کارشناسی ارشد توصیه می‌شود، اما دانشگاه‌ها از دانشجویان کارشناسی ارشد انتظار بیشتری برای داشتن مقاله دارند. به همین دلیل چنانچه دانشجوی کارشناسی ارشد هستید و قصد ادامه‌ی تحصیل در مقطع دکترا را دارید،‌ در چاپ مقالات علمی کوشش جدی نمایید.
مقالات علمی معمولا در کنفرانس‌ها و ژورنال‌ها چاپ می‌شوند. از نظر اعتبار تمام کنفرانس‌ها و ژورنال‌ها یکسان نیستند و کیفیت مقالاتی که در آنها چاپ می‌شود بسیار متفاوت است. توجه داشته باشید که وقتی برای ادامه‌ی تحصیل در دانشگاه‌های خارج از کشور اقدام می‌کنید، کسی معمولا مقالات شما را نخواهد خواند، بلکه تعداد مقالات شما و اعتبار جایی که مقالات شما در آن چاپ شده است، معیار ارزشیابی خواهد بود. بنابراین سعی کنید که مقالات خود را به کنفرانس‌ها و ژورنال‌هایی که از نظر کیفی در سطح بالاتری قرار دارند ارسال نمایید.

                                                                

                                                                    منبع: حق گستر

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

استعمال حقیقی و استعمال مجازی

* به کاربردن لفظ در معنای موضوع له را؛ استعمال حقیقی می نامیم. 
 * به کاربردن لفظ درغیر معنای حقیقی وموضوع له را؛ استعمال مجازی می نامیم.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

واجب کفایی در علم اصول فقه

واجب کفایی آن عمل واجبی است که اگر برخی آن را انجام دهند، انجام آن عمل بر بقیه لازم نیست.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

تبادر در علم اصول فقه

در اصطلاح علمای اصول یعنی سبقت به ذهن ، بدین معنی که در ذهن ما هزاران معنی انبار شده، حال انسان وقتی لفظ خاصی را می شنود،از آن معانی ذهنیه یکی زودتر از همه حاضر شده و خود را بر آئینه لفظ عرضه می کند، این تبادر است، مثلا" از لفظ (ید) معنای دست زودتر از معانی دیگر بنظر می رسد پس این معنای حقیقی آن است و استیلا معنای مجازی آن است و این معنا در جلسه ( اماره ید و تصرف) بکار رفته است، تبادر علامت حقیقت و عدم تبادر علامت مجاز است.

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

اصول عملیه

مقدمه
فـقـیـه براى استنباط حکم شرعى به منابع چهارگانه رجوع مى کند. فقیه گـاهـى در رجـوع خـود موفق و کامیاب مى گردد و گاه نه . یعنى گاهى (و البته غالبا) بـه صـورت یـقـینى و یا ظنى معتبر (یعنى ظنى که شارع اعتبار آن را تاءیید کرده است ) بـه حـکم واقعى شرعى نائل میگردد، پس تکلیفش روشن است ، یعنى مى داند و یا ظن قوى مـعـتـبـر دارد کـه شـرع اسـلام از او چـه مى خواهد. ولى گاهى ماءیوس و ناکام میشود یعنى تکلیف و حکم الله را کشف نمى کند و بلا تکلیف و مردد میماند. در اینجا چه باید بکند؟ آیا شـارع و یـا عـقـل و یـا هـر دو وظیفه و تکلیفى در زمینه دست نارسى به تکلیف حقیقى معین کرده است یا نه ؟ و اگر معین کرده است چیست ؟

جـواب این است که آرى ، شارع وظیفه معین کرده است ، یعنى یک سلسله ضوابط و قواعدى بـراى چـنین شرایطى معین کرده است . عقل نیز در برخى موارد مؤ ید حکم شرع است ، یعنى حـکـم اسـتـقـلالى عـقـل نـیـز عـیـن حـکـم شـرع اسـت ، و در بـرخـى مـوارد دیـگـر لااقل ساکت است یعنى حکم استقلالى ندارد و تابع شرع است .

عـلم اصـول ، در بخش ((اصول استنباطیّه )) دستور صحیح استنباط احکام واقعى را به ما مـى آمـوزد، و در بـخـش ((اصـول عـمـلیـّه )) دسـتور صحیح اجراء و استفاده از ضوابط و قواعدى که براى چنین شرایطى در نظر گرفته شده به ما مى آموزد.

چهار اصل عملى :
اصـول عـمـلیـه کـلیـه کـه در هـمـه ابـواب فـقـه مـورد استعمال دارد چهار تا است :
۱٫ اصل برائت .
۲٫ اصل احتیاط.
۳٫ اصل تخییر.
۴٫ اصل استصحاب .
هـر یـک از ایـن اصـول چـهـارگـانـه مـورد خـاص دارد کـه لازم اسـت بـشـنـاسـیـم .

اول این چهار اصل را تعریف میکنیم:

۱- اصل برائت
((اصل برائت )) یعنى اصل ، این است که ذمه ما برى است و ما تکلیفى نداریم .
۲- اصـل احتیاط
((اصـل احـتـیـاط )) یـعـنـى اصـل ، ایـن اسـت کـه بـر مـا لازم اسـت عمل به احتیاط کنیم و طورى عمل کنیم که اگر تکلیفى در واقع و نفس الامر وجود دارد انجام داده باشیم .

۳- اصل تخییر
((اصـل تـخـیـیـر )) یـعـنـى اصـل ایـن اسـت کـه مـا مـخـیـریـم کـه یـکـى از دو تـا را بـه میل خود انتخاب کنیم.

۴- اصل استصحاب
((اصـل اسـتـصـحـاب )) یـعـنـى اصـل ، این است که آنچه بوده است بر حالت اولیه خود باقى است و خلافش نیامده است .

حـالا بـبـینیم در چه موردى باید بگوییم اصل ، برائت است ، و در چه مورد باید بگوییم اصـل ، احـتـیـاط یـا تـخـیـیـر یـا اسـتـصـحـاب اسـت . هـر یـک از ایـنها مورد خاص دارد و علم اصول این موارد را به ما مى آموزد.

اصولیون میگویند: اگر از استنباط حکم شرعى ناتوان ماندیم و نتوانستیم تکلیف خود را کـشف کنیم و در حال شک باقى ماندیم ، یا این است که شک ما تواءم با یک علم اجمالى هست و یـا نـیـسـت ، مـثـل اینکه شک میکنیم در اینکه آیا در عصر غیبت امام ، در روز جمعه نماز جمعه واجـب اسـت یـا نـمـاز ظـهر؟ پس هم در وجوب نماز جمعه شک داریم و هم در وجوب نماز ظهر. ولى عـلم اجـمالى داریم که یکى از این دو قطعا واجب . ولى یک وقت شک میکنیم که در عصر غیبت امام نماز عید فطر واجب است یا نه ؟ در اینجا به اصطلاح شک ما ((شک بدوى )) است نه شک در اطراف علم اجمالى .

پـس شـک در تـکلیف یا تواءم با علم اجمالى است و یا شک بدوى است . اگر تواءم با علم اجمالى باشد یا این است که ممکن الاحتیاط است یعنى میشود هر دو را انجام داد یا احتیاط ممکن نـیـسـت . اگـر احـتـیاط ممکن باشد باید احتیاط کنیم و هر دو را انجام دهیم ، یعنى اینجا جاى اصـل احتیاط است ، و اگر احتیاط ممکن نیست زیرا امر ما دائراست میان محذورین ، یعنى وجوب و حرمت ، یک امر معین را نمى دانیم واجب است یا حرام ، مثلا نمى دانیم در عصر غیبت امام اجراء بـعـضـى از وظـایـف از مختصات امام است و بر ما حرام است یا از مختصات امام نیست و بر ما واجـب اسـت ، بـدیـهـى اسـت کـه در ایـنـگـونـه مـوارد راه احـتـیـاط بسته است پس اینجا جاى اصل تخییر است .

و امـا اگـر شک ما شک بدوى باشد و با علم اجمالى تواءم نباشد. در اینجا یا این است که حـالت سـابـقـه اش مـعـلوم اسـت و شـک مـا در بـقـاء حکم سابق است و یا این است که حالت سـابـقـه مـحـرز نـیـسـت . اگـر حـالت سـابـقـه مـحـرز اسـت جـاى اصـل اسـتـصـحـاب اسـت و اگـر حـالت سـابـقـه مـحـرز نـیـسـت جـاى اصل برائت است .

یـک نـفـر مـجـتـهـد بـایـد در اثـر مـمـارسـت زیـاد، قـدرت تـشـخـیـصـش در اجـراء اصـول چـهـارگانه که گاهى تشخیص مورد نیازمند به موشکافى هاى بسیار است ، زیاد باشد و اگر نه دچار اشتباه مى شود.
از ایـن چـهـار اصـل ، اصـل اسـتـصـحـاب ، شـرعـى مـحـض اسـت ، یـعـنـى عـقـل حـکـم اسـتـقـلالى در مـورد آن نـدارد بـلکـه تـابـع شـرع اسـت ، ولى سـه اصل دیگر عقلى است که مورد تاءیید شرع نیز واقع شده است .

ادلّه اسـتـصـحـاب ، یـک عـده اخـبـار و احادیث معتبر است که با این عبارت آمده است : (لاتنقض الیـقـیـن بـالشـک ).(۷ ) یـعنى یقین خود را با شک ، عملا نقض نکن و سست منما. از متن خود احـادیـث و قـبـل و بـعـد آن جـمـله کـامـلا مـشـخـص مـیـشـود که منظور همین چیزى است که فقهاء اصولیون آنرا ((استصحاب )) مى نامند.

روایتى در باب اصل برائت
در بـاب اصـل بـرائت نیز اخبار زیادى وارد شده است و از همه مشهورتر ((حدیث رفع )) اسـت . حـدیـث رفـع حـدیـثـى اسـت نـبـوى و مـشـهـور کـه رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرموده است :
(رفـع عـن امـتى تسعة : و ما لایعلمون ، و ما لایطیقون ، و ما استکرهوا علیه ، و ما اضطروا الیـه ، والخـطا، والنسیان ، والطیره ، والحسد، والوسوسة فى التفکر فى الخلق ).(۸ )
نـه چـیـز از امـت مـن بـرداشـته شده است : آنچه نمى دانند، آنچه طاقت ندارند، آنچه بر آن مـجـبـور شـده انـد، آنـچـه بـدان اضـطـرار پـیـدا کـرده انـد، اشـتـبـاه ، فـرامـوشـى ، فـال بـد، احـسـاس حـسـادت (مـادامـى کـه بـه مـرحـله عمل نرسیده است و یا محسود واقع شدن ) و وساوس شیطانى در امر خلقت .
اصـولیـون درباره این حدیث و هر یک از جمله هایش بحثها و سخنان فراوان دارند و البته مـحـل شـاهـد بـراى اصـل بـرائت همان جمله اول است که فرمود: آنچه امت من نمى دانند و به آنهاابلاغ نشده از آنها برداشته شده است و ذمه آنها برى است .

جریان اصول چهارگانه ، در موضوعات
اصـول چـهارگانه اختصاص به مجتهدین براى فهم احکام شرعى ندارد، در موضوعات هم جارى است ، مقلدین هم میتوانند در عمل هنگام شک در موضوعات از آنها استفاده کنند.
فـرض کـنـیـد کـودکـى در حـال شیرخوارگى چند نوبت از پستان زنى دیگر شیر مى خورد و بعد این کودک بزرگ میشود و مـیخواهد با یکى از فرزندان آن زن ازدواج کند، اما نمى دانیم که آیا آن قدر شیر خورده کـه فـرزنـد رضـاعى آن زن و شوهرش محسوب شود یا نه ؟ یعنى شک داریم که آیا ۱۵ نـوبـت مـتـوالى یـا یـک شـبـانـه روز متوالى یا آنقدر که از آن شیر در بدن کودک گوشت رویـیـده بـاشـد شـیـر خـورده اسـت یـا نـه ؟ ایـنـجـا جـاى اصـل اسـتـصـحـاب اسـت . زیرا قبل از آنکه کودک شیر بخورد فرزند رضاعى نبود و شک داریم که این فرزندى محقق شده یا نه ؟ استصحاب میکنیم عدم تحقق رضاع را.

اگـر وضـو داشتیم و چرت زدیم و شک کردیم که واقعا خوابمان برد یا نه ، استصحاب میکنیم وضو داشتن را. اگر دست ما پاک بود و شک کردیم که نجس شده یا نه ، استصحاب مـیـکـنـیـم طـهـارت آن را. و امـا اگـر نـجـس بـود و شـک کردیم که تطهیر کرده ایم یا نه ، استصحاب میکنیم نجاست آن را.
اگـر مـایـعـى جـلو مـاسـت و شک میکنیم که در آن ماده الکلى وجود دارد یا نه ؟ (مانند برخى دواهـا) اصـل ، بـرائت ذمـه مـا است ، یعنى استفاده از آن بلامانع است . اما اگر دو شیشه دوا داریـم و یقین داریم در یکى از آنها ماده الکلى وجود دارد، یعنى علم اجمالى داریم به وجود الکل در یکى از آنها، اینجا جاى اصل احتیاط است .

و اگر فرض کنیم در بیابانى بر سر یک دو راهى قرار گرفته ایم که ماندن در آنجا و رفتن به یکى از آنها قطعا مستلزم خطر جانى است ولى یک راه دیگر مستلزم نجات ما است و مـا نـمى دانیم که کدامیک از این دو راه موجب نجات ما است و کدامیک موجب خطر، و فرض این اسـت که توقف ما هم مستلزم خطر است ، از طرفى حفظ نفس واجب است و از طرف دیگر القاء نـفـس در خـطر حرام است ، پس امر ما دائراست میان دو محذور و ما مخیّریم هر کدام را بخواهیم انتخاب کنیم .

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر

جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت در حقوق کیفری ایران

جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت در حقوق کیفری ایران(1)


نویسنده : دکتر محمد علی اردبیلی


کلیات

مفهوم زندان کوتاه مدت به درستیروشن نیست و تا کنون کیفرشناسان تعریف جامعی از آن بدست نداده اند. در حقیقت آنچه در این تعریف دقیقاً معلوم نیست مدت زمانی است که کیفر سالب آزادی مشمول عنوان کوتاه مدت قرار می گیرد. نظامهای کیفری به اختلاف این مدت را شش ماه، نه ماه و یک سال شناخته اند. ولی اختلاف نظر تنها به این نکته پایان نمی یابد. زندان کوتاه مدت عموماً مجازات جرایمی نه چندان مهم و نه چندان پرخطر به شمار می رود که در مجمع محکومیتهای به این نوع زندان از درصد بیشتری برخوردار است. برای مثال در بعضی از نظامهای کیفری، محکومیت به زندانهای کوتاه مدت د رجرایمی خاص نظیر تخلف از مقررات رانندگی خصوصاً در حال مستی یا سلب آسایش عمومی همواره فزونی دارد. سئوال این است که آیا زندانهای کوتاه مدت به لحاظ پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح بزهکار (مهمترین وظایف کیفرهای سالب آزادی) متناسب با جرایمی خاص شناخته شده است؟ در این نکته تردید است. بنابرانی چنین می نماید که نه تنها مفهوم زندان کوتاه مدت به دلیل نامعین بودن مدت آن مبهم است، بلکه نقش ان به دلیل تنوع کارکرد این نوع زندان در میان سایر ابزارهای سیاست کیفری دقیقاً آشکار نیست.
با این همه، آمار نشان می دهد که محکومیت به این نوع زندان در بیشتر نظامهای کیفری در مجموع کیفرهای سالب آزادی رقم مهمی را به خود اختصاص می دهد. این امر حالی از آن است که میان قوانین کیفری و کار فضا از یک سو ونظریه کیفرشناسان که می کوشند عیوب اینگونه زندانها را توضیح دهند از سوی دیگر تقابلی وجود دارد. زیرا اکثر کیفرشناسان زندانهای کوتاه مدت را به قدری زیان آور می دانند که آن را داوری بدتر از در نام نهاده اند. در این باره گفته اند که زندانهای کوتاه مدت محکوم علیه را در معرض فساد بزهکار، او را تباه و گمراه می گرداند. ننگ و شرمساری زندان، حتی به مدت کوتاه، آینده و سرشت بزهکار را به خطر می اندازد . زخم روحی عمیقی که زندان بر افراد به جا می گذارد، خصوصاً کسانی که بر اثر یک خطای کوچک برای نخستین بار به زندان محکوم شده اند به آسانی درمان پذیر نیست. در حالی که این نوع زندان هیچ تاثیری بر احوال بزهکاران سرکش و ستیزه خو ندارد. از آن گذشته، نباید پیامدهای ناگوار این نوع زندان به ویژه بر وضع معیشیت خانواده زندانی را به سبب محرومیت آنان از وجود نان آور خانواده نادیده گرفت.
باری، گرچه عیوبی که بر شمردیم تماماً خاص زندانهای کوتاه مدت نیست، ولی در وقاع از این نکته نباید غافل ماند که عموماً در زمانی کوته چنانچه گفته اند جبران همگسیختگی پیوندهای خانوادگی و نابسامانی وضع اقتصادی و اجتماعی زندانی و به طور کلی همه دشواریهای ذاتی کیفرهای سالب آزادی ناممکن است. حتی به نظر می رسد. در طول این مدت حفظ وضع نخستین محکوم علیه نیز آسان نباشد. از این رو، برای پرهیز از دشواریهای این گونه کیفرها، راه حلهایی موسوم به جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت در بعضی از نظامهای کیفری پیشنهاد و به کار گرفته شده است که اغلب مبتنی بر حذف، تعلیق و یا تحدید زندان است. در نظام کیفری کشور ما نیز از همان آغاز قانونگذاری جدید به ویژگی این گونه کیفرها توجه شده است و با پیش بینی نهادهای جایگزین در وقانین کیفری سعی بر آن بوده است که حتی المقدور از زندانهای کوتاه مدت اجتناب شود. منتهای مراتب هدف قانونگذاران از این جایگزینی همواره یکسان نبوده است. به بیان دیگر، قانونگذاران در طول این مدت تصور واحدی از سیاست جایگزینی نداشته اند. به همین دلیل، گاه با وقوف به بیهودگی این نوع زندانها و گاه با مواجهه با مشکلات اداره زندانها قوانینی وضع کرده اند که از ضرورتهای زمان متاثر بوده است. در این مقاله سعی ما بر این است که ضمن بازنمایاندن تحولات سیاست جایگزینی از آغاز تا امروز، موانع و محدودیتهای این سیست را نشان دهیم. با توجه بر این امر مطالب خود به چهار گفتار بدین شرح تقسیم کرده ایم:
1. جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون مجازات عمومی سال 1304 و مقررات پس از آن
2. جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون مجازات عمومی سال 1352.
3. جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون راجع به مجازات اسلامی سال 1361 و مقررات پس از آن.
4. جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون مجازات اسلامی سال 1370

جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون مجازات عمومی سال 1304 و مقررات پس از آن

قانون مجازات عمومی سال 1304 (ماده 7) جرایم را از حیث شدت و ضعف مجازاتها به چهار نوع تقسیم کرده بود؛ جنایت، جنحه مهم، جنحه کوچک (تقصیر) و خلاف. مجازاتهای سالب آزادی این جرایم به ترتیب عبارت بود از:

1. جرایم جنایی

_ حبس موبد با اعمال شاقه( ماده 8)
_ حبس موقت با اعمال شاقه ، از سه تا پانزده سال (ماده 12)
_ حبس مجرد از دو تا ده سال (ماده 12)

2. جرایم جنحه مهم

_ حبس تادیبی بیش از یک ماده (ماده 9)

3. جرایم جنحه کوچک

_ حبس تادیبی از یازده روز تا یک ماه (ماده 10 اصلاحی 4/5/1322)

4. جرایم خلاف

_ حبس تکدیری از دو تا ده روز (ماده 11 اصلاحی 4/5/1322)
ضمناً در اصلاحات سال 1322 در تبصره ای که به ماده 12 افزوده شد، پیش بینی شده بود که:
در هر یک از قوانین کیفری که حداقل کیفر حبس (تادیبی ) کمتر از یازده روز تعیین شده است از تاریخ اجرای این قانون حداقل کیفر یازده روز خواهد بود.
همچنین به موجب ماده مذکور حداکثر مدت حبس تادیبی سه سال تعیین شده بود که این مدت قلمرو زمانی زندانهای کوتاه مدت را به لحاظ اختیاراتی که دادرسان در جایگزینی کیفرهای تادیبی داشتند به طور شگفت آوری وسعت بخشیده بود. زیرا ساز و کار جایگزینی زندانهای کوتاه مدت در قانون مجازات عمومی سال 1304 به دو صورت پیش بینی شده بود، تبدیل و تعلیق. به موجب ماده 45 در موار جنحه (اعم از جنحه مهم و جنحه کوچک) دادگاهها م یتوانستند چنانچه اوضاع و احوال قضیه مقتضی تبدیل بود، مجازات زندان تادیبی را تبدیل به غرامت کنند. البته این قاعده منحصر به محکومیت اشخاص عادی بود و شامل نظامیان و همردیفان آنان نمی شد. ولی در هر صورت میزان غرامت به ازای ایام مدت محکومیت و نیز تکلیف زندانهای تکدیری (کمتر از یک هفته) به هیچ وجه معلوم نبود. تا آن که قانونگذار به موجب ماده واحده قانون امکان تبدیل حبس در امور جنایی و حبسی که مدت آن دو ماه یا کمتر باشد به جزای نقدی (مصوب 26/2/1307) مقرر داشت:
حبس در اامور خلافی مطلقاً و همچنین حبسی که مدت آن دو ماه یا کمتر باشد قابل تبدیل به جزای نقدی است. محکمه باید در صورت تقاضای محکوم علیه آن را به اختلاف موارد از قرار روزی پنج قران الی دو تومان تبدیل به جزای نقدی نماید.
قانونگذار ضمن تعیین میزان غرامت، زندانهای تکدیری را نیز قابل تبدیل به جزای تقدی دانست. ولی مهمتر از آن محدودیتی بود که قانونگذار برای زندانهای قابل تبدیل به غرامت شناخت. بدین ترتیب که دیگر محکومیت به زندانهای بیش از دو ماه قابل تبدیل به جزای نقدی نبود. ولی دادگاهها ملزم بوند در صورت تقاضای محکوم علیه با تبدیل مجازات زندان به جزای نقدی موافقت کنند. در حالی که عنوان قانون حکایت از امکان تبدیل داشت. این وضع همچنان با تصویب قانون اصلاح بعضی از مواد دادرسی کیفری (مصوب 16/5/1328 ) که ماده واحده مذکور را صریحاً ملغی کرد پایدار بود. فقط در این قانون (ماده 5) میزان جزای نقدی از پنجاه ریال تا دویست ریال افزایش یافت. بعدها، قانون اصلاح قسمتی از مواد قانون آیین دادرسی کیفری (مصوب 1/5/1377) این الزام را از عهده دادگاهها ساقط کرد. به موجب ماده 4 این قانون تبدیل مجازات زندان از قرار روزی ده ریال تا پانصد ریال به اختیار دادگاهها گذاشته شد. بدینسان صدور احکام زندان از حالت صوری خارج گشت.
درباره تعلیق اجرای احکام حبس نیز قانون مجازات عمومی سال 1304 در آغاز همانند تبدیل این نوع مجازات اختیارات نسبتاً گسترده ای برای دادگاهها شناخته بود. به موجب ماده 47 این قانون:
شخصی که به موجب این قانون به واسطه ارتکاب جنحه محکوم به حبس شده است در صورتی که سابقاً به واسطه ارتکاب جنحه یا جنایتی محکوم نشده باشد محکمه می تواند نظر به اخلاق و احوال مجرم و دلایل موجه اجرای مجازات را نسبت به او معلق دارد.

به موجب این ماده تعلیق اجرای مجازات مستلزم اجتماع چهار شرط بود:

1. نداشتن پیشینه محکومیت قطعی به زندان بیش از دو ماه ناشی از جنحه یا جنایت عمومی و یا زوال محکومیت گذشته با عفو عمومی یا اعاده حیثیت و یا اعاده دادرسی.
2. محکومیت به مجازات حبس جنحه ای ناشی از ارتکاب جنحه.
3. محکومیت به موجب قانون مجازات عمومی و نه قوانین جزایی دیگر.
4. شایستگی محکوم علیه.
ولی دیر نپایید که با تصویب 16/11/1307 قلمرو شمول تعلیق محدود به جنحه هایی گردید که در ماده یک قانون مذکور صریحاً تعیین شده بود. چنین می نمود که راهنمای قانونگذار در این تصمیم اهمیت و شدت عمل مجرمانه بوده و قانونونگذار خواسته است فقط جنحه هایی را که آثار وخیم چندانی در برندارد قابل تعلیق بداند. در هر صورت در این دوره بدون انکه دلیل قوی و موجهی بر وضع این مقررات حاکم باشد، بسیاری از جنحه هایی که در قانون مجازات عمومی و قانون سل 1307 پیش بینی نشده بود و نیز جنایاتی که با اعمال کیفیات مخففه به مجازاتهای حبس تخفیف می یافت و همچنین جرایم خلافی مشمول تعلیق قرار نمی گرفت. ولی ابتکاری که قانونگذار برا نخستین بار به خرج داد بسط قاعده تعلیق به جزای نقدی بود که رفته رفته کیفرهای دیگری را نیز در برگرفت و تعلیق را به عنوان یک تدبیر ارفاقی شناساند. این مقررات تا تصویب قانون جدید تعلیق اجرای مجازات (مصوب 26/4/1346) همچنان حاکم بود. قانون جدید نیز شروطی را برای تعلیق پیش بینی کرده بود که تا حدود بسیاری از مقررات سابق متاثر بود.

از جمله:

1. نداشتن سابقه محکومیت موثر کیفری یا زوال محکومیت گذشته و آثار آن به جهتی از جهات قانونی.
2. محکومیت به مجازات حبس تادیبی و یا غرامت (جزای نقدی) و یا به هر دو مجازات ناشی از ارتکاب جنحه و یا جنایت که مجازات آن قانوناً حبس مجرد شدیدتر نباشد و با رعایت کیفیات مخففه به حبس جنحه ای تبدیل شده باشد.
3. محکومیت به حبس بیش از یک سال نباشد.
4. در مورد محکومیت به غرامت تنها، محکوم علیه قادر به پرداخت تمامیا قسمتی از غرامت نباشد.
5. محکوم علیه جرم تخلف از قوانین داوریی، غذایی ، آرامشی، بهداشتی و نیز به جرم وارد کردن و یا ساختن مواد مخدر ویا تسهیل وسایل آن و همچنین به جرم اختلاس و یا ارتشاء و یا جعل و یا استفاده از سند مجعول محکوم نشده باشد.
6. شاتیستگی محکوم علیه
7. تعهد محکوم علیه مبنی بر این که زندگی شرافتمندانه ای در پیش گیرد و از دستورهای دادگاه کاملاً تبعیت کند.
با وجودی که در قانون جدید محدودیت شمول تعلیق به جرایم خاص موضوع قانون سال 1307 برداشته شد و حتی دامنه شمول قانون به جرایم جنایی نیز گسترش یافت، نگرانی قانونگذار نسبت به جرایمی که به نحوی به زعم او آثار سوء اجتماعی در برداشت همچنان مشهود بود. علاوه بر آن، دونکته پر اهمیت دیگر نیز در این قانون به چشم می خورد؛ کاهش مدت محکومیت به حبس از سه سال به یک سال و تعلیق اجرای محکومیت به جزای نقدی .
در مورد کاهش مدت محکومیت باید افزود که در مجموع، نظر قانونگذار سال 1304 با فلسفه تعلیق مجازات حبس به مراتب سازگارتر بود. زیرا اگر از تعلیق محکومیت به حبس مقصود این باشد که از آثار وخیم اقامت د زندان پیشگیری کرد و محکوم علیه بی پیشینه را از آنان زیانبار معاشرت بازندانیان دیگر مصون نگه داشت، تحدید این مدت بی مبنا است. مگر آنکه فرض شود قانونگذار به تعبیر جدید از زندان کوتاه مدت رسیده است و بر این اعتقاد که می توان برای زندانهای دراز مدت (بیش از یکسال) برنامه ریزی کرد و یازندانهای کشور برای اجرای برنامه های اصلاح زندانیان در این مدت امادگی کامل دارد تعلیق محکومیت به حبس بیش از یکسال را جایز ندانسته است.
ولی موضوع تعلیق محکومیت به جزای نقدی که قانونگذار با تصویب قانون سال 1307 باب آن را گشود مورد اختلاف علمای حقوق کیفری است. دلایل کسانی که برای جزای نقدی آثاری همانند مجازات حبس نمی شناسند به نظر موجه می رسد. بدون شک جامعه، محکومان به زندان را شدیدتر از محکومان می رسد. بدون شک جامعه، محکومان به زندان را شدیدتر از محکومان به جزای نقدی تقبیح می کند. بنابرانی ننگ و سرافکندگی مجازات زندان بیش از جزای نقدی است.علاوه بر ان جزای نقدی فاقد آثار شوم زندان ناشی از بسری فساد اخلاقی زندانیان و جدایی محکوم علیه از خانواده خویش است. البته تحمل جزای نقدی به نوبه خود دشواریهایی دارد که بخ نظر نمی رسید با سیاستی که قانونگذار در چارچوب مقررات قانون سال 1346 پیش گرفته بود به آسانی قابل جبران می بود. زیرا، اولاً قانون تعلیق اجرای مجازات شامل کیفرهای خلافی نمی شد. شاید دلیل عدم شمول مقررات تعلیق به محکومیتهای خلافی این بود که اگر متخلف محکوم به حبس می شد محکومیت او قابل تبدیل به غرامت بود و بدین ترتیب می توانست با پرداخت آن رفتن به زندان رهایی یابد و اگر به جریمه نقدی می گردید مقصود بود با وصول آن، متخلف متناسب با شدت و خفت قبح عمل به کیفر می رسید. ولی مشکل از آنجا آغاز می شد که محکوم علیه قادر به پرداخت غرامت نبود و بار دیگر سایه شوم زندان بر سر او سنگینی می کرد. بر این اساس و به موجب قانون اصلاح ماده یک اضافه شده به آیین دادرسی کیفری، (مصوب اردیبهشت ماه 1350) محکوم علیه ناگزیر بود به ازاء هر پانصد ریال یک روز در بازداشت بماند و چون بازداشت بدل از جریمه تابع نظام خاص زندانبانی نبود و متخلف، مقصر و جانی در یک جا و در کنار هم محکومیت خود را سپری می کردند همان عیوبی که برای زندانهای کوتاه مدت بر شمردیم رخ می نمود. ثانیاً ، به موجب ماده 2 همین قانون با قید این که:
در محکومیت های به حبس و غرامت دادگاه می تواند در صورت اقتضاء و بارعایت مقررات این قانون فقط مجازات حبس را درباره محکوم علیه تعلیق نماید.
قانونگذار در نگارش این ماده و به کارگیری واه های مناسب رعایت قواعد درست نویسی را نکرده و این توهم را به وجود آورده بود که حبس و غرامت تواماً قابل تعلیق بدارد. در نتیجه حتی اگر بر دادگاه محرز می شد که محکوم علیه قادر به پرداخت تمام یا قسمتی از غرامت نیست، قضات از اعطای تعلیق محکومیت به جزای نقدی امتناع می کردند. تکلیف محکموم علیه نیز در این گونه موارد روشن بود و چاره ای نداشت جز آنکه راهی زندان شود. این دور باطل عملاً از میزان کارایی نهاد تعلیق که یکی از مهمترین جایگزینهای کیفری به شمار می آید کاسته بود. دلیل ان نیز تعارضی بود که ظاهراً بین مواد 1 و 2 قانون تعلیق اجرای محازات وجود داشت و تاسالها مانع دادگاهها در گزیدن راه درست بود. ولی در واقع حاکم کردن قواعد تعلیق اجرای مجازات زندان بر محکومیتهای نقدی و نیافتن قواعد تعلیق اجرای مجازات زندان بر محکومتهای نقدی و نیافتن جایگزینهای مناسبی برا محکومیتهای به حبس ئ غرامت توماً، دلیل چنین تعارض آشکاری بود که در اهداف سیاست جنایی این دوره دیده می شد. در هر حال چنانکه گفتیم در روزگار ما تعلیق اجرای مجازات صرف نظر از نوع آن تدبیری ارفاقی نیز به شمار می آید که با قید اجرای دستور دادگاه و تعهد به ادامه زندگی شرافتمندانه ، فرصت مناسبی برای اصلاح محکومان فراهم می آورد.
منبع: www.lawnet.ir

جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت در حقوق کیفری ایران(2)


نویسنده : دکتر محمد علی اردبیلی


جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون مجازات عمومی سال 1352

قانون مجازات عمومی در سال 1352 اصلاح شد و به موجب آن جرایم از حیث شدت و ضعف مجازاتها نظم جدیدی بافت که به قانون مجازات عمومی سال 1304 بی شباهت نبود. ولی اختلاف آن نیز با قانون سابق پر اهمیت بود. به موجب ماده 7 جدید، جرایم به سه گروه جنایت، جنحه و خلاف تقسیم و برای هر یک مجازاتهایی (سالب آزادی) به این شرح پیش بینی می شد:

1. جرایم جنایی

_ حبس دایم
_ حبس جنایی درجه یک از سه تا پانزده سال
_ حبس جنایی درجه دو از دو تا ده سال

2. جرایم جنحه ای

حبس جنحه ای از 61 روز تا سه سال

3. جرایم خلافی

_ ...
بدین ترتیب حبس تکدیری مطلقاً و حبس تادیبی تا دو ماه به کلی از طبقه بندی مجازاتها حذف شد و تفکیک جرایم جنحه به مهم و کوچک از میان رفت. همچنین حبس موبد با اعمال شاقه، حبس موقت با اعمال شاقه، حبس مجرد و حبس تادیبی و به ترتیب جای خود را به حبس دایم، حبس جنایی درجه یک، حبس جنایی درجه دو و حبس جنحه ای داد.
با حذف مجازات حبس تادیبی در بعضی از جرایم جنحه ای و مجازات حبس در جرایم خلافی قانونگذار با وضع قاعده ای کلی جزای نقدی را جایگزین آنها کرد. بر طبق قسمت اول ماده 11 قانون جدید که مقرر می داشت:

در هر مورد که در وقانین حداکثر مجازات کمتر از 61 روز حبس باشد از این پس به جای حبس حکم به جزای نقدی از 001/5 تا 000/30 ریال داده خواهد شد...

دادگاهها ملزم بودند در حدود این ماده پس از تعیین مجازات حبس متناسب با آن حکم به جزای نقدی دهند و حکم آنان در همان مرحله بدوی قطعی بود. ضمانت عدم پرداخت جزای نقدی نیز بازداشت محکوم علیه بر حسب دستور دادستان و به ازای هر پانصد ریال یا کسر آن یک روز بود (قانون نحوه اجرای محکومتهای مالی مصوب 11/4/1351) منتهای مراتب اگر از محکوم علیه مالی به دست نمی آید و محکوم علیه سابقه تکرار جرم نداشت و ضمناً شایسنگی آن را داشت که از معافیت برخوردار شود، می توانست از تمام یا قسمتی از بازداشت، به ازای جزای نقدی معاف شود (آئین نامه اجرای ماده 2 قانون نحوه اجرای محکومیتهای مالی مصوب 7/9/1351).
ولی اگر حداکثر مجازات بیش از 61 روز حبس و حداقل آن کمتر از این بود دادگاه اختیار داشت که حکم به بیش از دو ماه حبس و یا جزای نقدی از 001/5 ریال تا 000/30 ریال صادر کند ( قسمت دوم ماده 11). واضح بود که در اجرای این سیاست فقط مجازات حبسهای جنحه ای آن هم محدود به مدت معین ممکن بود تبدیل به جزای نقدی شود. زیرا در وقانین کیفری این دوره حبسهایی که حداقل آن کمتر از 61 روز و حداکثر آن بیش از 61 روز بود اکثراً از یک سال تجاوز نمی کرد و به ندرت در بعضی از موارد به دو سال می رسید. با این همه، حکمت وضت این ماده چندان هم روشن نیست. زیرا اگر مقصود قانونگذار تبدیل حبسهای کوتاه مدت و به ویژه حبسهای کمتر از یک سال به جزای نقدی بود و قانونگذار به عیوب این گونه حبسها نیز آگاهی داشت، مستثنی کردن حبسهای 3 ماده تا یک سال (قسمت دوم ماده 72، قسمت اخیر ماده 121، ماده 126، قسمت سوم ماده 160، قسمت دوم ماده 168، قسمت دو ماده 175 و...) 3 ماه تا 6 ماه (قسمت سوم ماده 175، قسمت اخیر ماده 181، ماده 244 و...) و یا 6 ماه تا یک سال (ماده 173 قانون مجازات عمومی) توجیه منطقی نداشت. به خصوص آن که محکومیت به این گونه حبسها به موجب قانون سال 1346 قابل تعلیق به شمار می آید.
از سوی دیگر مخیر بودن دادگاه در تعیین مجازات حبس یا جزای نقدی معلوم نیست بر کدام شرط یا شروط مبتنی است. قانونگذار در این باره ساکت بود، تحصیل رویه دادگاهها نیز در اجرای این قسمت از ماده 11 و در ترجیح یکی از این دو مجازات بر دیگری دشوار است. ولی می توان حدس زد که تصمیم دادگاهها که در این باره نیازی به توجیه نداشت حول کدام محور بیشتر می گردید. ما د ربحث از تبصره 17 قانون برنامه اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که بر سیاق ماده 11 قانون مجازات عمومی سال 1352 تنظیم شده است بار دیگر به این موضوع اشاره و کوشش خواهیم کرد پاسخ آن را بیابیم.

جایگزینهای زندانهای کوتاه مدن به موجب قانون راجع به مجازات اسلامی سال 1361 و مقررات پس از آن

با تصویب قانون راجع به مجازات اسلامی، باب اول (کلیات) قانون مجازات عمومی سال 1352 دگرگونی عمیقی یافت و طبقه بندی جرایم و تقسیم ان به جنایت، جنحه و خلاف اعتبار نخستین خود را از دست داد و فصل جدیدی (فصل دوم) در تقسیم بندی مخالفتها گشورده شد که پیش از آن در نظام کیفری این کشورها سابقه نداشت. به موجب قانون جدید، مجازاتهای اسلامی حسب نوع جرایم به چهار نوع تقسیم می شد؛ حدود، قصاص، دیات و تعزیرات؛ مجازات زندان نیز در این تقسیم بندی و صرف نظر از مدت آن به طور کلی و جز در موارد استثنایی در قلمرو کیفرهای تعزیری قرار می گرفت. با این که کیفرهای تعزیری به موجب ماده 11 این قانون تادیب و یا عقوبتی محسوب می شد که (به جز در موارد خاص) نوع و میزان آن در شرع تعیین نشده و به نظر حاکم واگذار شده است، با این همه چنانچه کیفر تعزیر معینی در قوانین مدون تعیین شده بود، حکم به مجازات نوع دیگر تعزیر و یا تعیین میزان آن مجوزی نداشت و قضات بدواً مکلف به رعایت قوانین مدون بودند. بنابرانی اختیار قضات در تعیین مدت حبس محدود به حداقل و حداکثری بود که قانونگذار بر طبق اصول قانون اساسی تعیین کرده بود. به همین نسبت در موارد عفو، تبدیل و تعلیق مجازاتهای تعزیری قضات (ماذون) مکلف بودند در محدوده قانون به صدور حکم مبادرت کنند.
با نسخ ماده 11 قانون مجازات عمومی سال 1352 (بدون آنکه مغایرت آن با موازین شرع احراز شود) موضوع تبدیل مجازات حبس به جریمه نقدی که ضرورت توسل به آن بیش از بیش در دادگاهها محسوس بود موقتاً منتفی گردید. ولی تعلیق اجرای مجازات در قالب ماده 40 این قانون عنوان خود را در قوانین کیفری پس از انقلاب حفظ کرد. ماده 40 قانون راجع به مجازات اسلامی و تبصره های آن عیناً از قانون 1346 اقتباس شده بود ولی اصطلاحات آن به لحاظ تطبیق با موازین شرح سئوالهای جدیدی بر می انگیخت. از جمله قانوتکذار در ماده 40 با تصریح به اینکه در کلیه محکومیتهای تعزیری حاکم می تواند مجازات را (با اجتماع شروطی) معلق نماید، بلافاصله این سئوال به ذهن خطور می کرد که منظور قانونگذار فقط تعلیق اجرای مجازات حبس (تعزیری) نیست، بلکه عموم محکومیتهای تعزیری از جمله مجازات تازیانه نیز قابل تعلیق شناخته شده است. در ظاهر هیچ دلیلی مبنی بر این که قلمرو تعلیق محدود به مجازاتهای تعزیری خاصی باشد وجود نداشت. بدین ترتیب تعمیم تعلیق به سایر مجازاتهای تعزیری ظاهراً نشانه تحول جدیدی بود که در مبانی این تاسیس کیفریرخ داده بود. زیرا مساله، دیگر صرفاً پرهیز از آثار شوم زندانهای کوتاه مدت نبود (بخصوص آنکه شرط تعلیق حبسهای کمتر از یک سال در قانون سال 1346 در اصلاحات این قانون لغو شده بود)، بلکه مراد (باید گفت) ارفاق به بزهکارانی بود که برای نخستین بار مرتکب جرم شده اند و تهدید اجرای مجازات در صورت ارتکاب جرم جدید عاملی بازدارنده تلقی می شد. با این همه ، قانونگذار نتوانسته بود در مواردی خود را از بعضی احتیاطات ناواجب رهایی بخشد. برای مثال، در مورد محکومیت به غرامت، قانونگذار علاوه بر شروط عام تعلیق ، عجز محکوم علیه از پرداخت غرامت را نیز شرط دانسته بود (بند د) . یعنی اگر محکوم علیه قادر به پرداخت غرامت می بود، دادگاه نمی توانست محکومیت ساختن و یا فروش مواد مخدر (بند 1 تبصره 5)، اختلاس، ارتشاء و یا جعل (بند 2 تبصره 5) هنوز شدت و خامت مادی جرم ملاک شمول و یا عدم شمول تعلیق به شمار می آید، حال آنکه در محکومیتهای به تعزیر که گفته می شود با رعایت وضع و روحیات خاطی و مراتب تادیب نسبت به دفعات جرم در اجرا در می آید، توجه به شدت وضعف مادی جرم بی مورد است و یا دست کم باید این مهم را به نظر قاضی واگذار کرد. از سوی دیگر همان ابهامی که در ماده 2 قانون تعلیق اجرای مجازات سال 1346 درباره توام محکومیت به حبس و غرامت دیده می شد، عیناً در تبصره 1 ماده 40 بار دیگر به چشم می خورد . بنابراین مشکل بود بتوان پذیرفت که قانونگذار تعلیق را به تمامی معنی به عنوان یک تدبیر ارفاقی مد نظر داشته است. دلیل آن نیز به نظر ما اهمیت بسیاری است که در این نظام جرم بیش از مجرم یافته است، و گرنه منع تعلیق اجرای مجازات تعبیری جز این ندارد که قباحت و آثار وخیم بعضی از جرام به حدی است که نمی توان از مجازات آن گذشت.
چنانکه اشاره کردیم با لغو مقررات تبیدل مجازات حبس به جریمه نقدی حدود کمتر از یک دهه جز تعلیق به عنوان جایگزین حبسهای تعزیری تاسیس دیگری در قوانین کیفری دیده نمی شد. تا آن که در برنامه اول توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (مصوب بهمن ماه 1368) تبصره ای از تصویب مجلس شورای اسلامی گذشت که این تاسیس را بار دیگر احیا کرد. در بند یک این تبصره که موضوع بحث ما است این چنین آمده است:
در هر مورد که در قوانین حداکثر مجازات کمتر از 91 روز حبس و یا مجازات تعزیری موضوع تخلفات رانندگی باشد از این پس به جای حبس یا آن مجازات تعرزیری، حکم به جزای نقدی از هفتاد هزار و یک ریال تا میلیون ریال تا یک میلیون ریال داده خواهد شد و هرگاه حداکثر مجازات بیش از 91 روز حبس و حداقل آن کمتر از این باشد دادگاه مخیر است که حکم به بیش از سه ماه حبس یا جزای نقدی از هفتاد هزار و یک ریال تا سه میلیون ریال بدهد. در صورتی که در موارد فوق حبس و یا سایر محکومیتهای تعزیری موضوع تخلفات رانندگی یا جزای نقدی باشد و به جای حبس یا آن مجازات تعزیری جزای نقدی مورد حکم قرار گیرد هر دو جزای نقدیبا هم جمع خواهد شد.
دلیل این که تاسیس کیفری با این اهمیت در برنامه توسعه اقتصادی و با رای و نظر کمیسیون برنامه و بودجه و امور اقتصادی و دارایی مجلس و در قالب تبصره پیش بینی شده است روشن نیست. ولی از مجموع گفتگوهای نمایندگان مجلس چنین بر می آید که فکر ایجاد در آمد مالی و تا حدودی کاستن از بار مشکلات زندانها در تصویب این تبصره بی تاثیر نبوده است. هر چند از این نظر که زندانهای کوتاه مدت ( بدون انکه این اصطلاح وضع خاصی را تداعی کند صریحاً به کار رود) ناگزیر عیوبی دارد که پرهیز از آن اولی است دفاع شده است. با این همه، در این گفتگوها مشکل دستگاه قضا بیش از ملاحظات نمود دارد.
باری، با تصویب بند یک این تبصره موضوع حذف و یا محدودیت مجازات زندان در نظام کیفری به طور جدی وجهه خاصی یافته است که آثار آن در تصویب قوانین پس از آن به وضوح قابل مشاهده است. به طور کلی، مضمون بند یک تبصره 17 را می توان به چهار جزء تقسیم کرد؛
به موجب قسمت اول بند یک، دادگاههای کیفری ملزم هستند در هر مورد که حداکثر مجازات کمتر از 91 روز حبس باشد حکم به جزای نقدی از هفتاد هزار و یک ریال تا یک میلیون ریال صادر کنند. ولی مواردی که حداکثر مجازات کمتر از 91 روز حبس باشد در نظام کیفری ما بسیار تادر است.
به موجب قسمت دوم، تکلیف مذکور در این بند در مورد مجازات تعزیری موضوع تخلفات رانندگی نیز مقر است. مجازاتهای تعزیری پیش بینی شده در ماده 149 و مواد بعدی قانون تعزیرات عبارت هستند از مجازات حبس و مجازات شلاق تا 74 ضربه. در این موراد به جای حبس و شلاق، حکم به جزای نقدی از هفتاد هزار و یک ریال تا یک میلیون ریال داده خواهد شد.
در قسمت سوم این بند، پیش بینی شده است که هرگاه حداکثر مجازات بیش از 91 روز حبس و حداقل آن کمتر از این باشد، دادگاه مخیر است که حکم به بیش از سه ماه خبس ماه حبس یا جزای نقدی از هفتاد هزار و یک ریال تا سه میلیون ریال بدهد.
و بالاخره در قسمت آخر این بند، هرگاه در مواردی حبس توام با جزای نقدی باشد و به جای حبس جزای نقدی مورد حکم قرار گیرد هر دو جزای نقدی با هم جمع خواهند شد.
به عقیده ما دو نکته قابل بحث در این بند از تبصره جلب نظر می کند. نخست، جایگزینی جزای نقدی در مجازاتهای تعزیری موضوع تخلف از مقررات رانندگی اسن که در سودمندی آن نباید تردید کرد. دوم، تعیین ملاک و میزان و میزان در ترجیح یکی از مجازاتهای حبس و یا جزای نقدی در مورادی است که حداکثر مجازات بیش از 91 روز حبس و حداقل آن کمتر از این باشد . د رمورد نخست، بی درنگ این سئوال مطرح می وشد که ماهیت جرایم ناشی از تخلف از مقررات رانندگی چیست و عموماً این گونه جرایم از چه خصوصیتی برخوردار است که تا این میزان مطمح نظر قانونگذار واقع شده است. بدون شک مقصود قانونگذار ازاین نوع جرایم عموماً افعالی است که به واسطه بی احتیاطی یا عدم مهارت راننده یا متصدی وسیله موتوری و یا عدم رعایت نظامان دولتی منجر به قتل، صدمه بدنی و لطمات (غیر عمدی) دیگری شده است. همچنین، در چند مورد، بی آنکه فعل راننده نتیجه زیان آوری در برداشته باشد فقط به دلیل نقض نظامات دولتی مانند رانندگی بدون گواهینامه رسمی فعل مذکور استثنائاً در زمره این تخلفات قرار گرفته است. بنابرانی به جز چند مورد خاص، تخلفات موضوع بند یک تبصره 17 (در قسمت دوم) کلاً همان جرایمی است که در حکم شبه عمد به شمار می آید. اگر از فراوانی این گونه جرایم که در آمار جرایم خطایی بیشترین رقم را به خود اختصاص داده است صرف نظر کنیم، ملاحظه خواهمی کرد که هیچ گونه خصوصیتی جرایم ناشی از تخلف از مقررات رانندگی را از سایر جرایم خطای شبه عمد متمایز نمی کند. حال، چگونه است که قانونگذار به جای وضع قاعده ای عام به نوع خاصی از جرایم توجه کرده است، به نظر می رسد در این تصمیم بیش از هر عامل دیگر فزونی و کثرت این نوع جرایم خطئی و در نتیجه مساله زندان و زندانبانی موثر بوده است. این وضع با آن که در سایر محکومیتهای به حبس نیز صادق است، ولی دست کم در جرایم ناشی از رانندگی، بعضی از ضرورتها، از جمله پیشگیری از آثار مخرب زندانها و نیز حفظ وضع اجتماعی بسیاری از متخلفان که به حرفه رانندگی اشتغال دارند این جایگزینی را مبرهنتر ساخته است.
در مورد دوم، ابتدا این نکته را باید یادآوری کنیم که در نظام کیفری کشور ما حداکثر مدت حبسهایی که حداقل آن کمتر از 91 روز در قانون پیش بینی شده سه سال است و براساس استقصایی که در قوانین جزایی به عمل آوردیم محاکم کیفری می توانند به موجب بند یک تبصره مذکور (قسمت سوم) محکومیت به حبس را تقریباً در یکصدو بیست مورد از جرایم تعزیری (عمدی) تبدیل به جزای نقدی کنند. این ارقام نشان می دهد که تا چه میزان اختیاراتی را که دادگاههای کیفری برای مقابله با ارتکاب جرم و پیشگیری از وقوع آن به موجب این تبصره کسب کرده اند پراهمیت است. در بحث از مبانی جایگزینی مجازات حبسهای کوتاه مدت اشاره کردیم که علمای حقوق کیفری اجرای این نوع مجازاتها را به لحاظ مدت آن و اوضاع احوال وقوع جرم و خصوصیات روانی محکوم علیه ناسودمند می دانند و در تایمن اهداف تربیتی مجازاتها شیوه های دیگری را توصیه می کنند. بنابراین اجرای شیوه های جایگزین همواره تابع شروطی است که باید احراز شود. برا ی مثال تعلیق اجرای مجازات مشروط به این است که محکوم علیه سابقه محکومیت موثر کیفری نداشته باشد و بر این اساس دادگاههای کیفری ملزم هستند جهات و موجبات تعلیق را در حکم خود تصریح کنند. ولی چنانکه در تبصره مذکور مشاهده میکنیمقانونکذار تبدیل مجازات حبس را به جزای نقدی تابع هیچ قیدی ندانسته است. بدون ش تبدیل مجازات حبس را به جزای نقدی می توان یک تدبیر ارفاقی نیز به شمار آورد. در این صورت برخورداری محکوم علیه از آن بدون قید و شرط به هیچ وجه سزاوار نیست. حتی ماهیت این حایگزینی را نوعی تخفیف تلقی کنیم، تخفیف مجازات (تعزیری) منوط به وجود علل و جهاتی است که دادگاه (دست کم د رنظام کیفری این کشور) مکلف است آن را در حکم صریحاً قید کند. وانگهی ، اگر در گذشته دادگاهها مخیر بوند ( ماده 11 اصلاحی قانون مجازات عمومی سال 1352) در مواردی مجازات حبس را به جزای نقدی تبدیل کنند بدون آن که تصمیم خود را مدلل سازند، اختیارات آنان محدود به حبسهایی می بود که مدت ان عموماً از یکسال تجاوز نمی کرد. یعنی حبسهای کوتاه مدت که از طرفی مجازات جرایم کوچک و کم اهمیت محسوب می شد. به زعم ما، اختیارات وسیع و بی ضابطه ای که دادگاهها به موجب تبصره مذکور کسب کرده اند با مبانی و اصولی که تا کنون بر تاسیسات مسابه حاکم بوده اند منافات دارد.
اما، نکنه مهمتری که در اینجا باید خاطرنشان کرد اسن است که جزای نقدی با تمام محاسنی که نسبت به حبسهای کوتاه مدت دارد گاه به دلیل عجز محکوم علیه از پرداخت آن بلااجرا می ماند. در این صورت مقصود نهایی که همانا احتراز از مجازات زندان است هرگز به دست نخواهد آمد . پیش بینی جزای نقدی به عنوان تنها جایگزین مجازات حبس در مواردی که محکوم علیه قادر به پرداختن آن نیست، هیچ گاه دادگاهها را در تعیین مجازات بر سر دو راهی قرار نخواهد داد. هیچ گاه دادگاهه را در تعیین مجازات بر سر دوراهی قرار نخواهد داد. لذا این نگرانی که قدرت مالی محکومان ممکن است، ناخواسته سرنوشت آینده آنان را رقم زند همواره بجاست. حق این بود همچنانکه در بعضی از نظامهای کیفری معمول است، جزای نقدی جایگزین حبسهایی می گردید که مدت ان بیش از شش ماه تا یکسال نیست (یعنی در فرض جرایم کوچک و خفیف) و در تعیین مجازات زندان در موارد دیگر، دادگاهها اختیار می یافتند به جای مجازات نقدی یکی از مجازاتهای تتمیمی مانند لغو پروانه، تعطیل محل کسب، محرومیت از پرداختتن به بعضی مشاغل و جز اینها را به عنوان مجازات اصلی و به فراخور وضع محکوم علیه، نوع ارتکاب جرم و تبعات آن مورد حکم قرار دهند. بازدارندگی این تدابیر اگر از جزای نقدی که اثر آن در صورت استطاعت محکوم علیه در جرایم خاصی (غیر عمدی) عموماً محسوس است بیشتر نباشد کمتر نیست. این مطلب را نیز در پایان این بحث باید افزود که تبدیل یک مجازات به مجازات دیگر بدون آن که دادگاهها ملزم باشند دلیلی بر این جایگزینی ارائه کنند این خطر را همواره پیش خواهد آورد که تناسب میان جرم و مجازات را که از اصول عمومی هر نظام کیفری است خدشه دار سازد و یا به فراموشی سپارد. ولی جایگزین کردن این تدابیر (بازدارنده) هر چند ممکن است تناسب و تعادل مطلوب را ایجاد نکند، دست کم مبتنی بر یک سلسله موازین علمی است که تجارب گوناگون، آثار نیکوی آن را به اثبات رسانده است.
منبع: www.lawnet.ir

جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت در حقوق کیفری ایران(3)

نویسنده : دکتر محمد علی اردبیلی


جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت به موجب قانون مجازات اسلامی سال 1370

چنانکه در گفتار پیشین اشاره کردیم، مجازات حبس حز در موارد معین (مانند حبس مکره در جرم قتل) همواره در قانون راجع به مجازات اسلامی به عنوان تعزیر شناخته می شد. ولی با تصویب قانون مجازات اسلامی، نوع سومی از مجازات حبس که در شمار مجازاتهای بازدارنده (ماده 17) پیش بینی شده است به انواع دو گانه حبس از باب حدود و حبس از باب تعزیرات افزوده شد. در مجموع، در این قانون نیز به نظر نم رسد که قانونگذار از حیث نحوه اجای مجازات و نظام زندانبانی تفاوتی میان حبسهای سه گانه قایل شده باشد. ولی به موجب مواد 22 و 25 این قانون جایگزینی را قانونگذار فقط در محکومیت به حبسهای تعزیری و بازدارنده پذیرفته است. البته همانگونه که انتظار می رفت و طلبعه آن در قانون راجع به مجازات اسلامی مشهود بود موضوع جایگزینی در این قانون به مجازات حبس منحصر نماند و دامنه آن به مجازاتهای دیگر هم گسترش یافت. در حال حاضر نیز دادگاهها می توانند در صورت احراز جهات و رعایت شروطی، مجازات تعزیری و یا بازدارنده را به موجب مذکور تبدیل به مجازات به نوع دیگر و یا اجرای تمام یا قسمتی از آن را معلق نمایند. و چون مجازات تعزیری و بازدارنده اعم است از مجازات حبس، جزای نقدی، لغو پروانه و به طور کلی محرومیت از حقوق اجتماعی، بنابراین بحث ما در این گفتار ظاهراً کلی تر از عنوانی خواهد بود که برای ان برگزیدیم. ولی سعی ما بر این است که قلمرو بحث را در این گفتار یز با نظر و تاکید بر جایگزینهای زندانهای کوتاه مدت همچنان حفظ کنیم.
نخست، درباره تعلیق اجرای مجازات آنچه در این بحث گفتنی است و باید به آن پرداخت تعبیر جدید است که قانونگذار از تعلیق اجرای مجازات به دست داده است. به موجب ماده 25 این قانون.

در کلیه محکومیتهای تعزیری و بازدارنده حاکم می تواند اجرای تمام یا قسمتی از مجازات را (...) نماید.

تعلیق اجرای قسمتی از مجازات و حکم به اجرای قسمت دیگر موضوعی است که در نظام کیفری کشور ما با این صراحت تازگی دارد. البته مستنبط از عبارت قسمتی از مجازات گاه مقصود تعلیق اجرای یکی از مجازاتهای متنوع و گاه تعلیق جزیی از یک نوع مجازات اصلی است که مورد حکم دادگاه قرار گرفته است . در مورد نخست، در گذشته نه چندان دور (تبصره 1 ماده 40 قانون راجع به مجاطات اسلامی سال 1361 و ماده 2 قانون تعلیق اجرای مجازات سال 1346)، قانونگذار در محکومیت به حبس همراه با جزای نقدی این اختیار را به دادگاه داده بود که با رعایت مقررات فقط مجازات حبس را درباره محکوم علیه معلق نگاه دارد مقررات فقط مجازات حبس را درباره محکوم علیه معلق نگاه دارد و از تعلیق جزای نقدی چشم بپوشد. البته مقصود قانونگذار در آن زمان این نبود که تعلیق مجازات حبس و جزای نقدی با هم ممکن نیست. و این قصد از مجموع مقررات (ماده 1 قانون سال 1346 و ماده 40 قانون سال 1361) خصوصاً شرط عجز محکوم علیه به پرداخت تمام یا قسمتی از محکوم به نقدی (بند د ماده 40 قانون سال 1361 و بند د ماده 1 قانون سال 1346) که به دادگاه اجازه می داد حکم محکومیت را تعلیق نماید. به خوبی استنباط می شد. منتهای مراتب چنانکه اشاره کردیم، این ماده (پس از آن بیان نمی کرد. در واقع ، قانونگذار در مقام گشودن راهی بود که به دادگاهها این اجازه را هم میداد که در چنین مواردی یکی از دو مجازات را تعلیق نماید. زیرا در مقررات پیش از آن (مستنبط از ماده 47 قانون مجازات عمومی سال 1304) تعلیق یکی از دو مجازات ممکن نبود، بدین معنی که دادگاه ملزم بود یا هر دو مجازات را معلقبدارد و یا هیچ کدام را. به بیان دیگر قانونگذار قصد داشت برخلاف گذشته تبعیض در تعلیق اجرای مجازات را تحویز بنماید، بدون ان که تعلیق هر دو مجازات را نا ممکن بداند. ولی این اشکال در اقنون مجازات اسلامی سال 1370 نه تنها مرتفع نگردید، بلکه قانونگذار منتاثر از این توهم و با آن که اصل را در ماده 25 بر تبعیض قرار داده بود صریحاً در ماده 26 مقرر کرد:
در مواردی که جزای نقدی با دیگر تعزیرات همراه باشد جزای نقدی قابل تعلیق نیست. و برای آن که جای هیچ شک و شبهه ای باقی نگذارد، شرط عجز محکوم علیه به پرداخت جزای نقدی را که مانع بازداشت او به ازای جزای نقدی بود از قانون مجازات اسلامی حذف کرد. اصرار قانونگذار تا این حد به اخذ جزاهای نقدی حتی به قیمت بازداشت محکوم علیه با تمام آثار سوء آن تعبیر روشنی ندارد جز این که قایل شویم بار دیگر ملاحظات مالی راهنمای قانونگذار در اتخاذ چنین تصمیم بوده است. ولی معهمتر از آن اختیار دادگاهها در تعلیق قسمتی از یک نوع مجازات و حکم به اجرای قسمت دیگر آن است. مبانیت مبنا و غایت تعلیق با این حکم قاندنگذار آن قدر آشکار است که نیاز به استدلال ندارد.
خصوصاً در اجرای زندان، پیشگیری از آثار شوم مجازات و نیز حفظ و تثبیت وضع اجتماعی محکوم علیه با بازداشت او به هر میزان مغایر است. نمی توان پذیرفت که علل موجب تعلیق چندانکه در قانون پیش بینی شده است مقتضای قسمتی از مجازات باشد. و این قاعده در مورد تعلیق یکی از مجازات و تفکیک آن نیز صادق است. زیرا اصولاً حکم به اجرای قسمتی از مجازات آثاری از لحاظ روانی در بردارد که مانع حصول نتایج کاملی است که از تعلیق قسمت دیگر مجازات مورد انتظار است. چگونه می توان از تعلیق قسمت دیگر مجازات مورد انتظاراست. چگونه می توان از محکوم علیه توقع داشت که بار دیگر شایستگی خود را اثبات برساند و در مواردی که از دستورهای دادگاه تبعیت کند، در حالی که با اجرای قسمتی از مجازات این احساس را در او به جامعه نیست. سنک جمله معروفی دارد، او می گوید:
اگر مجازات مقصران راتقلیل دهیم، می توانیم آسانتر آنان را اصلاح کنیم، زیرا فرد وقتی بر رفتار و کردار خویش مراقبت بیشتری نشان می دهد که آبروی خود را کاملاً از دست نداده باشد.
انگیزه های بازدارنده رفتار ضد اجتماعی در مدت تعلیق همانا شوق معافیت از مجازات و نیز خوف از اجرای آن است. ولی وقتی مجازات به اجرا درآمد ترس از مجازات فرو می ریسد و محکوم علیه مجازات را در حق خود جاری می داند. به نظر ما، غایب تعلیقف ایجاب می کند که حتی صدور حکم محکومیت معلق بماند و این خود بحثی است که فرصت و مجال دیگری می طلبد. بر این اساس قانون سال 1304 از این جهت که متضمن قاعده منع تبعیض در تعلیق اجرای مجازات به هر شکل بود با مبانی تعلیق مطابقت بیشتر داشت.
از جمله اختیارات دیگری که دادگاهها در جایگزینی مجازات حبس به موجب قانون مجازات اسلامی کسب نموده اند اختیار تبدیل مجازات به مجازات از نوع دیگری است. به موجب ماده 22 این قانون: دادگاه می تواند در صورت احراز جهات مخففه، مجازات تعزیری و یا بازدارنده را تخفیف دهد و یا تبدیل به مجازات از نوع دیگری نماید که مناسبتر به حال متهم باشد،...

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هادی کاویان مهر